نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

آسانسور

نمیدونم تابحال شده که با یه خرمگس تو یه آسانسور گیر افتاده باشید یانه... من امروز گیر افتادم... همش در تشخیص هویت خرمگس دچار ابهام بودم و نگران بودم نکنه اون یه زنبور گاوی باشه... ولی ته دلم همیشه یه امید خاصی داشتم که اون حتما یه خرمگسه... خدا هم حسابی کمک کرد و اون یه خرمگس از آب در اومد... کم کم آسانسور به طبقه همکف رسید و من و خرمگس با هم از آسانسور پیاده شدیم...

نظرات 1 + ارسال نظر
کوریون جمعه 9 اردیبهشت 1401 ساعت 20:00 https://chorion.blog.ir/

چ ایدۀ جذابی داشت این یادداشتت، یه قدری پر و بال میدادی بهش ولو اگه واقعا یک خاطرۀ رخ داده بوده باشه و راستی راستی با خرمگس تو آسانسور گیر کرده باشی که احتمالا هم همینه
بروز شده های بلاگ اسکای رو زیر و رو کردم رسیدم اینجا، الدفشن‌وار هایده هاتُ پسندیدم باریکلا رفیق دلت خوش و سرت سلامت

ممنون که اینقدر انرژی میدید، بزودی با جوک های تازه در خدمت شما هستم، در مورد خرمگس هم باید باید عرض کنم که بله بنده واقعا با یه خرمگس تو آسانسور گیر کرده بودم تا اینکه ایندفعه خدا چی بخواد و چه جوک جدیدی توی زندگی من پیش بیاد که همونو بنویسم. عشق است هایده ، من در مسیر پلنگ چال که همه کافه ها آهنگ هایده میزارن واقعا یه حس عجیبی دارم انگار توی آسمونها سیر میکنم. حتما باید یه حکمتی داشته باشه

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.