نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

۴ - من و هوشنگ

درسته که اون اتفاقات خارج از کشور برای من و ابرام رخ داد... اما بهترین دوستم همیشه هوشنگ بوده و هست. از اونجور آدمهای مشتی که میشه همیشه روشون حساب کرد. اونم در سخت ترین اتفاقات زندگی. راستش هوشنگ رو هم یه بار خارج که بودم دیده بودم. حدودا یک سال قبل از اینکه اون اتفاقات برای من و ابرام رخ داد...

خب اینم یه مقدمه جمع و جور در مورد هوشنگ... به شوخی بهش میگم هوشنگ خان... اونم همیشه اصلاح میکنه و میگه بقیه میگن هوشنگ خان... شوما میتونی بگی هوشنگ 

قبل از اینکه برم پیش انوش بدون اینکه دست و دلم بلرزه یکم مشکوک بودم و حس عجیبی داشتم.... واسه همین قبلش رفتم پیش هوشنگ... گفتم هوشنگ خان من میخوام برم پیش انوش... اوضاع یه جور عجیبیه... خلاصه هوای مارو داشته باش... گفت هوشنگ خان و زهر مار!!! هوشنگ... بعدش هم گفت باشه اصلا نگران نباش. هر اتفاقی بیفته خودم هواتو دارم...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.