نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

اندر احوالات شیخ قابل ابن عیار....

از کرامات او چنان بگویند که روزی خود را بر همه آشکار ساختی و نعره ها بزدی و چنان شد که همه بدانستند او آشکار گشته است و سپس پنهان گشتی و چنانکه همه سرگشته و حیران ندانستند چون شده است و او به کجا گریخته است او را یافتندی و پرسیدندی که از آن عالم غیب که بودی برای ما تهفه ای بیاور: " او نیز پاسخ بدادی که برایتان اشانتیونی آورده بودم که همه را مصرف کرده و تمام شده اید". پس از آن ماهها پنهان گشتی و دیگر اشانتیونی نیاوردی.

روزی کم خردی او را اصرار کردی که اشانتیون دیگری بیاور و او باز نعره ها زدی و درها بر هم کوبیدی و او خود بدانستی که او باز اشانتیونی آورده است و پس آن چرتها بزدی و آرزو کردی دیگر اشانتیونی نیاوردی!

در احوالات او چنین گویند که چون او پنهان بگشتی ماهها از قرار روزی ده بار کسانی هر بار بر او آشکار بگشتی تا او به خاطر آورد که آشکار گشته است اما او انکار بکردی و بگفتی : " آنکه بر من آشکار گشت خود آشکار گشته است چون من شما را پیش از آن اشانتیونی داده ام!"

هر بار که کسانی بر او آشکار گشتی او خود آشکار نگشتی و از آشکار گشتن آنان خوشنود بگشتی اگرچه آنان خود ملول گشتی و همواره آرزوی آشکار گشتن دوباره او را داشتی. روزی دیگر آشکار بگشتی و اشانتیونی ندادی و همه خمیازه ها سر دادی و او بدانست که آنها یا به مرض سادیسم مبتلا گشتی یا به مازوخیسم و سپس آنها را ترک بکردی و سالهای متمادی آشکار نگشتی!

گویند روزی ترکی به او نزدیک گشتی و بگفتی "قابیل" تو نیستی منم "قابیل"! و او از لهجه آن صرف نظر کردی و سپس نعره ها بزدی و او را بر زمین کوبیدی تا از شر هابیل در امان بماند، هم خود و هم دیگری!

گویند روزی او را نزدیک گشتی و گفتی کسانی به تو نظر بد دارند و از تو بدشان میاید. سپس او دهان بگشادی و آشکار گشتی و بگفتی: " اونمیشهچه ازشون بدمون میاد، اونمیشهچه ازمون بدشون میاد!" و همه معنی "اونمیشهچه" بفهمیدی و سالها غیر از "اونمیشهچه" کاری نکردی و گند "اونمیشهچه" درآوردی و همه بدبخت و حیران به نزد او آمدندی و گفتندی ما از "اونمیشهچه" چنان که تو بهره مندی بهره مند نیستیم، ما را نیز بهره مند ساز و او سپس آشکار گشتی و نعره ها بزدی و درها بر هم کوبیدی و آنان را اشانتیونی دیگر بدادی و همه را از "اونمیشهچه" بهره مند ساختی، چنان که آنان نفهمیدی و تنها در عالم غیب از آن بهره مند شدی.

گویند پس از آن دگرباره ماهها از قرار روزی ده بار کسانی به او نزدیک گشتی تا او آنها را به خاطر آورد و آشکار گردد و سپس او پنهان گشتی و تخمه ها بشکستی و سر به چاه زنخدان فرو بردی!

پس از آن دیگر کسی او را ندیدی و همه در حسرت اشانتیونی دیگر سوختندی اگرچه اینبار نیز معنی "اونمیشهچه" نفهمیدندی و ماهها از قرار روزی ده بار بر او آشکار گشتندی و او همواره خود را پنهان میساخت و در چاه زنخدان تخمه بشکست(ی)!

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.