نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

دوشواریییییییی؟

ما در این مملکت بحران نداریم. من آرامم. قرصهایم را میخورم. کارهایم را میکنم. منتظر فاجعه ام. آنوقت قلمم را بدست خواهم گرفت و خواهم نوشت. چه روزی بهتر از روز فاجعه برای نوشتن؟ امروز با آقای مسنی صحبت میکردم. راننده تاکسی بود. اجاره خانه میداد. به من یک کاغذ نشان داد. روی آن سه راه خودش برای خوشبختی را نوشته بود. اولین: خوابیدن روی ریل قطار. دومین: پریدن پایین از چاه دویست متری. سومین: غرق کردن خود در دریا کنار کوسه ها. میگفت احتمالا راه سوم بهتر باشد. من به او پیشنهاد کردم قرصهای ضد افسردگی بخورد. رادیو میگفت قرصهای ضد افسردگی عوارض دارند اما چه عوارضی بدتر از این زندگی؟ زبانم را نمیتوانم بچرخانم وقتی کسی از بدبختی هایش میگوید. البته من میان اینهمه مشکلات آرامم. قرصهایم را میخورم. حالم خیلی خوب است. مطمئنم حالم از خیلی ها بهتر است. منتظر روز فاجعه ام. آنوقت قلمم را بدست خواهم گرفت و خواهم نوشت چون دیگر احتمالا آن روز کاری برای انجام دادن نمانده است. 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.