نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

درباره حاج قاسم

درباره حاج قاسم من قبلا هم گفته بودم نظر نمیدم اما دیدم حیفه و بذار اینم به همه نشت کنم. من به هر حال به عنوان یک ایرانی و با شناختی که همینطوری به عنوان یک شهروند دورادور ازش داشتم باید بگم دلم نمیخواست با شخصی مثل حاج قاسم دعوا داشتم. و بدم نمیومد اگه حاج قاسم از من خوشش بیاد و مثل بچه آدم زندگیمو بر مبنای عقل خودم ادامه میدادم نه به خاطر اینکه یه کاری کرده باشم که حاج قاسم از من بدش بیاد. چون هیچوقت توی زندگیم خودم دنبال دردسر نبودم. نه اینکه دردسر نداشتم ولی خودم دنبال دردسر نبودم! دردسر خودش پیش اومده بود! حتما متوجه هستید که چی میگم! میگفتم... بدم نمیومد اگه حاج قاسم ازم خوشش بیاد. فکر نمیکردم ازم خوشش بیاد. اما بعید بود مرده شورمو ببره! فکر نمیکردم هیچوقت شخصا حاج قاسم رو ببینم. مگر اینکه خودش اصرار میکرد. اگه میرفتم پیشش حتما نظرمو درباره فلسطین شجاعانه بهش میگفتم. هر انتقادی داشتم میگفتم و فکر نمیکنم در ازای انتقاداتم بلای خاصی سرم میومد. حتما به همه میگفتم که با حاج قاسم صحبت کردم ولی اگر خودش میخواست که محرمانه باشه هیچوقت به کسی نمیگفتم.  دیگه عرضم به حضورتون که مراسم حاج قاسم رو هم من به طور تصادفی توی خیابون در میان جمعیت حضور داشتم. بلای خاصی سرم نیومد. جمعیت خیلی زیاد بود خارج از حد تصور و متوجه شدم که احترام حاج قاسم چه موافقش باشیم و چه مخالفش واجب هست...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.