نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

بدآموزی

از اونور خیابون سیگارمو گذاشته بودم رو لبم که روشن کنم و چون هم باد میومد هم باید از خیابون رد میشدم روشن نکرده بودم. از خیابون همونطوری سیگار خاموش به دهن رد شدم. اونور خیابون که رسیدم یه آقایی خیلی خیرخواهانه اومد جلو سیگارشو آورد جلو گفت باد میاد! بیا با این روشن کن. گفتم نه دستت درد نکنه با فندک روشن میکنم. اینم خلاصه از جالبترین بخشهای تعامل امروز من با مردم ناشناس!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.