-
رضا یزدانی - کافه نادری
جمعه 8 اردیبهشت 1402 21:55
دانلود آهنگ
-
وقت عبور
جمعه 8 اردیبهشت 1402 03:07
دیگر نه انسانم، نه ترجمه شب در امتداد جدولهای دراز سفید و سیاه زرد و سیاه حتی قرمز و سفید یادم نمی آید! رنگهای دیگر و رنگهای دیگر! آرزوهای من دگر تجسد وظیفه ای نیستند! مثل زانوهایم که از صندلی اتوبوس برداشته ام، وقتی چکمه های خیس پایم بود و مواظب بودم تا صندلی گلی نشود مثل دستهایم که از حاشیه پلاستیکی پنجره مثل نگاهم...
-
وظیفه
جمعه 8 اردیبهشت 1402 03:06
انسان را بی شک وظیفه ای است بی شک! اگر وظیفه ای نیست، آنگاه به چه باید شک کرد؟ و اگر شکی نیست؟ چرا اینهمه دنیا بهم ریخته است! و اگر شکی در وظیفه ای نیست، چرا اینهمه ناراضیند؟ و اگر شکی هست؟ آن کدام کوتاهی است؟ که به آن مشکوکیم؟ اگر به چیزی مشکوک نیستیم، پس چرا اینهمه مینالیم؟ و اگر اینهمه نمینالیم، پس ناراحتیمان بابت...
-
هزار سال دیگر
جمعه 8 اردیبهشت 1402 03:05
شاید هزار سال دیگر برگردم، چه میشود؟ اگر؟ هزار سال دیگر؟ شاید دیگر، شاید دیگر اینگونه! دیگر اینگونه؟ شاید، دیگر، اینگونه، خیالپردازی نمیکردم!
-
نفس
جمعه 8 اردیبهشت 1402 03:04
بیگمان باز سفر باید کرد تا نفس هست خطر باید کرد ... تا فراموشی اندوه شبی باید خفت از بد حادثه تا صبح گذر باید کرد ... غم اگر عزم به ویرانی بستان دارد با سرشک آفت غم باز به در باید کرد ... جگرم سوخته، تن خسته و زار است ولی سرخ لبهای تو با خون جگر باید کرد ... اهل میخانه اگر صافی و مومن باشند بر گل و ساغر و پیمانه نظر...
-
نشنیدم
جمعه 8 اردیبهشت 1402 03:03
از ابر شنیدم از باد شنیدم از آسمان شنیدم در خواب دیدم از زمین و آسمان شنیدم از تو اما صدایی نیامد
-
مرده مثل
جمعه 8 اردیبهشت 1402 03:02
مثل دیوار است تمنای پر صدای قطره ها مثل باران است مثل باران است پر صدای ... پر صدای بی بهای قطره ها چه کسی نظاره میکند؟ چه کسی؟ چه کسی؟ چه کسی؟ پربهای قطره ها... چه کسی از پس دیروز؟ فنای من را؟ از کجا؟ چه کسی؟ ... آشفته مثل مرده ها... مرده مثل...
-
مر از این غصه!
جمعه 8 اردیبهشت 1402 03:01
مر از این غصه سرانجام گذشتم، که دلم عزم سفر کرد و به در گاه تو هر بار سزاوار نشستم! غم از این غصه سفر کرد دگر بار که هر بار دم درگاه تو، بی دلهره، بی دغدغه، صد بار نشستم، مر از این غصه سرانجام گذشتم! که دلم قصد خطر کرد و دگربار لطیفی به سخن باز، به صد دلهره، بی دغدغه، هر بار، مر از این غصه سرانجام گذر کرد! و دلم عزم...
-
لکه ماه
جمعه 8 اردیبهشت 1402 03:00
روی ماه یه لکه داره بعضی وقتا معلومه بعضی وقتا که حتما اینورش به ماس و اندازش متوسطه! خداجونم هدفت از این کار چی بوده؟ یعنی اونم مهمه؟ میدونم بیخود سوال پیچت کردم باز... حتما باید منو جریمه کنی، بهم باز حالی کنی که اگه واسه خاطر اون نبود، من خیلی زود پیر و فرتوت میشدم! ولی من که اعتراض نکردم فقط سوال داشتم میدونم کسی...
-
لازم نیست
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:59
لازم نیست دیگر، در گوش من سوت بکشید! من خودم، مدتهای مدیدی است، که مغزم سوت کشیده است! مثلا بار اولی که خیلی جدی، به پرواز پرندگان دقت کردم، و به خاطر آوردم، کسی به پرواز پرندگان درست دقت نمیکند! مثلا وقتی صدای کفشدوزک را شنیدم، و به خاطر آوردم، کفشدوزک بعضی وقتها مرا صدا میکند! مثلا وقتی رو به دیوار کردم، و هرچه از...
-
گیتار عظیم الجثه
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:58
گیتار عظیم الجثه طرح نود و هشتم نقاشی بیریخت هزارم بدون ارزش هنری بدون قیمت زاده همه دردهای متولد نشده که شاخه های درختی با ریشه های فراوانش که نمیتوان به درستی کشید در پایین نقاشی کاملا مشخص است تازه از کجا معلوم بتوان کسی را درباره اش قانع کرد؟ که طرح خوبی باشد! تازه مشخص است که حتی ارزش هنری ندارد فقط میتوان درباره...
-
کنج خلوت
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:58
زندگی در این کنج خلوت رویایی شده است برای خیلیها آسمان تنها نمیماند دستهایش را رو به زمین دراز میکند و از آن شراب ارغوانی رنگ جرعه ای سرمیکشد بیا در این کنج خلوت هم تافته جدابافته نباش برای دلها دل بسوزان دلهای ارغوانی رنگ!
-
قافیه 2
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:57
این قافیه شعرش به آخر نمیرسد اینبار خط به آخر دفتر نمیرسد این لحظه های دمدمی به ما دم نمیدهند این کار ناکسی زما سر نمیزند این جمله ها جدا دگر حرفها جداست این مدعی دگر حرف دیگر نمیزند!
-
قافیه
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:56
از قافیه بی بهره نیستم! از قافیه؟ بی بهره؟ نباید بود! اما این مگر شما نبودید؟ این مگر شما نبودید؟ که باری از من قافیه خواستید؟ و این مگر شما نیستید؟ که به قافیه اعتراض میکنید؟ این مگر شما نبودید؟ که تاب تحمل این تهمتها را نداشتید؟ و این مگر شما نیستید؟ که دیگر! گمان میکنید، باز باید از قافیه سرود؟
-
فراموشی
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:55
در فراموشی ما بیخبران حیرانند چون که خاموش نشستیم فراموش شدند ... بی خبر خرم و خوشدل سر غوغا کردیم مست از گریه هر ثانیه دمنوش شدند ... چون که گریان ز همان ثانیه بی جان گشتند باز از بهر رضای همه مدهوش شدند ... چون همه باز زرنگ دگری پژمردند با تو دیوار سخن گفت، سیه پوش شدند ... بس که بهر دل خود با تو سیه پوشیدیم خصم هر...
-
عقاب
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:54
عقاب تیز چنگالی زمین را مست خود کرده شبان بی پناهی در عزای گوسپندان است عزای گوسپندی سر بریده جیب او خالی خدای روزهای سخت را دشوار میبیند...
-
شعر گفتن
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:54
امروزه، شعر گفتن، به کار ساده ای بدل گشته است فقط کافیست رو داشته باشی! مثلا: اگر رهگذری عادی از کنار تو رد شد میتوانی از او بخواهی برای تو شعری بسراید او حتما شعری خواهد سرایید! تو حتما خواهی شنید، و حتما به تمامی باور های خودت ایمان خواهی آورد!
-
شعر خاردار
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:53
چه احتیاجی به نوشتن هست؟ بگذارید من تنها، بگذارید من تنها خواننده کتابی باشم! که کس دیگری نمیتواند بخواند! چه احتیاجی به نوشتن نیست؟ وقتی کسی تنها، تنها نویسنده کتابی است! که کسی نمیتواند بخواند! چه احتیاجی به دیدن هست؟ وقتی کسی نمیتواند، آخرین نویسنده کتابی را ببیند! و چه احتیاجی به دیدن نیست؟ وقتی کسی نمیتواند، تنها...
-
سبزها
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:52
به بارانی ترین روز سال قسم اگر از خود باران هم بپرسی، همین را میگوید ابرها از دل بارانیشان خبر ندارند به طوفانی ترین روز سال قسم اگر از خود طوفان هم بپرسی، همین را میگوید دریاها از دل طوفانیشان خبر ندارند سبزها از ریشه های پیچاپیچشان!
-
سرفه ماه
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:52
دیشب ماه داشت سرفه میگرد به خدا گفتم، گفت به من ربطی نداره! تازه میدونی چنتا سیاره و منظومه و کهکشان دیگه هست؟ گفتم تکلیف من چیه؟ گفت خودت میدونی، من شربت سرفه ندارم! به ماه گفتم بیا شربت سرفه بخور گفت: آخه احمق من که آدم نیستم بهم شربت سرفه میدی! گفتم تکلیف من چیه؟ گفت: نمیدونم خودت میدونی! به ستاره ها گفتم، چتونه؟...
-
سخن
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:50
کار من بیخبری از سخن دیروز است تا توانم سخنم باز کمی بر بدنم پیروز است آنقدر برد ندانسته سخن بر بدنم تا دگر حال بدم بر بدنم دلسوز است گنج معنی چو سخن گفت عجب دانستم دست من نیست! خدای دگری امروز است تا خدا گفتم از غصه خود نالیدم قول بد داد که این قصه چه عالمسوز است! تا از آن قول خمش گشتم و ساکت ماندم عده ای سر به...
-
زخمها
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:49
اصلا شوخی نمیکنم زخمهای زیادی دارم که صبح تا شب فریاد میکشند صدایشان دیگر از صدای خودم بلندتر شده آنچنان که دیگر حتی ناله خودم به جایی نمیرسد ناله های جدیدم انگار باید اول یا زخم شوند یا دیگر به درد خاصی نمیخورند زخمهای قدیمی مرا در بند خود کرده اند آنچنان که دیگر من وجود ندارم زخمهای تنم به جای من وجود دارند حرفی هم...
-
دوم خرداد
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:48
باید سوتی داد جناب شاعر باید خود را به مخاطره انداخت خیال نکنید ما همه چیز را میدانستیم ما همه خیال میکردیم برنده نمیشویم ما همه از خدایمان بود که برنده نشده بودیم ما همه از برنده شدن خیری ندیدیم ما همه یک بادمجان پای چشممان سبز شد ما همه سوتی داده بودیم باید سوتی داد جناب شاعر باید خود را به مخاطره انداخت!
-
دلتنگی کوچه ها
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:47
از حوصله تنگ کوچه ها خارج است از حوصله تنگ من هم همین حرفهایی که نمیزنم و همه را تا با اشتیاق میرسند قورت میدهم چنان توی ذوق حرفها میزنم! وقتی فرار میکنند خط میزنم روی کاغذ که باز نگردند باز سلام میکنند! ------- اینکه غروبها دل ما تنگ است از دلتنگی غروب ها نیست از سرخی آسمان هم نیست سرخی آسمان هم اصلا از دلتنگی ما...
-
دسته صندلی
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:46
راستی یادم رفت تعریف کنم، وسطهای شب بود، که دسته صندلی هم روی پایم زد دسته صندلی هم اما شکسته بود و عجیب نبود اگر روی پایم بزند!
-
شعر جدید
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:45
شعر جدیدم را، به چه کسی تقدیم کنم؟ دیگر گمان میکنید! دیگر گمان میکنید، به قدری دروغم، که دیگر، شعرهایم را فراموش کرده اید!
-
خاطره
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:45
شب بود نورهای ضعیفی به چشم میرسید از کوچه های آشنا عبور میکردم بیشتر خاطرم نیست حسی شبیه به کودکی که همه آنچه کم است را در چشمهای عروسکش میبیند شب بود نورهای ضعیفی به چشم میرسید!
-
بیجانویسی
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:44
من، یک بیجانویس من، یک شاعر سرگردان من، یک دیر شده ای، دریر پا دلهره ای بی سرانجام دستی بی پاسخ بر همهمه فکرها من، نا آشنایی بی پروا من، خفته در بالهای کبوتری ناپیدا من بی صد استخوانی بی سپر من، صد بار، ز کرده خود رنجیده ای، بی همسفر من، باز از دم جاده گذر خواهم کرد، من، باز از بد حادثه حذر خواهم کرد!
-
تو
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:43
خودم را به بوته آزمایش گذاشتم تا دیگر نگران خودم نباشم فهمیدم جز خودم چیزی ندارم و آنچه از من در تو جاودانه است حتی اگر از خودم بدم بیاید و حق هم داشته باشم! اما دیگر دنبال اثبات خویش نیستم حتما باید دست بردارم شاید دل اقیانوسها دلش به حالم سوخت شاید خورشید شاید ماه شاید قله ها شاید تو! شاید هنوز دنیا به آخر نرسیده...
-
پرده خواب
جمعه 8 اردیبهشت 1402 02:42
صبح ها باز چو بیدار شود خفته من قصه آغاز شود بر بدن خسته من ... حرف ها، حادثه ها، ناله و گه آه شوند آه ها با دل هر واقعه همراه شوند ... ذهن بازیچه و در بازی خود گم شده است فکرها ملغمه بازی مردم شده است ... روح از پرسه زدن مرد دگر جانی نیست غم برای دل من هیچ دگر واژه آسانی نیست ... شب نوید به ثمر آمدن فردا نیست در دلم...