میگم بعد قهرمانی استقلال میخوام لنگو پاره پوره کنم بندازم تو چرخ گوشت...
به نظر من تیم استقلال به شدت الان داره سکسی فوتبال بازی میکنه... اگر بتونند تمرین بیشتری روی تحت فشار گذاشتن حریف موقع پرس داشته باشند به نظرم واقعا میشه از این تیم بیشتر از این حرفها لذت برد.
خب از همینجا این قهرمانی زودرس رو خدمت استقلالیها تبریک عرض میکنم... البته فوتبال نود دقیقه هست و باید تا دقیقه نود جنگید... دیگه کم کم داره وقتش میشه که استقلال قهرمان میشه بخونن همه... برای لنگیان هم از درگاه خداوند منان خواستار اعم مکافات هستم...
درباره دربی که من قبلا هم گفتم الانم میگم... کل کل من با لنگیا فقط مال دربی بود... ولی خب قبول دارم من نتونستم خودمو نگه دارم و کل کل من با لنگیا بالا گرفت... بعد از اونکه داور توی دربی قبلی داور پنالتی دقیقه آخر استقلال رو نگرفت و موقعیت صد در صد برد از دست رفت خیلی ناراحت شدم... شایدم خارج شدن کل کل من با لنگیا از حیطه دربی به خیلی چیزای دیگه هم بستگی داشته باشه... ولی اصلا کی به کیه؟ من بعدا تصمیم گرفتم نظرمو عوض کنم و با لنگیا بیشتر کل کل کنم... این تصمیم منم برای کل کل بیشتر با لنگیا قطعا به اهمیت قهرمانی استقلال توی این فصل مربوط میشه... من سالها منتظر همچین روزی بودم که استقلال به مربیگری فرهان خان هم لنگو شکست بده و هم قهرمان بشه و فرهاد خان هم به خان های استقلال اضافه بشه... یعنی این آرزوی قلبی من هست... تابحال هم هر مربی برای استقلال اومده من خان خطابش کردم... به خاطر اهمیت ناصر خان و منصور خان در استقلال... به نظرم همه باید سعی کنن خان بشن... حالا بگذریم... تنها مساله ناراحت کننده در استقلال وضعیت پادوانی و شکایتش از استقلال هست که امیدوارم به خوبی و خوشی ختم به خیر بشه و هر دو طرف از نتیجه حاصله راضی باشن. حالا بگذریم... شعار این دربی رو هم میخوام خودم مشخص کنم... که...
لنگ سولاخ آسیا
سولاخ استقلالیا...
بنده به هر حال از طریق رسانه ها و فضای مجازی در جریان ماجرای کاترین شکدم قرار گرفتم. به نظر بنده در این قضیه شاهد چهار فاکتور بودیم. دو عامل درونی ترس و انقباض، و دو عامل بیرونی ضریب هوشی و انبساط!
ترس وجودش را فرا گرفته است
ذهنش را و روحش را
همه کلماتش را
آنکه بجای حرف زدن با گلوله سخن میگوید
گلوله سخن میگوید!
نه چندان نو که بتوان بر سر در خانه ای آویخت
نه چندان زیبا که بتوان مسجدی با آن کاشی کرد
اما مگر تفنگها نبودند؟
مگر همین تفنگها نجاتمان ندادند؟
***************************
عدالت در روح جهان جاریست
روزی روزگاری باز خواهم گشت
در هیبت صدایی
آنچنان که دنیا را معنی داده ام
عمرم اما شاید به آن روز قد ندهد!
من با چشمهای بسته دعا میکنم!
**************************
گمان کردند شاید
با زور بتوان حقانیت چیزی را ثابت کرد
و شیطان لبخند زد
تفنگها بت شدند
و جنون آغاز شد!
جنونی در راه اندیشه ها
چه تناقض مضحکی!
و ذهن که باید دریچه ای رو به فردا باشد
آنچنان در هیاهوی جنون آمیز
غبار گرفته است
که بدیهی ترین چیزها نیز
دشوار مینماید!
***************
جماعت کودکان ناراضی
جماعت بیگانگان
جماعت اغتشاشگر
جماعت بیهودگان
همه در پی انکار حقیقتی که نمیدانستند بر آمدند!
حقیقت کجا گم شده بود؟
********************
شروع قصه مشخص نیست
تولد من یا تولد تو یا تولد دیگری
هر سه به نظاره نشستیم
دنیایی را که در آن فقر و ظلم بیداد میکرد
کسی به تلاش برآمد و بلند شد!
او میدانست چه باید کرد!
صدایش به گوش جهانیان رسید
تفنگداران خسته به دورش حلقه زدند
و شاعران زیر سایه اش شعری سرودند!
********************************
روزگاران گذشتند
خورشید تازه ای برآمده بود
گروهی به انکار حقیقت برآمدند
ژرفای حقیقت در خور راحت طلبیشان نبود
دنبال تفنگها رفتند
تفنگ ها دوباره بت شدند
اما مگر تفنگها نبودند؟
مگر تفنگها نیستند؟
مگر تفنگها نبودند که نجاتمان دادند؟
حقیقت کجا گم شده بود؟
یک اوشامی شامی بود که در یک وزه شه شامی در نوک یک ووبا زندگی میکرد. شبی یک اووگورو آمد و به اوشامی شامی گفت: شیمی ، نه تاج تورو میخوام نه عصات رو! شامیتزه تورو میخوام. اوشامی شامی خندید و گفت: پس بگرد د شیمیته دئه، اگر اینجا در وزه شه تو شامیتزه منو دیدی برش دار.
اووگورو مدتی طولانی تمام سوراخ سنبه وزه شه شامی را کاوید تا دست آخر یک وولاندا دید و پیروزمندانه فریاد زد: شیمی بیا پیداش کردم!
اوشامی شامی گفت: عین تسه زهه گوش دراز حسابی زرنگی. حالا که پیداش کردی پس مال توئه!
اووگورو آوازخوانان و خنده کنان از ووبا پایین آمد: من یه شامیتزه دارم! ببین شیمیده، این شامیتزه دیگه تمام عمر مال منه.
توی خیابان برخورد به یه ووروگوی پیر. اووگورو گفت: شیمی وورو از این خوشت میاد؟ نگاه کن ببین از شامیتزه من خوشت میاد؟
اووگورو گفت: ووف! عین تسه زهه حسابی خری! نمیبینی چیزی که توی دستت گرفتی یه وولانداس؟
اووگورو زیر نور ماه خوب نگاه کرد. متوجه اشتباهش شد و غمگین، مثل کسی که نام چیزها را فراموش کرده باشد، تسوکه شیمیته نوشیمه، راهش را گرفت و رفت!
بیرادر من، خوایر من و فکر میکنم با ای ریدنها تا به ایجا رسالت من در قبال اتفاقات اخیر دنیا تکمیل شد... تا ببینیم در ادامه نوید ساختن چه دنیای بیتری برای ما دارند... فعلا ذت زیاد.
خو بیرادر من خوایر من، ای مذاکرات که در بیلوروسی در حال انجامه و معلوم نیست به جایی برسه. امو ما با ای رئیس جمهور اوکراین که با تیشرت رفت مذاکرات خیلی حال کردم. ای ریدم تو ای سیاست دنیوی با او کروات و جدیتش. همونطور که ریدم تو ای حزب دموکرات که هر بدبختی ا اول انقلاب میکشیم زیر سر اونه... ای ریدم تو اون اف و پیس بی خاصیت آمریکا، ای ریدم تو روح هرچی ملت بیخاصیت، ای ریدم تو روح گوساله و گوسفنده تو ای دنیا که هزینه ش رو ملت بدبخت اوکراین باید بده... ای ریدم تو شلغم که واسه درمان سرطان مفیده... ای همه سرطان بگیریم شیمی درمانی نکنیم بمیریم که خدا راضی تر باشه... ای ریدم تو ذات لاشخور خیلیا تو ای دنیا که اگه زود نجمبیده بودم لاشه منم خورده بودن... ای ریدم تو شکلات هسته ای... ای ریدم تو بمب اتم... ای ریدم تو اتم... ای ریدم تو اورانیوم... ای ریدم تو اون ناصرالدین شاه قاجار... ای ریدم تو حرمسرا... ای ریدم تو اون ملوک الطوایفی... اما خدا خودش چنگیز خان مغول برسونه که مارو ا ای زندگی خلاص کنه... الهی آمین.
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهٔ کار به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال، شکننده تر بود.
هراس من – باری – همه از مردن در سرزمینی است
که مزد گورکن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد
لکن من میدانم این مساله مهمی است... در موقعیت کنونی اگرچه صلاح نمیدانم خود را در کنار سیاستمداران اوکراینی قرار دهم... لکن صلاح میدانم خود را در کنار مردم اوکراین زابراه کنم...
لکن ما این مسائل و مشکلات را خودمان به نحوی حل میکنیم... شما نگران خودتان باشید...
این آخرش این شد از دلهره های همیشگی
این آخرش این شد
این بیخیالی های همیشگی!
این دلهره های همیشگی
که با بیخیالی من را بازیچه خود کرده اند
این آخرش این شد
لکن این چیزهای ساده ر با چیزهای پیچیده قاطی نکنید...
لطفا ملاحظات خود را از سطح جامعه پس از خداحافظی نشتیات با قدرت را با ما به اشتراک بگذارید... همینطور اگر پیشنهادی یا انتقادی در باره این موضع نشتیات در کناره گیری از قدرت هست که بخواید در میون بذارید، خوشحال میشم
مهمترین کار زندگی من میدونید چی بود؟ مهمترین کار زندگیم این بود که خودمو از وعض خودکشی نجات دادم و تونستم دوباره روی پاهای خودم راه برم...