نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

پرویز پرستویی

اخیرا شاهد بودیم که فردی به ظاهر مدعی آزادی به پرویز پرستویی توهین کرد و شاهد حمایت برخی از هنرمندان از جمله رضا کیانیان از پرستویی هم بودیم. اگر بخوام در این زمینه موشکافی کنم اشتباه هست چون نه به من مربوط میشه و نه من اونجا بودم! ولی با عقل خودم ترجیح میدم که اقدام غیر اخلاقی اون فرد رو سرزنش کنم و به هنرمندانی که در عرصه فیلم به کشور ایران خدمت کرده اند و حداقل بخشی از حقایق جنگ تحمیلی را با هنر خود بازگو کرده و نقش های کلیدی دیگری را نیز ایفا کرده اند احترام بگذارم.

Linkin Park - The Catalyst

 

رشته ده گانه...

همینجا از طرف خودم، از طرف نشتیات، تمامی ورزشکاران رشته ده گانه خدا قوت میگم و همه  رو دعوت میکنم بیشتر در صحنه باشید و این صحبتها که اگه رشته کم اومد هر ده تاشو استفاده کنیم...

آب را گل نکنیم...

آب را گل نکنیم...

رمه را چل نکنیم...

بچه را خل نکنیم...

کار باطل نکنیم...

باغ بارون زده - سیاوش قمیشی - قمیشی سیاوش...

شوخی سیاسی

همینجا میخوام اعلام کنم که سیاست چیز بدردنخوری هست و من از کلیه سیاستمداران همه کشورهای دنیا بویژه سیاستمداران بورکینافاسو بدم میاد... هه هه هه شوخی کردم...

اسکی

بیرادر من خوایر من ، نیشکر هفت تپه... برای شما آرزوی سربلندی دارم... 

درباره موسوی؟

الان چون درباره حاج قاسم صحبت کردم لازم دیدم درباره موسوی و کروبی هم صحبت کنم که یه وقت نگن فلانی جیزه یا موسوی و کروبی جیزن... خب جیز که هستن... هه هه هه... شوخی کردم... موسوی و کروبی به نظر من اولا که همین شورای نگهبان صلاحیت اونهارو تایید کرده بود. پس این یک مساله که من تابحال به خدا قسم ندیدم عهدی به اون اشاره بکنه و من شخص اولی هستم که به این نکته اشاره می‌کنم... دوما من منظره هارو دیدم و موسوی درباره تولید داخلی و خودکفایی و اینا صحبت می‌کرد... مثل احمدی‌نژاد هم شناسنامه اش رو موقع رای دادن ماچ نکرد... اما خب موسوی و کروبی دچار اشتباه سیاسی شدند و قاط زدند... و شرایط بعدش اونطوری رقم خورد... یه نکته دیگه اینکه به هر حال در همه جای دنیا درباره انتخابات ابهام وجود داره همونطور که ترامپ هم هنوز شاکیه... یک نکته ضروری هست که بگم و اون اینکه خب شاهد بودیم احمدی نژاد هم بعدا حذف شد. پس اگر حقی در گفته های موسوی و کروبی بوده بهتر هست ما به اون حق توجه کنیم چون برای خودمون بهتره... چون نمیشه ما بر مبنای باطل زندگی کنیم. اگر اونطوری زندگی کردیم وبهتر شد اونوقت دلمون باید بسوزه که فردی که حق گفته بود و درست گفته بود توی حبس باشه... مثلا در مورد اسماعیل بخشی هم شاهد بودیم که حق گفته بود حالا گیرم چارتا لگد هم زده باشه دیگه خب مگه آدم چقدر میتونه باطل رو تحمل کنه؟ به اعصاب همه فشار میاد. و من دیگه حوصلشو رو بیشتر سر نمی‌برم در این زمینه ولی ائمه هم بهر حال همونطور بودند و همیشه به حق توجه ویژه داشتند. ولی خب اگر نگرانی وجود داشته باشه که اگر اینا آزاد بشن و دوباره قاط بزنن خب اون دیگه هنر حکومت در مدیریت شرایط هست ولی جمهوری اسلامی از این گونه مسائل همیشه طفره رفته و اینم انتقاد من.

درباره حاج قاسم

درباره حاج قاسم من قبلا هم گفته بودم نظر نمیدم اما دیدم حیفه و بذار اینم به همه نشت کنم. من به هر حال به عنوان یک ایرانی و با شناختی که همینطوری به عنوان یک شهروند دورادور ازش داشتم باید بگم دلم نمیخواست با شخصی مثل حاج قاسم دعوا داشتم. و بدم نمیومد اگه حاج قاسم از من خوشش بیاد و مثل بچه آدم زندگیمو بر مبنای عقل خودم ادامه میدادم نه به خاطر اینکه یه کاری کرده باشم که حاج قاسم از من بدش بیاد. چون هیچوقت توی زندگیم خودم دنبال دردسر نبودم. نه اینکه دردسر نداشتم ولی خودم دنبال دردسر نبودم! دردسر خودش پیش اومده بود! حتما متوجه هستید که چی میگم! میگفتم... بدم نمیومد اگه حاج قاسم ازم خوشش بیاد. فکر نمیکردم ازم خوشش بیاد. اما بعید بود مرده شورمو ببره! فکر نمیکردم هیچوقت شخصا حاج قاسم رو ببینم. مگر اینکه خودش اصرار میکرد. اگه میرفتم پیشش حتما نظرمو درباره فلسطین شجاعانه بهش میگفتم. هر انتقادی داشتم میگفتم و فکر نمیکنم در ازای انتقاداتم بلای خاصی سرم میومد. حتما به همه میگفتم که با حاج قاسم صحبت کردم ولی اگر خودش میخواست که محرمانه باشه هیچوقت به کسی نمیگفتم.  دیگه عرضم به حضورتون که مراسم حاج قاسم رو هم من به طور تصادفی توی خیابون در میان جمعیت حضور داشتم. بلای خاصی سرم نیومد. جمعیت خیلی زیاد بود خارج از حد تصور و متوجه شدم که احترام حاج قاسم چه موافقش باشیم و چه مخالفش واجب هست...

...

There is a little bit of BS going on in the world, I'm not gonna talk about that,, what I'm gonna say is you guys are the exception... just love, be loved... be happy... support others and be supportive...

Tones and I - Dance Monkey



متن آهنگ 

Taylor Swift - All Too Well

 





















متن آهنگ

بیرادر منِ، خوایر من...

توی عالم یکرنگی، بگو از چی تو دلتنگی؟

صمد آقااااآاااااااااااااا!

مو اویم یا او مویه؟ 

آسانسور

نمیدونم تابحال شده که با یه خرمگس تو یه آسانسور گیر افتاده باشید یانه... من امروز گیر افتادم... همش در تشخیص هویت خرمگس دچار ابهام بودم و نگران بودم نکنه اون یه زنبور گاوی باشه... ولی ته دلم همیشه یه امید خاصی داشتم که اون حتما یه خرمگسه... خدا هم حسابی کمک کرد و اون یه خرمگس از آب در اومد... کم کم آسانسور به طبقه همکف رسید و من و خرمگس با هم از آسانسور پیاده شدیم...

درک من از سوره بلد

این سوره از قرآن به نظر من حرفهای بسیار عمیق و باورنکردنی درباره زندگی درش نهفته هست. در این سوره گفته شده که (من به زبان خودم میگم) که:‌ زندگی گذرگاهی صعب است و آنکس میتواند با عبور از این گذرگاه صعب به سعادت دست پیدا کند که گرهی از مشکلات حاد دیگران بگشاید!


به نظرم درسته که بسیار زیبا و خوب و بجا به نظر میرسه این حرف. اما به هیچ عنوان به نظرم یک حرف سطحی یا بدیهی نیست. عمق عجیبی نهفته هست در این حرف...

لکن دلتنگی...

لکن من که دلم برای شما خیلی تنگ شده است، اگر شما هم دلتان برای من تنگ شده است خودتان اینبار از اول حساب همه جای قضیه ر بکنید...

تبریک به نساجی

بو ایکه داور گل صحیح استقلال رو مردود اعلام کرد و خسروی بعدش چرت پرت گفت... ولییییییییییی، ای قهرمانی‌ شیرین ر به طرفداران نساجی، مردم قائمشهر و مردم خونگرم و شایسته و پهلوان پرور مازندران تبریک الیرم و برای ایشان همیشه شادی آرزومندم.... 

مل مل جانتان عطرآگین...

دیدین این آدمهایی که روی واتساپ و تلگرام پیام میدن توی این مایه ها که مل مل جانتان عطرآگین و اینا؟ بعد عکس نیمرو و دیزی میزنن کنارش؟ من نمیدونم اینا میخواستن مجری رادیو تلویزیون شن نشده اینطوری شدن؟ یا چی؟ خب مگه چه اشکالی داره آدم عین خودش باشه و عین خودش صحبت کنه ...

شاهکار موسیقی...

به نظر من واقعا گیتار آخر هتل کالیفرنیا یک شاهکار موسیقی هست، همونطور که سمفونی بتهون یا موتزارت یا باخ یا حتی خیلی کارهای کلهر ...

لکن نوحه و عزاداری...

لکن در این مورد من ضروری دیدم حتما خودم صحبت کنم... کلن اینکه حاج فلان فلان جا مجلس فلان دارد یا حاج فلان فلان جای دیگر حمل بر چیزی بودن حاج فلان و حاج فلان نشود! لکن من خودم مراسم ایشان ر دیدم... ایشان در این مراسم اخیر البته بیشتر صرفا به گولاخ بودن ائمه اشاره کردند... لکن رسالت پیشوایان الهی صرفا در زمینه اثبات گولاخی خودشان نبوده است... پیشوایان الهی پس از اثبات گولاخی خود سعی داشتند به ما بیاموزند چگونه باید زندگی کرد... لکن حتی اگر هدف ما صرفا توجه به یک قضیه خاصی مثل عاشورا باشد... در آنصورت هم به نظر من این آهنگ زیری خیلی بهتر است:



لکن در این آهنگ ما شاهد هستیم که هم از موسیقی به خوبی استفاده شده است نه مثل آن صداهایی که بعضا حاج فلان از خودش در میاورد و من اصلا حتی شرم میکنم بخواهم این صدا ها را اینجا دوباره نشر دهم!!! لکن من بگذارید یک حرف آخر بزنم... امام حسین اگر قیام کرد، قیام امام حسین پوپولیستی نبود که شما بخواهید امام حسین را پوپولیستی کنید... امام حسین دقیقا علیه پوپولیستی قیام کرد... لکن این از تعداد لکشر یزید و امام حسین کاملا واضح است که یزید چه پوپولیست قهاری بود... لکن برای امام حسین که خودش علیه پوپولیستی قیام میکند صداهای پوپولیستی در نیاورید...

دلم بیا زار نزن...

تصمیم سیاسی

با خودم قرار گذاشته بودم

که دیگر شعر ننویسم

آخر شعرهایی

که جایی چاپ نشوند

ارزش ریالی ندارند

حالا بماند ...

که ارزش ریالی به درد شعر نمیخورد

این تصمیم سیاسی درستی نیست

که شعرهایم را چاپ کنم

برای همین

با خودم

قرار

گذاشتم

که دیگر شعر ننویسم

چیزی به حد کافی به شما مربوط نمیشود

همه چیز به خودم مربوط است

شما از خواندن شعر های من 

لذت نخواهید برد

لجتان در خواهد آمد!

از من بدتان خواهد آمد!

پس همان بهتر

که شعر ننویسم

باور

از کنار کوهها بی توجه نگذشتم 

قله هایشان را دیدم و باور کردم

پوشیده در برفها

پای بر قله هایشان نهادم

تا مرا باور کنند!

تا به خورشید نزدیکتر شوم

همانقدر که آتشش مرا نمی‌سوزاند 

از کنار دریاها

قایق ها

درخت ها

رودها

صخره ها

پرنده ها

از کنار جاده ها بی‌تفاوت نگذشتم

چگونه می‌توانستم انسان را نادیده بگیرم؟

کل کل وبلاگی

خو بیرادر من خوایر من، مو ا او وبلاگای شما نیم که درباره خواص گوجه فرنگی بنویسم...

خب حالا که چی آقای مجری؟

خب ببینید، من استعداد نویسندگیم بد نیست... این حرفو از خودم در نیاوردم. خیلیا خیلی وقتها شده که نوشته های من رو دوست داشتن. وبلاگ هم زیاد نوشتم که خاطره انگیزترینشون برای خود من از ابتدا که اولین وبلاگ من بود خطخطی بود و بعد وبلاگهای دیگری نوشتم که هیچوقت هم هیچکدومشون رو توی بوق و کرنا نکردم چون اصلا به روشهای متداول برای دیده شدن حداقل توی جامعه خودمون زیاد اعتماد نداشتم... شکلک، شاسکده و بلایا وبلاگهای دیگه ای بودن که نوشتم. یادم میاد زمانی که خطخطی رو مینوشتم توی محیط یاهو ۳۶۰ که خیلی هم دوست داشتم خیلی افراد دیگه ای بودن که فعالیت میکردن و اون دوران خیلی دوران متفاوتی بود با حالا. خلا صه بگذریم زندگی من از ده سال پیش دچار مخاطره جدی شد... نمیدونم آیا این به خاطر مشکلات شخصی خودم بود یا اون توقعی که سایرین از من داشتن ولی دچار مخاطره شد.

--------------------

درباره تجربیاتم در این دوران اگر بخوام بیشتر توضیح بدم باید بگم اینقدر تجربیاتم عجیب و غریب بود و اینقدر چیزها و اتفاقات حیرت انگیز توی زندگی خودم دیدم که شاید اگر مارکز یا همینگوی جای من بودن همین الان هزاران صفحه کتاب نوشته بودن و چاپ کرده بودن... شاید این به خاطر تنبلی من بوده الان که خیلی زیاد حرف شمرده شمرده طولانی نمیزنم ولی خب توی کتاب صد سال تنهایی یک ژنرالی بود که قیام کرده بود نه توی ایران بلکه توی آمریکای جنوبی و پس از نبردهای فراوان پیروز شده بود. اون آدم پس از پیروزی در نبردهای فراوان رفته بود توی انباری خونش و سنجاق سینه درست میکرد. یه جورایی حس میکنم حس اون آدم رو تمام و کمال درک میکنم. نمیدونم چرا.

--------------------

اصلا خیلی چیزها به خود جامعه ربط پیدا میکنه مثلا ده نفر آدم یه جورین. صد نفر یه جور دیگه. هزار نفر یه جور دیگه. مسلما میلیون و میلیارد هم با هم فرق میکنن! این به نظرم از لحاظ ریاضی بدیهی هست آخه میدونید من ریاضیم هم بد نیست و از خیلیا هم که منو میشناسن اگر بخواید بپرسید مسلما فکر میکنن مهمترین گه خاصی که من توی زندگیم خوردم یه چیزی توی مایه های ریاضی بوده. نه نویسندگی و نه هنرپیشگی و نه خیلی چیزهای دیگه ای که شاید جامعه به اونها احتیاج داشته باشه ولی الان در کشور ما بن بست های زیادی هم توی زندگی خودشون و هم توی زندگی سایرین به خاطر محدودیت ها و محرومیت های اونها ایجاد شده ولی من نمیتونم خیلی در اون زمینه ها کاری کنم!

--------------------

گفتم بن بست... دلم میخواد اینو به همه بگم چه ایرانی و چه خارجی... بخصوص به ایرانیها... خب مرحوم افشین یداللهی یک بیتی داشت که: 

گاهی مسیر جاده به بن بست میرود ... گاهی تمام حادثه از دست میرود


اگه الان بخوام درست فکر کنم باید بگم خب بله مسلما الان خیل آدمهای بیشتری متوجه شدن که گاهی مسیر جاده به بن بست میرود. اصلا اغلب مسیر جاده به بن بست میرود. بن بست منجر به افسردگی حاد و هزار جور درد و مرض روحی میشه و بعد ممکنه خیلی از اطرافیانتون شما رو به خاطر اشتباهات گذشته تون که منجر به بن بست شده و یا حتی به خاطر حال بد خودتون سرزنش هم بکنن و حال شما بدتر هم بشه.... دلم میخواد در مورد بن بست بیشتر صحبت کنم... یعنی اصلا اگر من اصغر فرهادی بودم و فیلم سازی بلد بودم مثلا همینجوری حسم نسبت به اینکه زاویه دوربین باید چجوری باشه و اینا درست تر بود، میرفتم یه فیلم میساختم به نام بن بست و میذاشتم لیلا حاتمی یا ترانه علیدوستی توش بازی کنن... خلاصه اینم گفتم که خیلیا من جمله خیلی اساتید دانشگاهی و سایر علما هم بدونن! درسته که من خیلی چیزها رو نمیدونم یا در طول این ده سال نمیدونستم. ولی در هیچ موردی حداقل هیچوقت آنکس که نداند و نداند که نداند نبودم!!!‌ حداقل اگر چیزی رو نمیدونستم در زمینه ای بداند که نداند بودم...

----------------------

توی این مدت خیلیا از واژه خدا استفاده کردن ولی منظورشون به نظر من به یه چیز دیگه بود جون خدا که خیلی بزرگتر از اون حرفها بود و بعید بود ربط خاصی به زندگی شخصی اکثر ماها پیدا کنه. بعضا چیزهایی که مردم بهش میگفتن خدا خیلی با هم متضاد بود. خیلی هم رو هم دیدم که میگفتن اصلا به خدا اعتقادی ندارن ولی در عمل همونطوری رفتار میکردن که من رفتار میکردم و من کاملا به خدا اعتقاد داشتم و برام خیلی عجیب بود چرا اونها با وجود اینکه به خدا اعتقاد ندارن دارن به خیلی چیزها اهمیت میدن ولی خب هیچوقت فرصت نشد ازشون سوال کنم. یکیشون یه دختر آلمانی بود. یکیشون هم یه پسر ایرانی بود. خیلی ها هم به خدا اعتقاد داشتن و از خدا خیلی صحبت میکردن ولی اصلا به نظر من نیومد که اعتقاد به خدا تاثیر خاصی در زندگی اونها گذاشته باشه. مثلا اونها فقط نماز میخوندن و روزه میگرفتن و چندتا چیز دیگه ولی به خیلی چیزهای مهمی که شالوده زندگی بشر را تشکیل میدهند بیتفاوت بودند. حالا بگذریم....

----------------------

درباره یکی از مهمترین موضوعاتی که در این ده سال به زندگی من ارتباط پیدا کرده مساله مربوط به شلمشس و ده شلمرود هست که خب باشه خودم دیدم توی ده شلمرود حسنی تک و تنها نبود... و خفه شدم... و حناق گرفتم... و دیگه به هیچ عنوان توی زندگیم ذر زیادی و یامفتی بدون داشتن پشتوانه سیاسی نزدم حتی توی ریاضی و فرمول و اینو گفتم که شاید دل خیلی هایی که از اول این چیزها رو میدونستن خنک بشه... عاره خیالتون راحت... ماهایی که این چیزها رو نمیدونستیم یا سعی کردیم جور متعالی تری فکر کنیم و یا به عقاید و رفتارهای فاشیستی روی نیاریم چه از شلمشس بودیم و چه از شلمرود به هر حال دهنمون سرویس شد... خود من الان هر کی نگاهم میکنه میگه پسر تو چقدر شکسته و پیر شدی؟‌ اصلا انگار ده بیست سال از سن واقعیت پیرتر به نظر میرسی و از این جور حرفها... 

---------------------

دنیا رو نمیشه کاملا عوض کرد. یعنی من نتونستم. یک جور اینرسی عجیبی در جامعه وجود داره که حتی هر وقت خیلی افراد زیادی هم برای تغییر ساختاری تلاش میکنن فقط به موفقیت های نسبی دست پیدا میکنن. و موفقیت های نسبی هم از دیدگاه خیلی ها یعنی شکست. یادش بخیر توی مترو داشتم با یه نفر که برای یکی از ارگانهای غیر دولتی کار میکرد بحث میکردم. طرف گفت: ببین عزیز من... چیزی که ما در طول تاریخ آموخته ایم این هست که دموکراسی به جایی نمیرسه... حالا بیا با فرض دیکتاتوری درست بحث کن که چطوری میشه چیزی رو درست کرد... و من اون موقع بود که دوباره یاد ریاضی افتادم ولی باز نتونستم اونطوری که باید و شاید از نظر ریاضی اون مساله رو مورد بررسی قرار بدم و کسی نفهمید!

--------------------

خیلی ها در توجیه وضع موجود سعی کردن به من حالی کنن که همه چیز در دنیا از طرق خاصی اتفاق میفته و من حداقل سعی کردم به سازمانیافته ترین و آزموده شده ترین روشهایی که چیزها در دنیا رخ میداد احترام بذارم و متوجه شدم که تا حدود خیلی خوبی در زندگی خودم تاثیر مثبت گذاشت و نون کسی رو هم بیخود و بیجهت آجر نکردم!!!

--------------------

شاید مهم ترین چیزی که دوست داشتم بگم و اصلا این پست رو به اون دلیل نوشتم ولی آخر از همه بهش پرداختم... یک حس عجیب و غریبی هست که این روزها دارم... اشتباه نکرده بودم و من تنها کسی نیستم که از خیلی وقت پیش این حس با من بوده و این روزها پررنگ تر شده... یه جورایی حس میکنم خیلی از ماها اعم از دیندار، بی دین، زن، مرد، جوان، پیر، باسواد و بیسواد همه در زمینه این حس اشتراک داریم و من خیلی به خاطر این نه تنها شانس آوردم بلکه از خداوند بزرگ ممنونم ولی بیشتر نمیتونم در موردش توضیح بدم. از قدیم تا جایی که من یادم میاد همه میگفتن حافظه تاریخی ایرانیها ضعیفه و ایران از این نظر لطمه خورده. خداروشکر احساس میکنم حافظه تاریخی ایرانیها داره بهتر میشه و خیلی ها دارن یه همچون چیز مشابهی رو که به نظر من به چیزهایی مثل حق و باطل و تقوی و اینجور مسائل مربوط میشه بهتر درک میکنن. بابت این قضیه خیلی خوشحالم که در جامعه ما با وجود اینکه همه مجبورن به نوعی زیرآبی برن ولی تا جایی که من دیدم از مجری تلویزیون گرفته تا فوتبالیست و سلبریتی و حتی برخی رجل سیاسی و غیره وقتی حافظه تاریخیشون بهتر شد اون حس مشترک رو درک کردن ولی خب از یه چیز دیگه هم ناراحتم که ما با وجود درک این مطلب هنوز امکانات زیادی برای رفع بن بست های اجتماعی خیلی اقشار محدود و محروم کشورمون و یا دنیا نداریم... آخرش هم اگر بخوام یک حرف بی ادبانه بزنم که شاید به خیلیا بر بخوره باید بگم که واقعا از مکتب گوساله پروری و گوساله پرستی بیزارم... ولی ببخشید من خودم به تنهایی در جامعه به بن بست خوردم نه یک بار بلکه چندین بار... هفت هشت ماه افسردگی حاد هم داشتم ولی متاسفانه نتونستم گوساله پروری و گوساله پرستی رو از روی کره زمین محو کنم... 

بعدا نفهمیدم در قبال این ناتوانی خودم چطور باید رفتار کنم؟ یعنی مثلا به فرض وجود بینهایت گوساله پرستی متغیرش رو مقدار دهی کنم و از سایر متغیرها انتگرال بگیرم تا توزیع مورد نظر برای یک متغیر دیگه رو بدست بیارم و مطابق با نتیجه بدست آمده کاملا فرصت طلبانه و جامعه بشری رو انگولک کنم؟ 

مسلما خیلی ها از این هم خوششون نیومد و فکر کردن ما باید مثل یک مشت آدم خوب رفتار کنیم. و من هم پذیرفتم... 

مخ زنی

میخوام یه کتاب چاپ کنم به عنوان : آموزش مخ زنی به روش صحیح... نظرتون چیه؟ 

تیر چراغبرق

هرچی فکر میکنم نمیتونم بفهمم تیر چراغ برق آیا یک چیز الهی هست یا یک چیز شیطانی یا یک جور بت مدرن! اما من کلا خیلی دوست ندارم شیطانی به مسائل فکر کنم. به نظر من تیر چراغ برق چون چیز مفیدی هست حتما باید جنبه الهی داشته باشه... همینطور سیب‌زمینی..  هویج... پیاز... و خیلی چیزهای دیگه...

لکن لنگ...

لکن خداوند با قدرت خودش این لنگ منحوس ر پاره پوره بکند...

لکن اوکراین

خب این جنگی که مدتهاست توسط ارتش روسیه به راه افتاده و اعتراضات شدیدی را هم برانگیخته هنوز ادامه دارد. بنده قبلا قلبا با مردم اوکراین ابراز همدردی کرده بودم. لا به لای اخبار خیلی بدنبال این بودم که هدف اصلی روسیه از این حمله چه بوده که دو سه مورد را چشمم خورده که یکی اعتراض روسیه به اوکراین بابت همراهی با ناتو بوده. دیگری اعتراض روسیه به گسترش سلاح های بیولوژیکی و هسته ای در اوکراین بوده. البته شاهد اون بودیم که اوکراین پذیرفته هیچوقت به عضویت ناتو در نخواهد آمد. در مورد گسترش انواع سلاح ها هم شواهد معتبری به دست نرسیده. از طرف دیگر شاهد کشتار برخی غیر نظامیان و حمله به بیمارستانها از طرف روسیه بوده ایم. حالا جای سوال داره که روسیه که این حق را برای خود قائل هست که در مقابل تهاجم فرهنگی و گسترش نظامی غرب دست به حمله نظامی بزند چرا با این شدت خودش به کشور اوکراین حمله کرده و در زندگی مردم اوکراین خلل ایجاد کرده؟ آیا صرف اینکه روسیه توان نظامی دارد برای این حمله میتواند توجیه قابل قبولی باشد؟ خب همه از توان نظامی روسیه و سرمایه گذاری و تلاش آنها در این زمینه آگاه هستند. 


یک سوال دیگری هم که مطرح میشه این هست که اصلا چرا حمله به اوکراین به این شدت؟ مثلا بارها دیده شده که اگر کشوری خواسته باشد در زمینه ای به کشور دیگر اخطاری بدهد یا توجه آنها را به مساله ای جلب کند صرفا مانور یا حرکات نمایشی انجام دهد. چه چیزی میتواند توجیه کننده حمله به این شدت باشد؟


در مورد خود اوکراین اگر بخوام قضاوت کنم خب شاید توقع آنها از آمریکا و ناتو بیش از این حرفها بود یعنی روی غرب حساب ویژه باز کرده بودند که این احتمالا یک اشتباه استراتژیک بوده. اما از سوی دیگر شاهد بودیم که ارتش خود اوکراین و نیروهای مردمی اوکراین خود در این نبرد مردانه ظاهر شدند. پس اینجای قضیه خیلی زیاد دلم به حال اوکراین سوخت چون کشوری تازه استقلال یافته بود که تجربه کشور داری را شاید حقش نبود که به این هزینه گزاف بدست بیاورد!


در نهایت به نظرم اون چیزی که از سمت روسیه نیاز به شفافیت بیشتری دارد و من خیلی خوب قانع نشدم همین قضیه انگیزه آنها از حمله و ادعاهای اونها بود که خب من هنوز برام مبهم هست. و از اون مهمتر اخیرا شواهدی مشاهده شده که روسیه از بمب های خوشه ای که سلاح غیر متعارفی هست ظاهرا استفاده کرده که اون هم جای بررسی دارد. 


در آخر باید عنوان کنم که این چیزی که من را به نوشتن این مطلب وا میدارد این هست که همه ما مطلع هستیم که روسیه کشوری با تاریخ و پیشینه بسیار غنی هست. چه در عرصه علم و چه در عرصه ادب و فرهنگ همیشه شاهد حضور درخشان روسها در دنیا بوده ایم. اما همان روسهایی که در دنیا درخشان هستند همانها الان مخالف جنگ هستند و علاوه بر آن رفتار ارتش روسیه در جنگ اندکی نگران کننده و نامتعارف شده و موجب نگرانی جامعه جهانی. همه مردم دنیا نگران هستند که ادامه این رفتارها نظام جهانی لطمه ببیند و صدمات جبران ناپذیری به بشر وارد شود. جا دارد که دوباره با کسانی که به واسطه این جنگ به ناخواسته آسیب دیدند یا زندگی آنها دچار مخاطره شد چه روسی و چه اوکراینی ابراز همدردی کنم و دوباره خواستار پایان این درگیری نظامی شوم.

شاس الهی!

پروردگارا شاسم کن

مرا از شاس و شاسی بی نصیب مگذار

پروردگارا مرا از شاس خود لبریز گردان

شاسی چنان که بدانم

شاسی چنان که بفهمم

شاسی چنان که بدانند و بفهمند

پروردگارا بارها و بارها شاسم کن

آنچنان که به شاسایش برسم

آنچنان که اهمیت شاسی پس از شاسایش را بفهمم

و با شاسایش خود مایه شاسایش دیگران شوم

پروردگارا... ای شاس من، این شاس من، ای وای بر بی شاس من...