نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

8 - فهیم

فهیم گفتم که شصت و خورده ای سالشه... نه خواسته منو ببینه و نه خواسته با من حرف بزنه... اما توی مهمونی همیشه با لبخند به من نگاه میکرد... و من قطعا باید این رو به فال نیک بگیرم!!! احتمالا مسوولیت رو به سیروس واگذار کرده.... گفتم که قدرتمند ترین آدم خانواده هنوز سیروسه.... اونم به خاطر کارهایی که در گذشته انجام داده.... بیخیال اصلا کسی چه میدونه قدرت واقعا یعنی چی؟ من چه میفهمم این چیزا یعنی چی؟ من فقط قاطی کردم... از همون روزی که دعوت انوش رو قبول کردم و سپید اونطوری در مقابل من قدرتنمایی کرد کاملا قاطی کردم.... تابحال حق بدید که تمام زورم رو زدم که آدم خودم باشم و درم نره.... بعدش هم کسی چه میدونه؟ 


اصلا من چه میفهمم یه آدم شصت و خورده ای ساله به چی فکر میکنه؟ من هنوز چل سالمم نیست! شما هم نفهمید.... اصلا به دردتون نمیخوره... میدونی چیه؟ ما آدمها همه از سلول تشکیل شدیم و یه روز همه سلولهای بدنمون هم نابود میشن.... بعدش هم کسی نمیدونه چی میشه!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.