نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

۶ - من و سیروس

خب همونطور که گفتم سیروس گفته بود دلش میخواد منو ببینه و من هم دعوتش رو قبول کرده بودم. مطابق معمول رفتار همیشه خودم من سیروس رو دودر کردم تا اگه کارش جدی هست خودش باهام تماس بگیره.... وقتی بعد چند روز باهام تماس گرفت و منو برای شام به خونه اش دعوت کرد اصلا تعجب نکردم و با کمال میل قبول کردم. معذرت خواهی کردم که خودم زودتر تماس نگرفتم و گفتم که سرم شلوغ بوده... 


وقتی جلوی در خونه سیروس سبز شدم و زنگ در و زدم سیروس گفت: کیه؟ و منم خودمو معرفی کردم.... سیروس گفت همونجا منتظر باش چون وارد خونه من شدن آداب و رسوم خاص خودش رو داره... بعد از سی ثانیه در باز شد اما من به جای سیروس با یه گربه مواجه شدم و که داشت توی صورت من نگاه میکرد و میو میو میکرد.... صدای سیروس رو شنیدم که گفت: این گربه منه... اگه کسی بخواد وارد خونه من بشه باید اول گربه ام باهاش حال کنه  منم بدون مقدمه چارتا سوت کسخلی برای گربش زدم و گربه از خنده روده بر شد... سیروس گفت این دیگه چه وضعشه.... این که از خنده روده بر شد.... باشه حالا میتونی بیای تو 


سرتونو درد نیارم، سیروس از نقش مهم خودش در خانواده برام صحبت کرد و اینکه تا چه حد برای موفقیت خانواده زحمت کشیده و همه چیز رو از هیچی به کجاها که نرسونده. اونهم توی چه دوران سختی که خانواده کلی دشمن داشته....سیروس خیلی ناراحت بود که حالا زحماتش در ذهن سایر اعضای خانواده رنگ باخته بود و کسی دیگه به زحمات اون اهمیت نمیداد و همه فکر میکردن که اون کارها مربوط به گذشته هستن.... برام کلی درد دل کرد. ضمن اینکه از سپید کلی تعریف کرد به من نصیحت کرد که باید از قدرت سپید درست استفاده کرد تا پیشرفت خانواده متوقف نشه، ولی معلوم بود که ته دلش دل پری از انوش و سپید داره.... درباره ملیکا هم اصلا صحبت نکرد....


در مورد فهیم برام توضیح داد که فهیم در اصل پایه گذار دوران جدید خانواده بوده و خانواده اونها با وجود اینکه از قدیم خانواده ثروتمندی بوده اما به روش سنتی اداره میشده تا اینکه فهیم تونسته همه چیز رو این رو اون رو کنه... 


خلاصه سرتونو درد نیارم، چنتا چشمه از شعبده بازیهاش هم برای سرگرمی من درآورد و برخلاف اون چیزی که همتون فکر میکنید آدمهای پفیوزی که مثل سنگ سفت هستن هم میتونن خیلی آدمهای جذابی باشن.... یعنی من که اینطور فکر میکنم و با اینکه میدونستم سپید با سیروس کل کل داره کلی عاشق سیروس شدم 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.