میگن یه ملخی رو میندازن تو یه شیشه، در شیشه رو میبندن... ملخه هرچی میاد بپره سرش میخوره به در بالای شیشه درد میگیره دیگه عادت میکنه همونقدری بپره که دیگه سرش به در شیشه نخوره. در شیشه رو برمیدارن، ملخه دوباره همونقدر میپره که انگار توی شیشه بوده یعنی از مخش بیرون کرده بوده که میشه بیشتر پرید.
حالا این حکایت من نیست! من ملخی نیستم که خیلیای دیگه... من دیگه حالا بر حسب تجربه و سایر مسائل به جایی رسیدم که وقتی تو شیشه ام اونقدری میپرم که سرم به سقف شیشه نخوره، سقف شیشه رو هم که بر میدارن هر چقدر دلم میخواد میپرم.
حالا مشکل من چیه؟ از من شاکین عهههههههههههه تو که وقتی در شیشه رو برمیداریم اونقدر میپری که دلت میخواد چطوره که وقتی میذارنت تو شیشه اونقدر نمیپری که سرت بخوره به سقف شیشه درد بگیره؟