بابام اینقدر از روسها بدش میاد که وقتی میگم آبنبات روسی خوردم ناراحت میشه! من اما خودم همچین احساسی ندارم. روسیه به هر حال یه کشور بزرگ و صاحب علم و صنعتی هست. به نظرم برای پیشرفت کشور ما روسیه میتونه خیلی مفید باشه. فقط باید مراقب بود که کلاه سرمون نذارن.
دیروز سوار یک تاکسی بودم راننده تاکسی سپاه قدسی بود. بحثمون به درازا کشید و سرتونو درد نیارم کلا از سیاست های نظام دفاع میکرد. و در جواب من که پرسیدم این همه هزینه بابت چندتا شعار آیا منطقیه؟ پاسخ داد آره منطقیه! چون ما امنیت داریم. پرسیدم یعنی چی؟ و پاسخ داد یعنی من دخترم میره تو خیابون خیالم راحته که تا وقتی خودش به کسی چراغ سبز نشون نده طرف نمیتونه بهش نزدیک بشه!!! اینم شد استدلال آخه؟ قبوله که این یک نوعی امنیت به حساب میاد اما امنیت جنبه های مختلفی داره که جامعه ما فاقد برخی از اونها هست. در ضمن من ربط رفتن و در سوریه جنگیدن و یا موشک به حماس و حزب الله دادن رو به این قضیه نفهمیدم که دختر یارو میخواد کسی مزاحمش نباشه. مگه همه جای دنیا که زنانشون امنیت دارن به حماس موشک میده؟
امروز دم سوپرمارکت مترو انقلاب تا اومدم برم تو یه دختر دستفروش اومد جلو و گفت عمو برام خوراکی میخری؟ بهش گفتم چی میخوای؟ خانومی که پشت سرم بود به من لبخندی زد. تا گفتم چی میخوای سریع رفت توی قفسه قندها و یک بسته قند و یک بسته شکر برداشت. گفتم اینا چیه؟ گفت برای خونه میخوام عمو! گفتم قرارمون این نبود بیا برات کیک بخرم. گفت عمو بخر دیگه من میبرم خونه ما دوتایی میخوریم. بعد گفت با یه ساندویچ عمو! گفتم ساندویچ؟ ساندویچ دیگه اصلا توی قرارمون نبود. بعد رفت از گوشه یخچال اون ساندویچ گنده هه رو برداشت. گفتم این که خیلی زیاده پول ندارم! گفت خب دو نفریم عمو با هم بخوریم! گفتم نه اون زیاده یه چیز دیگه بردار. رفت یه ساندویچ کوچکتر برداشت. دیدم علاقه زیادی به سوسیس کالباس داره و دیدم اگه کالباس نخوره چیز زیادی رو توی زندگیش از دست نداده. خلاصه یه سالاد الویه براش خریدم. گفت عمو نونش رو هم خودم میخرم. یه آب میوه هم برای خودم برداشتم. همش شد شونزده هزار تومن. شونزده هزار تومن رو کارت کشیدم. گفت عمو یه نون هم میخری فقط هزار تومنه. گفتم نه دیگه اونو خودت گفتی میخری! گفت خیلی ممنون عمو و کیسه اش رو برداشت و رفت!
میگویند خورشید همیشه
از شرق طلوع میکند
و از غرب غروب
من اما
نظر متفاوتی دارم
من فکر میکنم
خورشید همیشه
از یکجا طلوع میکند
و از یکجا غروب میکند
به نظر من همه ما را
با شرق و غرب
فریفته اند
اگر شرق و غربی نبود
آنگاه مکان از میان
برداشته میشد
و ما میماندیم و زمان!
این استقلال چه کرد! با اینکه بازی رو در سفر بودم و ندیدم اما از اینترنت چک میکردم و واقعا از خوشحالی در دل کویر بال در آورده بودم!
آنروز که در برابر من قرار گرفتی
و مرا دوست خود خواندی
و با دستهایت
دستهای مرا فشردی
آن روز که تو مرا دوست خودت کردی
و من خود را دوست تو کردم
یک دنیا را به من هدیه دادی
بیا چون یک دنیا برایت هدیه دارم!
در روستای گرمه در نزدیکی روستا و کویر مصر در ایران چشمه ای وجود دارد که آب آن به قدری در هوای سرد صبح گرم است که باور نکردنی است. هر کسی پایش را در آب نگذارد حتما ضرر کرده است. ما هم تصمیم گرفتیم ضرر نکنیم! کفشهایمان را در آوردیم و پاچه هایمان را بالا زدیم و پای در آب نهادیم. در آب اطراف این چشمه ماهیانی زندگی میکنند که اگر پایتان را توی آب بگذارید خودشان را به پاهای شما میزنند. همینطور پشت سر هم خودشان را به پاهای شما میزنند! آنقدر که واقعا عجیب و تعجب آور است. شما احساس برخورد بدن این ماهی ها با پاهایتان را هرگز فراموش نخواهید کرد!
عجب بازی کرد استقلال.... امیدوارم که همینطور بترکونین همیشه....
خب همونطور که پیشبینی کرده بودم قیمت سکه داره به سه و نیم میلیون نزدیک میشه. جالبه بدونید که من برای این پیشبینی از روش periodicity detection استفاده کرده بودم که به نظر میرسه در مورد نوسانات بازار ارز در ایران خوب جواب میده. جالبه که بدونید بر طبق همین روش و بر طبق داده های از ابتدای انقلاب به بعد میشه از همین الان پیشبینی کرد که چهار تا هشت سال بعد قراره قیمت دلار و سکه دوباره چهار برابر بشه. امیدوارم که دولت فعلی و بعدی از هم اکنون به فکر باشند که سری بعدی که قیمت ارز چهار برابر بشه دیگه احتمالا قحطی میاد و مردم مملکت در فقری باور نکردنی فرو خواهند رفت. به قول یارو گفتنی این تو بمیری دیگه از اون تو بمیری ها نیستا! دلار پنجاه هزار تومن واقعا فاجعه هست ها! رشد نمایی قیمت دلار هر چند سال یکبار واقعا عجیب و خنده آور هست. به طور کلی این رشد نمایی به قدری ترسناک هست که به شدت من رو نگران آینده میکنه. با عرض معذرت از حسن و سایرین باید بگم که با شرایط فعلی من به هیچ عنوان آینده ای رو برای حکومت جمهوری اسلامی متصور نیستم. چرا که وقتی کار به جایی برسه که بیش از نود درصد مردم از تامین مایحتاج اولیه خودشون هم عاجز باشند دیگه نمیشه تقصیر رو به گردن مردم معترض انداخت. نظر من این هست که از همین الان شروع کنید و از همه متخصصین خودتون بهره ببرید و حتی از متخصصین خارجی بهره ببرید و حتی در سیاستهای خودتون تجدید نظر کنید و حتی در ایدئولوژی و عقاید خودتون تجدید نظر کنید و در هر چیزی که باید تجدید نظر کنید. این بار که گذشت اما بین چهار تا هشت سال آینده اون موعدی هست که این حکومت باید نشون بده که آیا به طور کلی پتانسیلی برای اداره کشور داره یا خیر.
آزادی
به شیکرکی میمونه
رو شیرنی بی دنگ و فنگی
که مال یه بابای دیگس
تا وختی ندونی
شیرنی رو چجوری باس پخت
همیشه همین
بساطه که هس!
با ترس یا با ریش گرو گذاشتن
دموکراسی دس نمیاد
نه امروز نه امسال
نه هیچ وقت خدا
منم مثل هر بابای دیگه
حق دارم
که وایسم روی دوتا پاهام
و صاحاب یه تیکه زمین باشم
دیگه ذله شدم از شنیدن این حرف
که : "هر چیزی باید جریانشو طی کنه، فردام روز خداس!"
من نمیدونم بعد از مرگ
آزادی به چه دردم میخوره
من نمیتونم شیکم امروزمو
با نون فردا پر کنم
آزادی بذر پر برکتیه
که احتیاج کاشته تش
خب منم اینجا زندگی میکنم نه؟
منم محتاج آزادیم
عینهو مث شما!
ما خیل نا امیداییم
خیل بی فکر و غصه ها
خیل گشنه ها
که هیچی نداریم وصله شیکممون کنیم
جایی نداریم کپه مون رو بذاریم
ما جماعت بی اشکاییم
که گریه کردنم
ازمون نمیاد!
روی جاده مرگت به تو برخوردم
راهی که از اتفاق پیش گرفته بودم
بی آنکه بدانم
تو از آن میگذری
هیاهوی جماعت که به گوشم آمد
خواستم برگردم
اما کنجکاوی
مانعم شد
از غریو هیاهو
ناگهان ضعفی عجیب عارضم شد
اما ماندم و
پا پس نکشیدم
انبوه بی سر و پاها با تمام قوت غریو میکشید
اما چنان ضعیف بود
که به اقیانوسی بیمار و خفه می مانست
حلقه ای از خار خلنده بر سر داشتی
و به من نگاه نکردی
گذشتی و
بر دوش خود بردی
همه محنت مرا.
پی نوشت 1: ترجمه از احمد شاملو
پی نوشت 2: بازگشت جاودانه همان
بی گاهان
به غربت
به زمانی که خود در نرسیده بود -
چنین زاده شدم در بیشه جانوران و سنگ،
و قلبم در خلا تپیدن آغاز کرد
گهواره تکرار را ترک گفتم
در سرزمینی بی پرنده و بی بهار
نخستین سفرم باز آمدن بود از چشم اندازهای امید فرسای ماسه و خار،
بی آنکه با نخستین قدمهای نا آزموده نوپایی خویش به راهی دور رفته باشم
نخستین سفرم
باز آمدن بود
دور دست امیدی نمی آموخت
لرزان
بر پاهای نو راه
رو در افق سوزن ایستادم
دریافتم که بشارتی نیست
چرا که سرابی در میانه بود
دور دست امیدی نمی آموخت
دانستم که بشارتی نیست
این بیکرانه
زندانی چندان عظیم بود که روح
از شرم ناتوانی
در اشک
پنهان میشد
نمیدونم کیا سنشون قد میده که یادشون بیاد. اما خب بچه های اوایل دهه شصت حتما اون فیلم مصاحبه های انتخاباتی رو یادشون هست که سر انتخابات 84 درست شده بود. فیلم متشکل بود از افراد عامی و عادی پیر و جوانی که از اقصی نقاط کشور اومده بودند تا برای ریاست جمهوری ثبت نام کنن. یکیشون از دزفول اومده بود میگفت فرمان پایان جنگ رو من دادم به آقای ناطق نوری. یکیشون سپاه قدسی بود. میگفت امام گفته اگر کسی بتونه خدمت کنه کوتاهی کنه روا نیست. پرسیدن حتما باید رییس جمهور بشی که خدمت کنی؟ گفت حالا اینجا یا جای دیگه! یکیشون قالی میبافت. میگفت من اومدم که بگم من قالیبافم نه آقای قالیباف. یکیشون شاعر بود. یکیشون یه پسره بود با عکس چگوارا رو تیشرتش اومده بود. یکیشون هم یه آذری زبانی بود. کدخدای ده بود. با اتوبوس اومده بود. پرسیدن شما رییس جمهور شی چکار میکنی؟ گفت من مملکت رو بر مبنای چهار ساختار درست میکنم. بعدش ادامه داد... "چهار ساختار یعنی چییییی؟ ایگتیصادی، نیظامی، ایجتیماعی، سیاسی... چیز ایجتیماعی!" مجری گفت اینکه پنج تا شد. گفت نه چهار تا!!! یادم میاد که چقدر به بنده خدا خندیدیم... چند وقت پیش خبرش اومد که ایشون فوت کرده. حالا ولی دارم فکر میکنم. شاید بهتر بود بجای حسن مملکتو واقعا میدادیم دست ایشون که بر مبنای چهار ساختار بنا کنه...
امروز تو خیابون نزدیک پل سید خندان یه دختر جوون خوشگل شیک و پیک آرایش کرده ای جلومو گرفت گفت ده تومن میتونی بدی به من. شدیدا عرق کرده بود و نفس نفس میزد. گفتم برای چه کاری میخوای؟ گفت احتیاج فوری دارم، حالم خوب نیست. گفتم تو یا هنرپیشه ای یا واقعا احتیاج داری. ده تومن دادم بهش. البته بماند که دیروزش از یه خانم چادری بدون اینکه احتیاج داشته باشم دو جفت جوراب خریدم. میگفت ننه دیگه یخ کردم این دو جفت رو بخر تموم شه. اونیکی خانوم مسنی که با مانتو روسری و عصا نشسته بود سر پله صدقه میخواست بماند. دست فروش های توی مترو بماند. بچه های کار بماند. من نمیدونم این مملکت داره به کجا میره. پریروز سوار تاکسی بودم. هر چهار نفر دیگه ای که توی تاکسی بودن من جمله راننده همه جبهه رفته و ترکش خورده بودن. همشون بیچاره بودن و واسه یه قرون دست و پا میزدن. دارم فکر میکنم. توی این مملکت رزمنده بیچاره اس. چادری بیچاره اس. مسن عصا بدست بیچاره اس. دختر خوشگل شیک و پیک هم بیچاره اس. بچه بی پدر و مادر هم بیچاره اس . چه ساده همه اینها فراموش شده اند. چه ساده کسی به فکر اینها نیست. یعنی اگر کسی مشکل داشته باشه یا توی مشکل بدنیا اومده باشه توی این خراب شده دستش به هیچ جا نمیرسه. دست منم نمیرسه که چیزی رو درست کنم. ما باید تقدس این نظام رو به حساب کی بنویسم؟ میگفتن باید به حساب شهدا نوشت. همسنگر شهدا بیچاره اس. سر پیری مسافر کشی میکنه. خدایا واقعا از دست خالی بندیای حسن و سایرین خسته نیستی؟ پس کی قراره بلای آسمانی سرمون نازل بشه؟ پس کی قراره امام زمان ظهور کنه؟ پس کی؟