نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

فرض غیر محال

فرض کنیم گیر کردیم وسط یک اتوبوسی که راننده اش در سلامت به سر میبره و اگر اتفاق عجیبی رخ نده به مقصد میرسه. اونوقت اعتقادات افرادی که داخل اتوبوسن میتونه کاملا با هم ضد و نقیض باشه. ضد و نقیض بودن اعتقادات اون افراد تفاوتی در به مقصد رسیدن اتوبوس ایجاد نخواهد کرد! خودمون میدونیم که اگر راننده با اکثریت اتوبوس اختلاف عقیده داشته باشه باز هم اون اختلاف عقیده تفاوتی در اینکه راننده بهتره اتوبوس رو سالم به مقصد برسونه ایجاد نمیکنه. حالا بیاییم به شرایطی فکر کنیم که راننده به علت اختلاف عقیده نظر متفاوتی داشته باشه. مثلا راننده معتقد باشه به علت اختلاف عقیده اش با اکثریت اتوبوس باید حتما اتوبوس رو به سمت دره هدایت کنه که غیر ممکن هم نیست! چون حتما قبلا اتفاق افتاده یه جایی از همین کره زمین! پس، شاید بشه در ابتدا همه آدمهایی رو پیدا کرد که معتقد نیستند راننده به علت اختلاف عقیده با اکثریت افراد حاضر در اتوبوس عاقلانه هست اگر اتوبوس رو به سمت ته دره هدایت کنه! بر خلاف انتظار همگانی، همیشه عده ای آدم هستند که نه حاضرند در موقعیت راننده باشند و نه حاضرند مسافر اتوبوس باشند اما اگر راننده ای اون کار رو انجام بده همیشه ته دلشون راننده رو تحسین میکنند یا نه شاید هم بدتر پا رو فراتر میگذارند و بلند بلند راننده رو تحسین میکنند. بر خلاف انتظار همگانی افرادی که بلند بلند همچون راننده ای رو تحسین کنند هرگز اتفاقی توی زندگی براشون نمی افته بلکه در خیلی موارد به آدمهای جذابتری در زندگی تبدیل میشوند چون جرات دارند درباره چیزهای خطرناک اظهار نظر کنند. حالا این منم، من که جرات دارم درباره چیزهای خطرناک اظهار نظر کنم اما نظر متفاوتی دارم. مسلما اگر سیاستمداران روسی و آمریکایی هم از همون روز اول ضد و نقیض فکر نمیکردند هیچوقت کار به جایی نمیکشید که داعش بوجود بیاد! خب باقی سیاستمدارانی که کل زندگیمون تماشای فیلم سینمایی عقده هاشونه که بماند! تمامی ادعاهاشون درست دراومد! ابرقدرتها همه اشتباه کردند. اصلا نمیشه درباره شون صحبت کرد. تمامی حمایتشون از افراد و کسانی هست که چند روز بیشتر از زندگیشون باقی نمونده و خب فکر کنم خودم خیلی خوب فهمیدم که توی این خرابشده ای هم که اسمش ایران هست به زندگی فکر کردن چقدر کار اشتباهی هست! لطفا دیگه از اون اس ام اس قشنگا نفرستید. اگه بفرستید دونه دونه نفرین میکنم!

اسپات لایت

داشتم یه فیلمی رو نگاه میکردم که هم پارسال جایزه برده بود و هم به یک سری از نواقص سیستم آمریکا اشاره میکرد. به طور کلی اینکه سیستمی نقص نداشته باشه که غیر ممکنه. حالا یک سری نواقص به طور کلی غیر ممکنه و یک سری نواقص مربوط به یک منطقه خاص میشه. حالا یک نکته دیگه هم جای تامل داره درباره این فیلم و اون هم اون نکته که یک سری مسائل احتمالا سابقه تاریخی هزاران ساله داره و چیزی نیست که به تازگی کشف شده باشه. بلکه شاید ما با مشاهده پیشرفتهای ظاهری زندگی امروزه به نظرمون رسیده بوده که اون قبیل مشکلات دیگه از جوامع برچیده شده اما گول خورده بودیم و نظرمون اشتباه بوده. پس یک سری نواقصی که سابقه هزاران ساله داره و تاریخ ثابت کرده که این نواقص نه تنها وجود دارند بلکه حتی در صورتی که ازشون جلوگیری نشه میتونن صدها و هزاران سال ادامه پیدا کنند، نشاندهنده چیزی جز ضعفهای بشر نیستند. از طرف مقابل برای نمایش نقاط قوت بشر که در برابر نقاط ضعف باید بشه ازشون استفاده کرد به چی میشه اشاره کرد؟ این فیلم مثلا به روزنامه اشاره کرده. خب مشخصه که خیلی نمیشه روی قانون حساب کرد. ولی اگر فرض کنیم که نقاط قوت بشر کتاب و روزنامه و چیزهایی از اون قبیل باشند اونوقت خودتون حساب کنید که حتی در طول تاریخ در هر بازه زمانی اونوقت تنها افرادی انگشت شمار میتوانند نقاط قوت بشر رو در برابر نقاط ضعفی که میشه ازشون به طرز سازماندهی شده سوء استفاده کرد نمایش بدهند. خب اون قاعدتا باید کافی باشه اما برای چی؟ فکر میکنم هنوز درست و حسابی متوجه نشده ایم که تلاشهای اون عده افراد انگشت شمار به چه نتیجه ای میرسه و برای چه چیزی کافی هست؟ اگر بفهمیم اون تلاشها برای چه چیزی کافی هست اونوقت شاید حداقل بفهمیم چه چیزهایی بیشتر از سایر چیزها مهمند! چون به هر حال هر مقدار هم که به این حرف برچسب اومانیستی و امثالهم بزنند اما بیتفاوتی که به هر حال چیز خوبی نیست!

نکنه حسن!

میگم حسن گفته هرکی مردمو نا امید کنه آب به آسیاب دشمن ریخته و دوشمنو خوشحال کرده. اما اگه اون کیه؟ اگه اون حسنه که مردمو نا امید کرده چطور؟ نکنه حسن!

دیروز یکی از روحانیون دم دکه روزنامه فروشی پرسید آچمز یعنی چی و من توضیح دادم که یه کلمه شطرنجه که چیز خوبی نیست و معنیش یه حالتیه که توش نمیشه کاری کرد و ایشون هم یه چیزی گفت که چرا آچمز؟ یعنی ما حالا اینقدر بدبخت شدیم که بیان از کلمات آچمز و اینها استفاده بکنند!

گیتار عظیم الجثه

طرح نود و هشتم

نقاشی بیریخت هزارم

بدون ارزش هنری

بدون قیمت

زاده همه دردهای  متولد نشده

که شاخه های درختی با ریشه های فراوانش

که نمیتوان به درستی کشید

در پایین نقاشی کاملا مشخص است

تازه از کجا معلوم بتوان کسی را درباره اش قانع کرد؟

که طرح خوبی باشد!

تازه مشخص است که حتی ارزش هنری ندارد

فقط میتوان درباره اش

شعری نوشت!

درباره آچمز!

خب من امروز متوجه شدم که تیتر اول روزنامه هم به شرایط آچمز اختصاص داده شده که خودش شایان ذکر هست. جا داره همه دقت کنند و زیر پوسته همه مسائل نگاه کنند که خب اون یارویی هم که اپلکیشن کسب و کار سکه رو درست کرده درسته عقلش نمیرسیده که همچون چیزی باید مفت باشه اما به هر حال با همچون حول شدنی و با همچون از حول حلیم تو دیگ افتادنی حسابی خودشو لو داده. خیال و وهم هم ورتون ور نداره که طرف خدای ناکرده، خدای ناکرده، آدم خوبی بوده و میخواسته بند و به آب بده. نه نه نه نه ! نشتیات همواره با این مفروضات خوشبینانه مخالفه. اینم گفتم که متوجه بشید که یه عده ای چجوری ییدفعه ای یکمی شتابزده شدند و به ناخواسته بند و به آب دادند و نشتیات هم من باب وظیفه خودش به هیچ عنوان شفاف سازی رو از درجه اول اهمیت خارج نکرده و نخوااااهد کرد و همه شماها متوجه خواهید شد که اونها ایندفعه عجله کردند و عجله کردن هماناااااااااااااا!!!!!!!! و دیجه واقعا ضایع شدن هماااااااانااااااااااااآآ!!!!!!

درباره اپلیکیشن کسب و کار سکه!

ببینید!!! این! مزیت اصلی این اپلیکیشن اینه که آدمو در یک وضعیت آچمزی قرار میده. بذارید من الان درست توضیح بدم. یعنی شما اگر این اپلیکیشن رو تهیه نکنید از ابتدا مشخصه که به کسب و کار و به ویژه به نصف مملکت یعنی به بانوان اهمیت نمیدید پس حتما باید این اپلیکیشن رو شما تهیه کنید چون حدیث داریم درباره نکاح و باقی مشاغل. بیخیال! حالا اگر شما این اپلیکیشن رو تهیه کنید! بدیهتا با استفاده از اون شما هیچ شغلی بدست نمیارید و ضایع میشید و اون از اون جهت که شما خیال کرده بودید همه بچه مثبتن ولی اونطوری نیست و مشخصه که شما دینو با یه چیز دیگه عوضی گرفتید واسه خودتون ضایس! پس! اپلیکیشن کسب و کار سکه خواه ناخواه همه رو ییهویی در یک وضعیت آچمزی قرار داد که من خودم خیلی غافلگیر شدم!

داشتم این کتاب داستانهای زندگی واقعی مردم آمریکارو که مال پل استر هست شروع میکردم بخونم که داستان اولش این بود که یه جوجه با اینکه خیلی تو خیابون از مسابقه گذاشتن باهام ضایع شده بود رفت همونور کوچه نوک زد در یه خونه ای درو باز کردن رفت تو که خودم شرمنده شدم! وضع جوجه رو هم تو آمریکا فهمیدیم!

بالاخره بانوان ایرانی در المپیک صاحب مدال شد! واقعا حیف که من قدم کوتاس وگرنه خودم با همین شغل وبلاگ نویسی میجفتم جاستگاری این کیمیا علیزاده البته سنمم بالاس و به طور کلی اصلا مناسبم نیستم. اصلا این چه حرف ضایعیه که آدم بخواد تو وبلاگش بنویسه. اصلا به این توجه کردید؟ اصلا اونکه باید کاملا ادامه تحصیل بده. ولی انصافا یاشاسین با اون مدالی که گرفت چون مدال گرفتن برای یک زن ایرانی اونم تو المپیک اونم برای بار اول اونم تو اون سن واقعا تحسین بر انگیزه. جا داره که در تمامی سنین مدال بگیره. البته آزادکاران هم از امروز رقابت خودشونو آغاز میکنن و جا داره اونها هم به دور از جو المپیک بتونن بازم مدال بگیرن.

میگم داشتم فکر میکردم که چه خوب یه فکری هم کردن که تو یه رشته یعنی وزنه برداری میشه طوری وزنه زد که دیگه ناداوری توش تاثیری نداره که خب اونم اشتباه از آب در اومد. آدم چی میتونه بگه؟ بذارید بگم که به هر حال تف تو هر آدم مرده خوری که از بابت همچون ناداوریهایی نون میخوره،،،، خیلی خب بابا خودمون دیگه فهمیدیم یه عده از کنار این ناداوریا نون میخورن چرااااا؟ جون المجیک خیلی جیززززز مجمیه که جو جیو جوجاجیجو بلجدال میجه ! من که فکر میکنم اصولا جا داره دیگه دلمونو خیلی خوش نکنیم به المپیک و جام جهانیو فلان و بیسار و چیزایی که به همین سادگی میشه زد تو ذوقمون خب بهتره که همین نتایج درخشانی که ورزشکاران ما کسب کرده اند رو بپذیریم اما در عین حال بپذیریم که خب ناداوری علیه شهروند بی پناه و بیطرف چیزی نیست که تنها برای ورزشکاران ما در المپیک رخ میده بلکه ناداوری بعضا چیزیه که به سود برخی از این استاد قلابیای ما که تو خارج از کشور مقاله مینویسن هم رخ میده. و ناداوری علاوه بر اون چیزیه که علیه خیلیا داخل کشور هم رخ میده. خب این وضعیتی نیست که ما بخوایم خیال کنیم به سادگی قابل حل و فصل هست و این دوشمنی سازماندهی شده ای که علیه ملت "نسبتا" غیور ایرانی در جریان هست برای خارج شدن از بحرانش باید به گذشته هم نگاه کرد و دید یه مقدار که خب پشم و پیل دشمن که یه مقداری ریخته! اما چی؟ اما جورج دبلیو هم دلش راضی نیست که ما هم که محور شرارتیم بخوایم خیلی حال کنیم چون اون بهشون حمله کرده. خب جا داره که ما خودمون خجالت بکشیم با همین محاسبات از همونایی که علیه صدام جنگید و جا داره همینجا اعلام برائت کنم از همه و همه نو مرده خورهایی که حالا واسه صدام دل میسوزونن و ایادی استکبار چه اونهایی که موفق شدن و چه اونهایی که واسه اینکه یه گازی چیزی به استکبار بزنن له له زدن و ناکام موندن و چه و چه که البته بگذریم هیچکدومشون اونقدر آدم حسابی نبودن که بخوان معنای واقعی چیزیو تو زندگی بفهمن!

سخن

کار من بیخبری از سخن دیروز است

تا توانم سخنم باز کمی بر بدنم پیروز است


آنقدر برد ندانسته سخن بر بدنم

تا دگر حال بدم بر بدنم دلسوز است


گنج معنی چو سخن گفت عجب دانستم

دست من نیست! خدای دگری امروز است


تا خدا گفتم از غصه خود نالیدم

قول بد داد که این قصه چه عالمسوز است!


تا از آن قول خمش گشتم و ساکت ماندم

عده ای سر به بیابان زده، از قول بدم بهروزند!


تا فراموش کنم جمله به جمله سر حافظ کردم

حافظم خنده زنان گفت، سخن پیروز است!

وظیفه

انسان را بی شک وظیفه ای است

بی شک!

اگر وظیفه ای نیست،

آنگاه به چه باید شک کرد؟

و اگر شکی نیست؟

چرا اینهمه دنیا بهم ریخته است!

و اگر شکی در وظیفه ای نیست،

چرا اینهمه ناراضیند؟

و اگر شکی هست؟

آن کدام کوتاهی است؟

که به آن مشکوکیم؟

اگر به چیزی مشکوک نیستیم،

پس چرا اینهمه مینالیم؟

و اگر اینهمه نمینالیم،

پس ناراحتیمان بابت چیست؟

طبع شعر

طبع شعرم گل کرده است

و تمامی اشتباهات گذشته ام را

دارم تکرار میکنم!

اشتباهات جبران ناپذیری

که تمامی ذهنیت مرا ساخته اند

و نگاههای بی مفهومی

که کاغذ دیواری دنیای گذران هستند

دنیایی آنقدر پهناور

که مرا از وجود بی وجود خود سرشار میکند

کتابی که به این زوری ها نمیتوان تمام کرد

دردسرهای بیهوده ای که لیاقتشان را نداریم

و صداهای خسته ای

که دردمان را دو چندان میکنند!

حرفهای پر التهابی

که ربطی به زندگی واقعی ما ندارند!

و دستهای پنهانی!

که حوصله شان از ما سر نمیرود!

اندرباب "مثااااااااااااااااااال" و ریاضیات

یه مسئله دیگه هم که باید در مورد مثاااااااااااااااااال توضیح داد، حالا بگذریم که من خودم زیاد مثاااااااااااااال میزنم اما در ریاضیات ابتدایی داریم که با مثااااااااااااااال نمیشه چیزی رو ثابت کرد! با مثاااااااااااال فقط میشه چیزی رو رد کرد!

در مورد معصوم نبودن مولوی

چرا مولوی معصوم نبوده؟ چون مزخرف هم گفته! حالا برگردیم به همون داستانه که میگن!!! یارو رو در باب اختیار بسته به درخت کتک زده! البته اگه درست باشه داستانه که من بعید میدونم. چون این معلم دینی ادبیاتای ما که یه روده راست تو شیکمشون نیست! خب بگذریم. میگم فرض کنید یه نفر با ده نفر دعوا کنه خب حتما کتک میخوره دیگه! فرض کنید حالا اون ده نفر چماق و پاره آجر هم داشته باشن. پس این خودش یک نوع جبر به حساب میاد. پس درسته که اختیار وجود داره اما جبر هم قطیه و حتما جبر هم وجود داره!

Close my eyes forever

Baby, I get so scared inside and I don't really understand
Is it love that's on my mind or is it fantasy?
Heaven is in the palm of my hand and it's waiting here for you
What am I supposed to do with a childhood tragedy?

If I close my eyes forever, will it all remain unchanged?
If I close my eyes forever, will it all remain the same?

Sometimes it's hard to hold on, so hard to hold on to my dreams
It isn't always what it seems when you're face to face with me
You're like a dagger, and stick me in the heart
And taste the blood from my blade
And when we sleep, would you shelter me in your warm and darkend grave?

If I close my eyes forever, will it all remain unchanged?
If I close my eyes forever, will it all remain the same?

Will you ever take me? No I just can't take the pain
Would you ever trust me? No I'll never feel the same

I know I've been so hard on you; I know I've told you lies
If I could have just one more wish, I'd wipe the cobwebs from my eyes

If I close my eyes forever, will it all remain unchanged?
If I close my eyes forever, will it all remain the same?



پیام من به استیفن هاوکینگ (در مذمت زهد)

پیام من به استیفن هاوکینگ اینه که شما که زندگیت تا حالا اونهمه عیجیب بوده بذار یه چیز دیگه هم من بگم. فرض کن اون معادله رو هم کشف کنی و متوجه بشی که طبق اون معادله کار درستی انجام دادی اتفاقا دیروز داشتم فیلمشو نگاه میکردم و امیدوارم که خودشم از فیلمش خوشش اومده باشه چون من که از فیلمش خوشم اومد. ضمنا در مذمت زهد همون کافی که واضحه سرنوشت بشر هرچی باشه کسی با زهد نمیتونه خدمت بزرگی بهش کرده باشه، چرا؟ چون این همه آدم هست، خب کاری که این همه آدم از پسش برنیاد رو یه نفر همون بهتر که با زهد نتونه انجام بده. یه نفر احتمالا با اراده و تصمیمات فوق العاده هست که بتونه به سرنوشت بشر خدمت کنه. البته کدوم سرنوشت بشر؟ مگه بشر چندین سرنوشت نداره؟ حالا یه بار هم بجای فهمیدن گذشته بیا خیال کن ما خودمون هم گذشته ایم و هم آینده بعدش ببینیم چی میشه!

درباره اهمیت مطالعه

آیا به راستی دانستن نام کتابها کافی است؟ یا باید واقعا کتابها را مطالعه کرد؟ آیا اگر کتابی تاریخساز شد نباید جدای از نویسنده آن اثر برای آن اثر بطور جداگانه ای حساب باز کرد؟ تفاوت میان انسانهای بزرگ و آثارشان در چیست؟ آیا واژه کتاب تنها واژه ای نیست که به مفهوم عام باید به آن پرداخت؟ آیا اگر کسی توانسته باشد کتابی گویای سرنوشت دردناک بشر برای ما نوشته باشد نباید به آن کتاب توجه ویژه کرد؟ در غیر آنصورت چگونه میتوان معلومات خود را کامل تلقی کرد؟ آیا همه آنچه برای دانستن کافی بوده است در هزاره های قبلی کشف شده است و هزاره ها و صده های فعلی را باید بیهوده تلقی کرد؟ شاید دریافتهای گویاتری نیز از سرنوشت "بشر" وجود داشته باشد که باید به آنها بیش از پیش پرداخته شود. شاید هزار نکته باریکتر از مو وجود داشته باشد که در ابتدا شخصی که خود را "بشر" میپندارد و برای سرنوشت "بشر" اهمیت قائل میشود باید به آنها بپردازد. چرا که ما همه به صورتی زاده شده ایم.

ناقص الخلقه

شاعر بیجا سروده است

شعر به درد جیب کسی نمیخورد

همه کتابها را نیز باید بیرون ریخت

تا شاید دیگران بخوانند!

اما خودمانیم،

به چه دردی میخورند؟

شرکت بازیافت کاغذ،

حتما،

کتابها را برای روز مبادا حفظ خواهد کرد،

شاعر بیجا سروده است،

نویسنده بیجا مینویسد،

از من بپرسید که حتی باری شعر نوشتم،

از من بپرسید،

تا به همه ثابت شود،

به همه ثابت شود،

کسی برای شعر نوشتن ارزشی قائل نیست،

از خودتان بپرسید که دلیل این عصبیت را نمیدانید،

از من بپرسید که بیهوده عصبانیم!

شاعر بیجا سروده است،

نویسنده بیجا مینویسد!

شعر گفتن به درد جیب کسی نمیخورد!

کافی است فقط نام شعر ها را بدانید!

یا چه فرقی میکند؟

کافی است فقط کلمات را بدانید!

چه فرقی میکند مشتی کلمه با مشتی کلمه؟

شاعر بیجا سروده است!

نویسنده بیجا مینویسد!

بی سبب در حسرت

بی سبب به شعرها نگریستن

زندگی مرا دگرگون کرد

تا جایی که دیگر شعرها مرا میفهمیدند

سالها بعدش زندگی مرا واژگون کرد

آنگاه که دیگر من شعرها را میفهمیدم

بی قافیه

بی در و پیکر

بعدش دیگر بدون قافیه نمیشد زندگی کرد

سالها بعدش به نفرت پنهانی همه از قافیه پی بردم

بی قافیه صحبت کردم

و هنوز همه در حسرت قافیه جان میباختند!

کم کنن ادعارو!

صادق هدایت هشتاد سال پیش بوف کور نوشت، چند سالشون بود اونوقت سیاستمداران غربی و بویژه خانواده سلطنتی انگلستان و متفقینی که ادعا میکنن همه از جمله هرکی ادعای ادب و فرهنگ و هنر و فلسفه اش بشه باید باهاش در حد یک انگل جامعه مثل شعبون بی مخ رفتار کرد و یه آدم دیکتاتور ماب حسابش کرد! کم کنن روشونو یکم همچون سیاستمدارانی! هیلاری کلینتون هم بعیده با سیستم لکاته بتونه ریاست جمهوری جالبی دست و پا کنه، البته نظر من که مهم نیست بکل اما زور نزنید فارسی نوشتم!

In Praise of Darkness


This house doesn’t want me conscious tonight.

This sudden destiny doesn’t want my disgust.

Maybe a beautiful song will cuddle.

This open house already escaped being a castle!

When a wall tore down of our beauty,

That’s when I learned they didn’t want murder!

He wisely sinned right in front of my poor face.

Such a nice destiny must be taken away from him!

All I see are ruthless soldiers,

Who afford only to see their own beauty!

Even world coloring dreams are not their Generals!

“We are happy with our own breath”,

They say,

“If they don’t see our way!”

“We are happy with our own heads”,

They say,

“If they are not to be executed!”

 

 

My Message to American Citizens

Be A Man, Vote Trump!!!

نظر مولوی درباره اختیار

میگن یه بابایی درباره اختیار یه بار از مولوی سوال کرد و به مولوی گفت هیچ اختیاری وجود نداره و مولوی طرفو بست به درخت کتک زد بعدش گفت اختیاری وجود داره. حالا اینکه اون کار مولوی چقدر موید اختیار بود یا جبر خودش بماند. اما به هر حال، یک جور حرکتی در زندگی وجود داره. اون کار مولوی که یادم میاد یک معلم ادبیاتی چیزی واسمون تعریف کرده که البته اینم احتمالا مثل همه حرفهای من دروغه از نظر شخص شخیص خودم که اصلا اهمیتی نداره یک جور کار شیطانی به حساب میاد نه یک جور کار هدایت کننده. خب حالا بگذریم، نظر دکتر مخمل سروش در اینباره چیه؟ آیا به علت اون کار مولوی یعنی چون مولوی اختیارو به همه نشون داره قطعا همه چیز از قطعیت برخورداره؟ اگه نظرش چیز دیگه ای باشه که یعنی چیز، احتمالا به خودش چیز پنالتی زده که چیز!!!

ادعای قطعی

تنها چیزی که میتوان خیلی با قاطعیت ادعا کرد آنست که چیزی از قطعیت برخوردار نیست! لذا مدینه فاضله ای وجود ندارد!

داغترین شعر روز

از خندیدن خوشم میاید

البته گاهی وقتها

مثلا نه با قیمت...

نه به قیمت شکستن مچ دستم...

آخر میدانید که،

از آنوقت به بعد،

پینگ پنگم کلی پسرفت کرد،

و مجبور بودم روی پینگ پنگم کار کنم،

مثلا از وقتی پینگ پنگم پسرفت کرد،

آنقدرها خنده دار بودم،

و مجبور بودم به قیمت شکستن مچ دستم،

پس از آن برای همیشه،

مایه خندیدن دیگران باقی بمانم!

قافیه

از قافیه بی بهره نیستم!

از قافیه؟

بی بهره؟

نباید بود!

اما این مگر شما نبودید؟

این مگر شما نبودید؟

که باری از من قافیه خواستید؟

و این مگر شما نیستید؟

که به قافیه اعتراض میکنید؟

این مگر شما نبودید؟

که تاب تحمل این تهمتها را نداشتید؟

و این مگر شما نیستید؟

که دیگر!

گمان میکنید،

باز باید از قافیه سرود؟

Message to Veladimir Putin

As an ordinary citizen, I do believe, If there is any organized terrorism in the world, the governments are to blame more than ordinary citizens, why? because ordinary citizens do not produce any guns! Then, in order to fix the issue why don't governments pay more attention to libertarians and those ordinary citizens who can live a life despite knowing the fact that there "are" governments, and there "are" organizations, but let's just not be obsessed with them like terrorists! I dont think believing in government's holiness is a constructive approach towards deleting terrorism from the world, in contrary, it is exactly the opposite approach that can reduce terrorism! and when I say libertarian, i do refer to creativity and using brain and wisdom and blah blah blah instead of stupid hardliner liberals!

فن بیان

ای کاش بگوییم به صد زمزمه امروز 

 چیزی که عیان است، چه حاجت به بیان است 

ای کاش بنالیم به صد حنجره امروز  

 باری که گران است، اگر هست، مال دگران است 

ای کاش بکاریم به صد معرکه امروز 

 چیزی که روایتگر اندوه نهان دگران است 

ای کاش بخوانیم به صد پنجره امروز 

هر روز اگر خسته شدی درد تو را درد بیان است 

ای کاش بخوانیم به صد مسخره امروز 

چیزی که نگفتیم و نگوییم، خطر فن بیان است ! 

ای کاش بگرییم به صد کبکبه امروز 

اشکی که روان است سخن با دگران است

Present to the President

Outta my way, outta my day
Outta your mind and into mine
Into no one, into not one
Into your step but outta time

Head strong, what's wrong?
I've already heard this song before
You've arrived but now it's time
----------------------

Dragging me down
Why you around? So useless
It ain't my fall, it ain't my call
----------------------

Down on the sun, down and no fun
Down and out, where the hell ya been?
Damn it all down, damn it unbound
Damn it all down to Hell again

Stand tall, can't fall
Never even bend at all before
You've arrived but now it's time
----------------------

Dragging me down
Why you around? So useless
It ain't my fall, it ain't my call
----------------------

Outta my way

Outta my way, outta my day
Outta of your mind and into mine
Into no one, into not one
Into your step but outta of time

Head strong, what's wrong?
I've already heard this song before
You've arrived but now it's time
---------------------
Dragging me down
Why you around? So useless
It ain't my fall, it ain't my call
No way but down
Why you around? No foolin'
It ain't my smile, it ain't my style
Ain't mine, your kind
You're stepin' outta time
Ain't mine, your kind
You're stepin' outta time

Dragging me down
Why you around? No foolin'
It ain't my fall, it ain't my call

---------------------


Read more: Metallica - Ain't My Fault Lyrics | LyricsFreak

درباره هیکل

ببینید دوستان، من تقصیر کار نیستم، من از اول یه جوری اقدام کردم که هیکل مثل بروسلی از آب در بیاد، اما اینکه چرا آخر سر هیکل مثل آرنولد از آب در اومدو خودمم هنوز مطمئن نیستم. اما اگر کسی دلش خواست مثل آرنولد هیکل درست کنه حتما با من تماس بگیره!

شاید هزار سال دیگر

شاید هزار سال دیگر برگردم،

چه میشود؟

اگر؟

هزار سال دیگر؟

شاید دیگر،

شاید دیگر اینگونه!

دیگر اینگونه؟

شاید،

دیگر،

اینگونه،

خیالپردازی نمیکردم!

برای شعرهایم

برای شعرهایم نگرانم

برای همه شعرهایی که چیز دیگری نیستند

برای همه شعرهایی که دستهای آلوده ای به آنها نمیرسند

برای همه شعرهایی که درهای بسته ای نیستند

برای همه شعرهایی که شوخی سنگینی نیستند

و برای همه شوخی هایی

که در بند همه دلهره هایی

که این شعرها را سروده اند

تنها ناجی لحظاتی هستند

که بی دلهره میگذرانم

برای خاطر همه شعرهایی

که به آنها دل بسته ام

و برای خاطر همه دستهای دیگری

که این شعرها را نمینویسند اما،

در پی چیز دیگری نیز نیستند!

وای از دست قافیه

شعرهای جدیدم را،

به چه کسی تقدیم کنم؟

دیگر گمان میکنید!

دیگر گمان میکنید،

به قدری دروغم،

که دیگر،

شعرهایم را فراموش کرده اید!

وای از دست قافیه!

عبدالکریم سروش خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!!!!

این یارو عبدالکریم سروش خخخخخخخخخخخخ!!!! به قدری صحبتهاش درباره مولوی بدیهی و بی مورده، که اگه کلیه حرفهاشو عوض کنی و بجای مولوی توش از کلمه چغندر استفاده کنی باز هم با سطح تعلیمات دروس ابتدایی تفاوت خاصی نمیکنه. اون یک مقدار گیجی خاصی هم که به همه بابت استفاده زیاد از کلمه چغندر دست داده احتمالا به عمق مطلب اضافه کرده. من فکر میکنم جا داره به علت ابتدایی بودن سطح چاه و کاه و آه کردن کلیه مسائل توسط یه کله پوکی لنگه ایشون بزنن کل دانشگاه ام آی تی رو تعطیل کنن اصلا! بد میگم؟ حتما فک میکنید بد میگم! چون احتمالا فک میکنید دانشگاه ام آی تی از من بیشتر حالیشه، اما اون موقه که خودتون فهمیدید من بیشتر از ام آی تی حالیم میشه، یه بار دیگه، زنده یا مرده، بدجوری حال همتونو میگیرم! خب!

اخیرا کامپیوترا

اخیرا یه احساسی بهم دست میده که این برنامه رو که اجرا میکنم وقتی مینویسه نوزده ثانیه گذشته درسته که باید بیشتر از دفعه قبلی که دوازده ثانیه بوده میگذشته میگذشته اما خب احساس نمیکنم بیشتر از سه ثانیه گذشته بوده! خب اگر سی پی یو اتمی چیزی اختراع کردید که میتونید نسبت ببندید و این حرفا بگید ما هم بدونیم. من متوجهم که بعضی وقتا داغ میکنه خاموش میکنه، اما فکر میکردم مال فنشه! نگو مال کوانتومه!

سایه ها از مرز آبهای کم عمق اقیانوس گذشته اند...


بی آنکه حتی اندکی تر شده باشند...


و ما هنوز اما، از ترس سردی آب ایستاده ایم در ساحل...


بی آنکه تنی به آب زده باشیم...

پاره پووووورههههه!

عقل دیوانه شده است، درد مرا دید و بگفت، آمدم! نعره بزن! غصه مخور! هیچ مگووووو ....

دغدغه های همیشگی!

این آخرش این شد،

از دغدغه های همیشگی،

این آخرش این شد،

این بیخیالی های همیشگی،

این بیخیالی هایی که،

این دغدغه های همیشگی را،

به سخره میگیرند،

این دغدغه های همیشگی،

که ما را به دستی دیگر اسیر خود کرده اند!

این آخرش این شد باز!

در گذشته

دوست داشتم در یک خانه کوچک زندگی کنم که به حد کافی جا داشته باشد. یک زمانی بود که از همه چیز ترسیدم. توهم زده بودم. از خودم میترسیدم. از بقیه میترسیدم. از زندگی میترسیدم. از درخت میترسیدم. از ایستگاه اتوبوس میترسیدم. از باقی آدمها میترسیدم. یک شب تمامی گرمای وجودم را " از راه دور " به دختری در ایستگاه اتوبوس هدیه کردم. و تا خانه پیاده راه رفتم و در نتیجه هدیه دادن تمامی گرمای وجودم از سردی لرزیدم. یاد آلیس در سرزمین عجایب افتادم. و فکر کردم من در توی اندر توی این سرزمین عجایب زندگی میکنم. و حتی اگر بمیرم مسلما تجربه این سرزمین عجایب ارزشش را خواهد داشت. خیلی پست میبودم اگر بعد از تجربه آن عجایب تحمل زندگی عادی را نمیداشتم و نمیتوانستم پست میبودم! پس اصلا در هر حالت از بابتی نگرانی نداشتم. با یک نفر از فلورانس بیلیارد بازی کردم. بعدش باتیستوتا را با کله کاملا از ته تراشیده یک شب به طور اتفاقی در خیابان ملاقات کردم. کنارش راسل پیترز دربان یک فروشگاه بود. فروشگاهی که روی کله همه آدمها مجانی توی آن آب میپاشیدند! یک شب چندین ساعت را با ادوارد نورتون روی پشت بام خانه همسایه گذراندم. بی آنکه حس کنم حتی اتفاق عجیبی افتاده باشد. یک بار فاتح تریم مربی گالاتاسرای سراسیمه از مقابلم رد شد. بار بعدش اینیستا پشت فرمان از جلویم رد شد و برایم دست تکان داد! یک بار هم شریعتمداری سردبیر کیهان در حالی که داشت با شخص کنار دستی اش هندی بلغور میکرد از کنارم گذشت. همه اینها را البته من خیال میکردم. من ترسیده بودم. من حالم خیلی بد بود. من از خودم ترسیده بودم. من از بقیه ترسیده بودم. من از همه چیز ترسیده بودم. همه اتفاقات در ذهن من به شکل بیمارگونه ای مثل آلیس در سرزمین عجایب شکل گرفته بودند. همان شده بود که همه گرمای وجودم را بی دریغ و "از راه دور" به دختری در ایستگاه اتوبوس هدیه کرده بودم و تمام مسیر را تا خانه لرزیده بودم. آه قورمه سبزی!

دوم خرداد

باید سوتی داد جناب شاعر

باید خود را به مخاطره انداخت

خیال نکنید ما همه چیز را میدانستیم

ما همه خیال میکردیم برنده نمیشویم

ما همه از خدایمان بود که برنده نشده بودیم

ما همه از برنده شدن خیری ندیدیم

ما همه یک بادمجان پای چشممان سبز شد

ما همه سوتی داده بودیم

باید سوتی داد جناب شاعر

باید خود را به مخاطره انداخت!

شعر خاردار

چه احتیاجی به نوشتن هست؟

بگذارید من تنها،

بگذارید من تنها خواننده کتابی باشم!

که کس دیگری نمیتواند بخواند!

چه احتیاجی به نوشتن نیست؟

وقتی کسی تنها،

تنها نویسنده کتابی است!

که کسی نمیتواند بخواند!

چه احتیاجی به دیدن هست؟

وقتی کسی نمیتواند،

آخرین نویسنده کتابی را ببیند!

و چه احتیاجی به دیدن نیست؟

وقتی کسی نمیتواند،

تنها خواننده کتابی باشد!

اثبات خویشتن

در صدد اثبات خویشتنم،

آنچنان بیهوده،

که تنها صدایی ناموزون پاسخم میدهد،

پاسخی خنده آور،

که چنان دربردارنده دردهای من است،

که دردم را دو چندان میکند،

چنان که دیگر کسی،

در صدد اثبات خویشتن برنیاید!

رهگذر شاعر

امروزه،

شعر گفتن،

به کار ساده ای بدل گشته است،

فقط کافی است رو داشته باشی!

مثلا:

اگر رهگذری عادی از کنار تو رد شد،

میتوانی از او بخواهی برایت شعری بسراید،

او حتما برایت شعری خواهد نوشت،

تو حتما خواهی شنید،

و حتما به تمامی باورهای خود ایمان خواهی آورد!

System Of A Down – B.Y.O.B. Lyrics

Why do they always send the poor?

Barbarisms by barbaras
With pointed heels
Victorious victorious kneel
For brand new spankin' deals

Marching forward hypocritic and
Hypnotic computers
You depend on our protection
Yet you feed us lies from the tablecloth

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sunshine

Kneeling roses disappearing into
Moses' dry mouth
Breaking into fort knox stealing
Our intentions

Hangers sitting dripped in oil
Crying freedom
Handed to obsoletion
Still you feed us lies from the tablecloth

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sunshine

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sunshine

Blast off!
It's party time!
And we don't live in a fascist nation!
Blast off!
It's party time!
And where the fuck are you?

Where the fuck are you?
Where the fuck are you?

Why don't presidents fight the war?
Why do they always send the poor?

Why don't presidents fight the war?
Why do they always send the poor?

Why do they always send the poor?
Why do they always send the poor?
Why do they always send the poor?

Kneeling roses disappearing into
Moses' dry mouth
Breaking into fort knox stealing
Our intentions

Hangers sitting dripped in oil
Crying freedom
Handed to obsoletion,
Still you feed us lies from the tablecloth

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sunshine

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sun

Where the fuck are you?
Where the fuck are you?

Why don't presidents fight the war?
Why do they always send the poor?

Why don't presidents fight the war?
Why do they always send the poor?

Why do they always send the poor?
Why do they always send the poor?
They always send the poor!
They always send the poor!

Theorem in Whatever Regarding Peace and Nationality Using Whatever!

Theorem 1: Using Nationality for Peace Talks is Least Effective!


Proof:


Lemma 1: When We Bleed We Bleed the Same!


Lemma 2: Life is a Bitch!


Using Lemma 1 and  Lemma 2 we prove using nationality during peace talks is extremely counter productive and it can even provoke more war and violence in the world, instead, we can use objects, for instance, we can form groups of objects, animals, fruits (to be fair about politicians) or pieces of technology, or any other sort of artifacts that represents their thoughts in order to represent their thoughts at least! using terms such as nationality during talks, one can easily lose track of what those terms actually mean once they have spoken a few lines and blah blah blah blah