لعل سیراب به خون تشنه لب یار من است
وز پی دیدن او دادن جان کار من است
شرم از آن چشم سیه بادش و مژگان دراز
هر که دل بردن او دید و در انکار من است
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
بنده طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است
طبله عطر گل و زلف عبیرافشانش
فیض یک شمه ز بوی خوش عطار من است
باغبان همچو نسیمم ز در خویش مران
کآب گلزار تو از اشک چو گلنار من است
شربت قند و گلاب از لب یارم فرمود
نرگس او که طبیب دل بیمار من است
آن که در طرز غزل نکته به حافظ آموخت
یار شیرین سخن نادره گفتار من است
آنوقت دیگر صدایی نمی آمد،
و دیگر هرگز دلهره ای سردرگم،
بدنبال خویشتن نمیگشت،
و دیگر،
و دیگر،
و دیگر،
تمام آسمان،
با تمام دلتنگی اش،
به جستجوی تو آمده بود!
به شعرهایم نیازی نخواهم داشت،
کسی به شعرهایم نیازی نخواهد داشت،
تو چه میگویی؟
چه میگویی میان طغیان کشتارها؟
شعرهای من؟
تو چه میگویی؟
چه میدانی میان لحظه ای؟
چه میگویی به کسی که ثانیه ای دیگر؟
میکشی یا کشته خواهی شد؟
شعرهای من؟
شاید کشتن نیز بیهوده بود!
درباره مسائل دینی البته که درست نیست من خیلی صحبت کنم، ولی از اونجا که من آیت الله کابوی هستم جا داره که بگم که، بعضیا فک میکنن مثلا اگر سایر اصول دین مثل نبوت و یا معاد رو فهمیدن اونوقت اصل توحید منقرض میشد، که جا داره به این عده هشدار بدیم که نه اونطوری نیست، اصل توحید هیچوقت منقرض نمیشد و اون خودش جزو پیچیده ترین مسائل دینی هست که اصلا خود دین که پس از پیدایش تاریخ بشر پا به عرصه ظهور گذاشت اصلا به همون دلیل پدید اومده بود که توضیحی بده درباره اون پیچیده ترین مسائل هستی بشری که تا حدود زیادی هم موفق شد، البته موفقیت که صد درصد نمیشه، مثلا در خود قرآن گفته که، یهدی بهی کثیرا و یضل بهی کثیرا، خب!
اینه که پیش خودم گفتم از اول سال جدییید، یه جورایی اسبمو زین کنم که هم در رده ملی و هم در رده بین المللی مشکل انبوه مزخرفو یکمی سر و سامان بدیم که شااااید، شااااید، شااااید یزنم به تخته بتونیم سال کم مزخذف تری رو آغاز کنیم و به مزخرف بودن مزخرف هم ایمان بیاریم اگه رومون نمیشه به چیز دیگه ای ایمان بیاریم که چیییی که همین، اصلا زندگی به من چه؟ من که اصولا مشکلات زندگیم با ظهور وبلاگ خیلی کمتر شد، نمیدونم شما چطور؟ تمامی تلاشهای وبلاگیم رو هم بلاعوض به جنبش پست مدرن تقدیم میکنم!