بالاخره امروز مامانمو با خودم بردم که برنامه آینه های روبرو اثر بهرام بیضایی رو ببینیم. قالب برنامه یک نمایشی هست که نصفش داره روی پرده سینما اتفاق میفته و به طور همزمان نصف دیگش در قالب تئاتر. بسیار کار جالب و قشنگی بود اینکار. ماجرای داستان هم ماجرای زن و مردی بود که هر دو روزگار بدی رو سپری کرده اند. و هر دو به نوعی به هم ربط پیدا کرده اند. ربط پیدا کردنشان هم بر میگردد بیشتر به برادر دختر! یعنی قسمت قابل قبولش همین است. اینکه دختر برای آزاد کردن برادرش با تیمساری همخوابه میشود ولی تیمسار برادرش را اعدام میکند. پس از آن پدر دختر هم میمیرد و خانه پدریشان هم به مدرسه تبدیل میشود. دختر که کاری نمیتوانسته بکند به شغل فاحشگی روی میاورد. و در تمامی عمر دختر آرزوی کشتن تیمسار را با خود به همراه داشته است. پسر که دانش آموز ممتاز بوده است به طور عجیبی با برادر دختر آشنا میشود و در جریان کارهایش قرار میگیرد. روزی که برای دستگیری برادر دختر میایند او شاهد دستگیری برادر است و روز بعدش در کنکور خراب میکند. سپس به سربازی میرود و همانطور که شاهد رفت و آمد دختر با تیمسار است متوجه میشود که برادرش را اعدام کرده اند. در ضمن او تنها کسی بوده است که مهر برادر دختر را که "ملت ستمدیده ایران" است را با خود دارد. در انتها ماجرا خیلی جالب میشود. پسر برای ثابت کردن عشق و علاقه اش به دختر تیمسار را میکشد و با مهر برادر و خون تیمسار بر پیشانی تیمسار "ملت ستمدیده ایران" مهر میزند. در صحنه نهایی پسر و دختر در کنار یکدیگر مینشینند. پرده سینما کبوتری را نشان میدهد و صدایی در پس زمینه از امید صحبت میکند. به نظر من نکته اصلی این برنامه همین روزگار دشوار و عجیبی بود که این دو نفر سپری میکردند و این که اگر واقعا در کنار هم بودند چقدر میتونستند از بار سنگین غم و احساس رخوتی که در اون اسیر شده بودند نجات پیدا کنند.
میگم خب راست میگن اینکه زنهای سوری رفتن تو استادیوم اما زنهای خودمون نمیتونن برن خیلی بی احترامی به زنهای خودمون هست. اما منم مثل شما قبول دارم که اونها چون خارجی هستند نمیفهمند شعارهای تماشاچیارو اما این دلیل نمیشه. تماشاچی ها هستند که باید خودشونو کنترل کنند. و مثل آدم درست و حسابی رفتار کنند تا بشه زنها رو هم اجازه داد برن استادیوم! پس این تقصیر تماشاچیان مرد هست که نمیشه زنها برن استادیوم. لازم نیست همه مردها به خاطرش مقصر بشن!
شبح و شر شبحانه بیشکویت های مادر. چقد شیرین و ترده بیشکویتهای مادر، بیشکویتهای مادر ترد و خوب و ملوسن، شبح و شر شبحانه شیرین و ترد و خوبین. شبح و شر شبحانه، بیشکویتهای مادر .....
مامان من هر روز بهم میگه سودوکو 16 در 16 سخت ترینشو واسم پرینت بگیر بعدش هم میشینه حل میکنه!!!! یه بار یکیشو گرفتم دیدم درست حل کرده همرو. من واقعا در عجبم که چطوری میتونه این کارو انجام بده. من شخصا با اینهمه هوش و ذکاوت در حل کردن سخت ترین 9 در 9 موندم اونوقت مامانم 16 در 16 حل میکنه ....
و زخمی که بر پهلو دارم از درختی است که خودم کاشته بودم .... (متالیکا)
همدم لحظه های مترو من ام پی تری پلیرم....
بدترین قسمت حموم کردن میدونید چیه؟ اینکه باید صابونو اینقد رو لیف بمالی که کف کنه! البته میدونم شماها دیگه باکلاس شدید و از شامپو بدن استفاده میکنید. اما چه فایده؟ شامپو بدن که رو لیف اصلا کف نمیکنه! البته میدونم شاید شما اصلا بدون لیف حموم کنید اما بدون لیف که نمیتونید خودتونو خوب بشورید. میتونید؟ پس به این نتیجه میرسیم که بدترین قسمت یه حموم درست و حسابی رفتن اونه که باید صابونو اینقد رو لیف بکشی تا کف کنه! البته اون وقتی که صابون شروع میکنه به کف کردن کم کم شروع میکنه به کیف دادن اما خب بازم ممکنه صابونش خوب نباشه و خوب کف نکنه. من که از این صابون گلنارها دوست دارم. شما چطور؟
The world has seen Conor McGregor, he is nothing short of amazing
آیت الله صادق آملی لاریجانی رییس قوه قضاییه فرمودند کلیه مدارکی که علیه جمهوری اسلامیست به دست عده ای معاند جمع آوری شده و جمهوری اسلامی حتی اندازه ای هم به این یاوه سرایی ها اعتنا نخواهد کرد... خواستم بگم داداش دمت گرم! من خودم هم مثل شما به اون یاوه سرایی ها اهمیت نمیدم. اینو باهات موافقم. اما من کجا و شما کجا......
اون قسمتش هم که منصوریان رفته بود دست مربی پدیده رو گرفته بود و فردوسی پور گفت الان میره یه ماچش هم میکنه هم خیلی جالب بود ....
به عنوان کسی که بیست و هشت ساله استقلالیم، لحظه های عجیبی رو با استقلال سپری کردم. بذارید بگم که نگی خالی میبندی. مثلا اون یارویی که تو استادیوم جلوی خود من یه سیگاری بار زد و کشید و بعدش هم شعارهای هوادارانو اختراع میکرد !!! یا مثلا باخت دو یک استقلال به جوبلیو ایواتا در فینال باشگاههای آسیا با مربی گری مرحوم ناصر حجازی !!!! یا مثلا برد استقلال در فینال باشگاههای آسیا وقتی هفت هشت سالی نداشتم و وقتی خبر قهرمانی استقلال را از تلویزیون شنیدم دکتر داشت به من آمپول میزد !!!! یا مثلا باخت سه هیچ استقلال از پرسپولیس. برد سه بر یک استقلال. برد سه بر دو استقلال با گل پیروز قربانی یکی از آن بازی هایی بود که هیچ بازی دیگری آنقدر به من نچسبید !!!! البته آن یکی هم که استقلال با گل اکبرپور برنده شد برای خودش عالمی داشت !!!! برد استقلال مقابل پرسپولیس فصل پیش هم یکی از آنهایی بود که بالاخره ما را هم به جمع شاخ و شونه کش ها اضافه کرد. البته خدا آخر و عاقبت دربی امثال را به خیر کند !!!! فکر کنم این پرسپولیس حالمان را حسابی بگیرد !!!! این از همان احساسهایی است که من دارم. نمیشود آدم خیلی دلش را بیخودی روی حساب افتخارات استقلال به چیزی خوش کند. استقلال وقتی بد بازی میکند خیلی بد بازی میکند. استقلال امروز خیلی بد بازی میکرد و من را یاد همان سری قبلی که استقلال خیلی بد بازی میکرد انداخت. اینطور نیست که استقلال همیشه خوب بازی کند. و اما آفرین به تماشاگران استقلال که با این شعار حیا کن رها کن بار دراماتیک خوبی به قضیه دادند. آخر میدانید استقلال بار دراماتیکش هم بالاست. استقلال همین چیزهایی است که همه پرسپولیسی ها به آن حسودی میکنند. منصوریان هم به عنوان یک استقلالی نباید خیلی ناراحت شده باشد. استقلالیها یکدیگر را خیلی خوب میشناسند !!!!
من امروز یه تابلویی تو خیابون دیدم که خیلی منو ناراحت کرد!!! نوشته بود "مصدق به آمریکا اعتماد کرد و کتکش را هم خورد".
چند نکته درباره این مساله هست که منو عذاب میده. نکته اول این عکسی هست از جناب کاشانی که اونو در کنار شعبان بی مخ نشون میده. که در کودتا علیه مصدق شرکت داشت. یعنی همین عکس:
نکته دوم اسنادی هست که اخیرا از طرف آمریکا منتشر شده در مورد کودتا (میدونم که میگید اون اسناد هم ساختگیه) و این اسناد نشون میده که جناب کاشانی در کودتا دست داشته!
نکته آخر اینه که من صفحه ویکیپیدیای محمد مصدق رو خوندم و در اون فقط به چند مورد مکالمه مصدق اونهم در مقام نخست وزیر با سفیر آمریکا اشاره شده و نه خبر از قرارداد خاصی هست نه خبر از سفر خاصی هست و نه هیچی که هیچی که هیچی!!!!! روی چه حسابی میگن مصدق به آمریکا اعتماد کرده؟ مصدق اگر به بیگانگان اعتماد داشت که نمیرفت صنعت نفتو ملی کنه. آخه چرا دروغ به خورد مردم میدین؟ ما که به آخرت اعتقاد نداریم. ما که ایمان نداریم. ما که همه کارمون غلطه. ما که اهل عبادت نیستیم. شما که همه کارتون درسته چرا پشت سر مرده حرف بی پایه و اساس میزنید آخه؟
میگم عکس سلفی گرفتن با موگرینی به نظر من اونقدرها هم فاجعه نیست. تنها مشکلش اینه که غیر از ایران جای دیگه ای اتفاق نمی افته. من اگر نماینده مجلس بودم هیچوقت اقدام به چنین کاری نمیکردم. اما کسی که اقدام به چنین کاری کرده رو هم سرزنش نمیکنم. فوقش اینه که آبروی حکومت بره که خب به قول قدیمیا دیگی که واسه ما نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه!!! خب به جهنم که آبروی حکومت بره. در درجه دوم همین چیز نصفه و نیمه ای هم که از برجام مونده به خاطر همین موگرینی هست. پس واقعا جا داره که به بنده خدا بیشتر توجه بشه. مثلا یه روزنامه ای چیزی بره باهاش مصاحبه کنه. البته از اونجا که همه کارای ما شبیه آدمیزاد نیست این یکی هم باید با عکس سلفی اتفاق بیفته. من نظرم اینه که اونایی که عکس گرفتن به علت همین حمایت موگرینی از برجام عکس گرفته ان. حالا بگذریم که خیلی حرکت جذابی نیست اما ترور شخصیت افرادی که باحال بازی در آوردن و عکس گرفتن هم چندان اخلاق پسندیده ای نیست که میبینیم از بسیاری ایرانیا داره سر میزنه.
من مطمئنم که یه عده ای توی همین دنیا زندگی میکنن که آهنگ محلی مورد علاقه شون اینه: وی قرون وسطی بیااااااد، دنیااااا ندوووووونهههههه، وی قرووووون وسطی بیاااااد، دنیااااا ندوووونننننههههههه....
میگن اون دنیا اوضاع به قدری وخیمه که در و دیوار و زمین و اشیا و سایر چیزها هم علیه آدم شهادت میدن. ما که شانس نداریم در و دیوار بیان درباره فداکاریهامون در زندگی صحبت کنن. احساس میکنم یه روزی در و دیوار میان جلوم ازم شکایت میکنن و من هم پیش خودم میگم که ای واااای ای کاااااااااششش حرف اونایی رو که میگفتن در و دیوار میان جلوت صحبت میکنن رو گوش کرده بودم. بعدش یهو همه حرفهای دیگه شون هم درباره من درست از آب در بیاد. اونوقته که دیگه باید خودمو قطعا واسه جهنم آماده کنم!!!
این هدفون جدیدم به قدری خوبه که دلم میخواد بذارم تو دهنم بخورمش!!!!
اینقدر هفت و دو آوردم که دیگه وقتی هفت میاد همش یاد دو میفتم....
پوکر مذهبی میشه اون که آدم وسط بازی برای بدست آوردن دست دلخواهش دست به دعا بزنه! اتفاقا پوکر مذهبی جواب میده!!! من خودم دعا کردم دستم اومد!!!!
درست که فکر میکنم میبینم این قضیه آزاده نامداری اونقدرها هم مهم نیست. ما مشکلات بزرگتری مثل ترافیک داریم!
الان که دارم به آهنگهای ام پی تری پلیرم گوش میکنم حس میکنم وقتی آهنگهای ام پی تری پلیرمو انتخاب میکردم خیلی حالم خوب بوده و وقتی آهنگهای توی موبابلمو انتخاب میکردم حالم بد که نه اما نمیدونم چجوری بگم، حالم یکمی سنگین بوده. خلاصه یه همچین احساساتی دارم من درباره خودم. این قضیه ام پی تری پلیر هم و اینکه انتخاب آهنگهاش به چند وقت پیش برمیگشته و من حالا میتونم حس و حال چند وقت قبلمو یهو با گوش کردن بهش بدست بیارم هم خیلی جالب به نظرم میاد. چون داره از آهنگهاش کلی خوشم میاد و فکر میکنم شاید باید دوباره خودمو به همون حالت بر گردونم. نمیدونم خلاصه گیر کردم بین این دوتا. فکر کنم حالمو خیلی خوب براتون توضیح دادم.
دلم میدونید چی میخواد؟ دلم یکی از این دعواهای وبلاگی میخواد که تو 360 رخ میداد. یا نمیدونم شاید از نظر من دعوا بوده و به همین خاطر هم هست که من الان دارم قرص میخورم. خلاصه میدونید؟ دلم یکی از اون دعواها میخواد. از همون دعواها که ما همیشه توش برنده میشیم و اونا میبازن!
I was sitting in a Tehran metro train then all of a sudden this guy who sells headphones showed up. I asked him for the best headphone and he gave me something for 18 thousand tomans and I really liked the headphone. then when I was testing it I needed to play a song. I played a random song from a shuffled list on my cell phone and it turned out to be "Waiting for a Miracle" which almost made me cry since Leonard Cohen is not among us anymore. It was such a Miracle that this song showed up and I am not the kind of person who forgets miracles. Although I have been taking some pills about it!
من بیشتر از اینکه از این روحانیونی تعجب کنم که میتونن با تتلو عکس یادگاری بگیرن، از تتلو تعجب میکنم که چطور میتونه با این روحانیون عکس یادگاری بگیره. اونم نمیدونم چرا؟ چون باید قاعدتا از روحانیون بیشتر تعجب میکردم ولی از تتلو بیشتر تعجب میکنم. فکر هم نمیکنم این قضیه به ریش های تتلو ارتباطی داشته باشه. ریش های تتلو حتی اگه هست که هست قراره همه چیز رو طبیعی تر جلوه بده اما اینطور نیست و ریشهای تتلو همه چیز رو عجیبتر جلوه میده! شاید این خالکوبی های تتلو باشه که همه چیز رو عادی کرده باشه. یعنی به خاطر خالکوبیاشه که همه هنوز متوجهند که تتلو کیه و آقای رییسی کیه در غیر اینصورت که ممکن بود کاملا این دو تا رو با هم عوضی بگیرن! گردنبند تتلو رو که دیگه نگو مثل کشیشا یه روحانیت خاصی بهش داده. شلوار تتلو که نگو هنوز که هنوزه همون شلواریه که واسه آهنگ جیگیلی پاش کرده بوده. و مجموعه قیافه و تیپ تتلو که هنوز همون تیپ سابق هست من رو به فکر وا داشته که تتلو چه هدفی میتونه از ملاقات با روحانیون داشته باشه!؟؟؟
به نظر من بلاگ اسکای خیلی سرویس خوبیه اما اکثر وبلاگاش حوصله سر بر هستند. به غیر از این وبلاگ یا وبلاگهایی شبیه به این! اینم از پررو بازی وبلاگی من.
ببینید در بازی پوکر هم مثل خیلی چیزهای دیگر در زندگی که مربوط به تصمیم گیری میشوند نوعی ترس وجود داره. ترس از چی؟ ترس از باخت! اگه ببازیم چی میشه؟ اگه ببازیم نه تنها تلخی شکست آزارمون میده بلکه همه پولهامونم میبازیم. پس نوعی ترس از شکست در بازی پوکر منطقی هست. حالا اگر کسی بر مبنای این ترس عمل کنه و درست بازی نکنه یا اینکه در بازی شرکت نکنه اونوقت در یک بازه زمانی معینی که میشه تعیین کرد مجبور به شکست هست. پس باید با وجود این ترس آدم بتونه تصمیمات درستی در بازی بگیره که این تصمیمات به چه چیزی مربوط میشوند؟ احتمالات. یعنی چی؟ یعنی با پی بردن به تئوری احتمالات آدمها توانسته اند از ترسهای خودشون بکاهند! البته بعضی وقتها هم اگر آدم بدشانسی باشی باید با تلخی شکست کنار بیای و همین کنار اومدن با تلخی شکست باختن در پوکر رو ساده تر میکنه. اما اون ترسه هیچوقت از بین نمیره و باعث میشه آدم خیلی وقتها هم تصمیمات درستی بر مبنای احتمالات بگیره و همین معتقد بودن به احتمالات هم که حتما به نظر من وجود داره خودش نوعی دیگر از توحید به حساب میاد که در بازی پوکر متجلی شده اند!!!
ببینید یک نکته دیگه رو هم میخواستم بگم و اون اینه که حس در پوکر اهمیت ذاتی داره. یعنی چی؟ یعنی اینکه آدم همیشه بر اساس یک حسی عمل میکنه که بهش میگه برنده است یا بازنده. خیلی مواقع پیش میاد که نمیشه تصمیم خیلی قطعی گرفت و باید بر اساس حس عمل کرد چون محاسباتش دیگه قطعی نیست و درش شک و شبهاتی وجود داره!!! مثلا اگه رویال فلاش بیاری حتما بهترین دستو داری اما اگه دو تا سه داشته باشی اونوقت باید چکار بکنی؟ به چه چیزایی بستگی داره؟ مثلا به این بستگی داره که چند نفر تو بازی باشن و چقدر باید بالای دیدن فلاپ پول بدی! بعضی وقتا حس میکنی گرونه و بازی نمیکنی اما بعضی وقتها کلشو میری وسط. اینا همش به حسی که آدم از شرایط بهش دست میده مربوط میشه. این حس با خرافه فرق داره و داشتنش برای هر آدمی یکی از ملزومات هست. یک چیزی که نام دیگرش رو میشه در زندگی گذاشت توحید!!!
من فکر میکنم آدم اگه خرافی پوکر بازی کنه. یعنی مثلا عقیده داشته باشه هفت شگون داره و هر وقت هفت اومد پولاشو بذاره تو. یا مثلا معتقد باشه آس نحسه و هر وقت آس اومد باید دستو خوابوند! اونوقت کلی طرف تو پوکر ضرر میکنه و پول از دست میده. پس کلا خرافی پوکر بازی کردن اصلا خوب نیست. پوکر رو باید طبق قواعدش بازی کرد و دست از خرافه برداشت! پس خرافه کلا چیز خوبی نیست و آدم اصلا نباید خرافی زندگی بکنه.
آخه تو دنیایی که آنتی ویروس خودش از صدتا ویروس بدتره آدم باید چه حسابی بکنه؟
برقش که اومد چند ثانیه بعد صدای رعدشم اومد. آسمون دروغ نگفت!
فکر کنم دیگه یه دست تخته رو باید بازی کنم. مامانم اساسی گیر داده که از اتاق بیا بیرون و منم فقط به شرطی میرم بیرون که قبول کنن باهام یه دست تخته بازی کنن. اونم فردا نه امروز!
من در دو برهه از زندگی در درک توانمندیهای خودم دچار اشتباه شدم. در یک دوره توانمندی های خودم را خیلی بیشتر از آنچه بود میپنداشتم و در یک دوره خود را شدیدا به سخره میگرفتم و توانمندی های خودم را ناچیز به شمار می آوردم. آنگاه به این نتیجه رسیدم کار همه آدمها ناچیز است فرقی نمیکند در این دنیای به این وسیعی چه کاری کرده باشند. کس دیگری به خاطر کار کس دیگری از گشنگی نخواهد مرد. یا اگر قرار باشد کسی از گشنگی بمیرد اصلا بخشی از دلیلش همان اهمیت بیش از حد دادن به توانمندی های دیگران است. البته بگذریم که برخی از آنها که دارند از گشنگی میمیرند هم آدمهای خوبی هستند و برخی از آنها آدمهای به شدت بدی هستند. خلاصه اینکه حالا مغزم راحتتر شده است چون اصلا دیگر درباره توانمندی های خودم فکر نمیکنم. فقط سعی میکنم کاری که احساس میکنم توانمندی اش را دارم را انجام دهم.
باید اعتراف کنم که کم کم داره خیلی از این یارو ترامپ خوشم میاد. خوب شلوغ بازی داره واسه خودش در میاره.
اصلا نمیشه پوست هلو رو تحمل کرد! اما هلوی بدون پوست چه هلویی میشه!
UFC has been boring lately, people need excitement
برای باره اوله که خدمتتون عرض میکنم! من و رییسم هر دو عاشق استقلالیم. پس همه چی حله حله. برو جلو استقلال و بترکون.
خیالت تخت،،،،، من یه دیوونه ام،،،،،
Time to watch Kill Bill one more time and the Big Lebowski and his Dudism . I am going to watch GoodFellas too. Basic Instinct for sure, and Leon The Professional and its Nattalie Portman! Pulp Fiction is still the best movie ever and Seven is totally unforgettable! Maybe I should watch the usual suspects right now! Devil's Advocate is unfortunately one of my favourite movies! Life is Beautiful is the kind of movie I really like! although there is nothing more beautiful than the Dude himself! Fight Club is always my ex-most-favorite movie... Snach is a movie I would love for every reason.21 Grams is innnnsaaaaaneeeee... I love Mean Girls to be Mean all the time... Million Dollar Baby is a MiRaCle...
هر کی بریزه شادونه، فکر میکنن خداشونه.... چه میدونن به چی میگن ستاره؟ چه میدونن دنیا کیا بهاره؟ چه میدونن عاشق میشه چه آسون. پرنده زیر بارون. تو آسمون ندیدن خورشید چه نوری داره. چشمه کوه مشرق چه راه دوری داره!
ای وای که قهرمانان کودکی، نوجوانی و جوانی من نویسندگان نحیفی بودند که بعدها به راز زندگی پر فراز و نشیب و علت دردهای درمان نشدنیشان پی بردم. درست مثل کسانی زندگی کردند که مذهبیون علت دردهایشان را بدون توجه به سرنوشت دردناک پیامبران بیهوده شمردند، و درست مثل پیامبران کوچکی زندگی کردند که هرگز طعم رسالتشان را جز به کتابهایی که در چاپخانه ها چاپ کرده بودند نچشیدند. حالا من هم شاید به درد این قهرمانان دچار شده باشم اما جسورانه به جایی رسیده ام که حتی چاپخانه ها را جای مناسبی برای ادای رسالتم نمیدانم. این حتما از تنبلی بیش از حد من و عدم توانایی من برای نویسندگی نشات میگیرد ولی حتی اگر اینطور هم باشد من حتما درست فکر کرده ام که چاپخانه ها جای مناسبی برای ادای دینم نیستند. گذشته از اینها نه انگیزه ای برای نویسنده شدن دارم و نه گمان میکنم دینی را باید بجا آورد. بعید میدانم نویسندگان قهرمان من هم گمان میکردند باید دینی را بجا آورند. احتمالا آنها هم برای امرار معاش نویسندگی میکردند. اما اینروزها دیگر کدام آدم عاقلی برای امرار معاش دست به نویسندگی میزند؟ و اما امرار معاش همان چیزی است که اینروزها تبدیل شده است به مهمترین چالش زندگی انسانهای به نسبت فرهیخته در جوامع ثروتمند تر. در جوامع از هم پاشیده که جنگ و تروریسم حرف اول را میزند. حتی در جوامع ثروتمندتر هم کسانی را میبینی که از راز هنوز زنده ماندن آنها به قدری بیخبری که دلت میخواست تمام زندگی ات را درباره شان بنویسی. کسانی که معلوم نیست شب را کجا میگذرانند، روزها آب و غذا از کجا می آورند و کجا خودشان را میشویند. در میان درک دشواری زندگی این عزیزان و پیشرفتهای غیر قابل باور تکنولوژی به این نتیجه رسیدم که اینهمه کوه پیشرفتها احتمالا نمیتواند پاسخی در خور به تمامی نیازهای بشر باشد. احتمالا باهوش ترین و فرهیخته ترین انسانهای دنیا به قدری مشغول به امرار معاش و کسب ثروت هستند که از نظرشان مشکلات مهمتری برای فکر کردن وجود ندارد. دیگر احتمالا به نیازهای خودشان و دیگران حتی فکر هم نمیکنند. وقتی مهمترین انسانهای جهان به نیازهای خودشان و دیگران کاملا بی توجه باشند حاصلش چه میشود؟ حاصلش میشود همین دنیایی که دردش را همه میکشند. شاید قهرمانهای کودکی، نوجوانی و جوانی من هم همان آدمهایی بودند که صرفا به نیازهای خودشان و دیگران بی توجه نبودند.