نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

درد تنهایی،،

من مشکل همه مردم روی زمین رو میدونم چیه،،  مشکل اکثر مردم روی کره زمین تنهایی هست...

لکن...

لکن در این شرایطی که برای کشور بینی بینل پیش آمده کار درست ر بکنید... بیشترین استفاده ر بکنید که دیگه گیر نمیاد...

لکن...

لکن امیدوارم این روابط حسنه ختم به خیر بشود..‌. مایه بهره مندی و آرامش همه بشود... لکن این اوضاع ر که من مشاهده میکنم میبینم اتفاقات خوبی در حال شکل‌گیری است..‌‌ لکن اینکه من اینگونه صحبت میکنم یکوقت حمل بر چیز خاصی نشود... لکن من منظور خاصی از این حرفها ندارم... لکن من می‌خواهم به شما بگویم اون چیزی ر که زندگی می‌گویند شاید جور دیگری باشد...

شعر خیلی قشنگ

الان یه شعر خیلی قشنگی خوندم توی یه وبلاگی جه اجع بجام بجم جه جهجی جود جه اجا جابجا هججی بجی جم جفتی...


 

Wake me up... I can't wake up...

How can you see into my eyes, like open doors
Leading you down into my core
Where I've become so numb
Without a soul
My spirit's sleeping somewhere cold
Until you find it there and lead it back home
Wake me up inside (save me)
Call my name and save me from the dark (wake me up)
Bid my blood to run (I can't wake up)
Before I come undone (save me)
Save me from the nothing I've become
Now that I know what I'm without
You can't just leave me
Breathe into me and make me real
Bring (bring) me (me) to life
Wake me up inside (save me)
Call my name and save me from the dark (wake me up)
Bid my blood to run (I can't wake up)
Before I come undone (save me)
Save me from the nothing I've become
Bring me to life
I've been living a lie
There's nothing inside
Bring me to life
Frozen (frozen) inside without your touch
Without your love, darling
Only (only) you are the life among the dead
All of this time, I can't believe I couldn't see
Kept in the dark, but you were there in front of me
I've been sleeping a thousand years it seems
Got to open my eyes to everything
Without a thought, without a voice, without a soul
Don't let me die here
(There must be something more) bring me to life
Wake me up inside (save me)
Call my name and save me from the dark (wake me up)
Bid my blood to run (I can't wake up)
Before I come undone (save me)
Save me from the nothing I've become
Bring me to life
I've been living a lie
There's nothing inside
Bring me to life
Source: LyricFind
Songwriters: Amy Lee / Ben Moody / David Hodges
Bring Me to Life lyrics © Reservoir Media Management Inc

دور یک هشتم نهایی لیگ قهرمانان اروپا - شب اول

خب امشب سرور اروپا رئال مادرید با پاریس بازی داره... قرعه کشی که داشت انجام میشد اول یه جوری شد که پاریس افتاد با منچستر و خب من تقابل مسی و رونالدو رو خیلی دوست داشتم! اما نه انگار بخت با من یار نبود و قرعه کشی باید دوباره انجام میشد... خلاصش که اینبار رئال خورد به پست پاریس... با تمام احترامی که برای ستاره های پاریس قائلم اما با تمام وجودم دلم میخواد رئال پیروز بشه و به دور بعدی صعود کنه... اول بشی آخر بشی دوست دارم!

جشنواره ای در فراق خاتمی...

در گیر و داد حادثه چه میگوید؟ خاتمی چیز خود را چه پنداشته است اکنون؟ از چه چیزی سخن میگوید؟ بیهوده میگوید، بیهوده میپوید. این چنین در گیر و دار واقعه... در چند قدمی نرسیده عبای خاکستری به تن می‌کند تا باز شاید با عبایش مخ بزند... چه میگوید؟ او خود چه میجوید؟ فیلم امشب سینماهای تهران...

اذن داذدان عوض شد...

من اومدم هنرپیشه شم دیدم این چه کاریه؟ الان چه وقد هنر بود؟ الان باید بگیریم خاتمی رو کتک بزنیم!

بیرادر من، خوایر من...

بیرادر من، خوایر من، یه بار دیگه عرض برم که مو بو ایکه ا قدرت خدافظی بیم... اما هنو در کنار و همراه شمایم... مو فقط تو قدرت نبیم...

بو ایکه مو ا قدرت خدافظی بیم...

خو مو رو به قدرت چکار؟ مو قدرت میخواستم واسه چی ا اول؟‌ مو میخواستم ببینم تو ای دنیا چه خبره... همش ا خدا همینو میخواستم! بعدش خدا همیه به ما داد... گفت بیو ای مال تو اصا بیا و دنیا رو عوض کن... بعدش مو خو تموم زورم زدم که ای دنیا ر عوض کنم... ولی هر دفه نشد که نشد... خو او موقه بود که مو فهمیدم ای دنیا خیلی بزرگه... ا مو بزرگتره... تازه خدا خودش هم علیهم شده بود! ای بود که نفهمیدم باید چی کار کنم! خداااایااااا تو چرا با من بد بیدی؟ نه گذاشتی مقالمو چاپ بکنم، نه گذاشتی درسمو تموم کنم... نه گذاشتی هنرپیشه بشم... هیچی!‌ هیچی رو نذاشتی!‌ خودوم مدونم که تو ا ما چی میخواستی!‌ اما خو روم نمیشه بگم! کی باور میکنه؟ خداااایاااا ولم کن! میدونم تو ا مو میخواستی مو برنامه نویس بشم!‌ خداااایااااا تو رو به دینت قسم!‌ عاخه محمد برنامه نویس بوده یا عیسی یا موسی یا نوح یا زرتشت یا ابراهیم یا سلیمان یا یوسف یا حسن یا حسین یا امیر مومنان یا ای عمومون عاقا نیچه! خداااایاااا، عاقا نیچه... راستی حافظ و یادم رفت... و مولوی و همه او چیزایی که سایشون ا سر ما کوتاه نشه! احمد شاملو... هوشنگ ابتهاج... سهراب سپهری... فروغ فرخزاد... شمشیر دو سر... اما حسین (ع) که نمیدونم کدوم دکمه کیبرد ر باید بزنم تا ازش تشکر کنم... خداااایاااا عاخه مو باید واسه چی برنامه نویس بشم؟ سرزمینهای یخ زده گرین لنده یادت میاد خداااایاااا؟ چقده با هم تماشا کردیم... که مو گفتم ایجا باید یه اجنه ای باشه حتما که اصلا خودتم نمیدونی خدااایاااا!!! بعدشم خو تو بو مو شوخیت گرفت... گرفتی مو رو هنرپیشه کردی... بعدش گفتی برو دوباره باز برنامه نویسی کن... اوجا خیلی بهتره ایجا به چه دردت میخوره... بیخو کرم نریز به زندگی!!!‌ بعد مو فکر کردم که تو درست میگی و همو کاره کردم... خداااایااااا؟ مو نمیدونم تو جاهای دیگه دنیا داری چکار میکنی خدااایاااا؟ مو امو خوب میدونم که هر کاری داری میکنی انگار باز با مو شوخیت گرفته!!! مو دلم میخواد برنامه نویسیمه کنممممم... هی تو میای گیر میدی به مو که چرا منو فراموش کردی؟ خدایا مو که همی دیروز با تو صحبت میکردم گفتی دنبال شر نگرد واست خوب نیست!!!‌ خدایااااا؟ مو کدوم حرفته باید باور کنم؟ خدااایااااا، نوکرتم تو مو ر شکست دادی.... خداااایاااا، مو خودوم ا قبل میدونستم که ا تو شکست میخوروم و زیاد شر نکردم... خدایا مو ا همون اولش آدم با تقوایی بودم!!!‌ اهمیت ای تقوا ر ا کل دین تو نمیدونستم باید چطوری به همه حالی کرد... خدایا مو ر ببخش مو ا قدرت خدافظی بیم... خداااایاااا بیا حالا خودت زمام عموره بدست بگیر... خدایا مو در حدی نیستم... 


پی نوشت: بو ایکه مو ا قدرت خدافظی بیم، اما ای قدرت شکست خورده بجای مزخرف بهتره جور بهتری زندگی کنه که خدا ر بیشتر خوش بیاد... خدایا ای بنده حقیر ر ببخش... مو خیلی دلم ایخواسته که جایزه نوبل و ای حرفها بگیرم اما خو کی به در و دیوونه مشنگی مثل مو جایزه نوبل میده؟ اینه که تصمیم گرفتم ایطوری خلوعض بشم... خدایا بو ایکه مو ا قدرت خدافظی بیم... امو او امواج فورانیت که میاد سمت مو همیشه ازش اطاعت میکنم... خودوم مدونم کجا باید به تو نیگا کنم! خدایا؟ حرف عاخری نمونده میدونم باید به همه چی بگم... ای حرفم میزنم تا ا دست مو اون دنیا شاکی نباشم.... خداااایااااا... همه باید بدونن... ای زندگی با ذلت ارزششو نداره... آدم باید از جون مایه بذاره... آدم باید در راه ای خویشتن خویش ایثار کنه...

رنگباخته به سیاهی

دماغش خون اومده بود. چندتا دکمه بالای پیرهنش هم پاره شده بود و افتاده بود اما اونها رو با دقت پیدا کرده بود و جمع کرده بود تا یواشکی بدون اینکه مامانش بفهمه بدوزه... حالا با این سر و وضع چطوری میتونست با مامانش روبرو بشه؟ حتما مامانش از دیدن این سر و وضع کلی وحشت میکرد و عصبانی هم میشد. بعد هم میومد مدرسه دعوا راه مینداخت. بعدش هم میفهمید که دعوا تقصیر خودش بوده و یه کتک حسابی هم از مامانش میخورد!‌ اما اون به این چیزا فکر نمیکرد. داشت به این فکر میکرد چطوری دفعه بعد اون قلچماق رو کتک بزنه... پیش خودش مجسم میکرد که داره اون قلچماق رو کتک میزنه و زیر مشت و لگدش گرفته. حتی خیالش هم دلشو خنک میکرد. توی همین خیالها پشت در ایستاده بود که به خودش اومد... باید نقشه ای که کشیده بود رو مو به مو اجرا میکرد! اول باید میرفت دماغشو میشست، بعد هم دکمه های پیرهنشو دزدکی میدوخت. آره حتما باید همین کارو میکرد...

کلید رو خیلی آروم و با احتیاط توی قفل در چرخوند. به اینطرف و اونطرف نگاهی انداخت. صدایی نمیومد. مطابق معمول همه سر کار بودن. بچه زبر و زرنگی بود. نقشه اش جواب داد. فقط فکر قلمبگی روی پیشونیش رو نکرده بود! و دیگه اینکه... دیگه اینکه... خب میدونید؟‌ دکمه های پیرهنشو هم خیلی ناشیانه و کج و کوله دوخته بود. مادرش متوجه هر دو شد. اما به روش نیاورد. بدون اینکه خودش بفهمه مادرش رفت مدرسه و پیش مدیر مدرسه جار و جنجال راه انداخت. بدون اینکه خودش بفهمه مادرش یه گوشمالی اساسی به اون قلچماق داد و روحیه اش رو خورد و خاک شیر کرد. از همه مهمتر بدون اینکه بفهمه یه کتک حسابی از مامانش نخورد! چند سال بعد مامانش توی یک تصادف کشته شد. بدون اینکه بفهمه مادرش وقتی اون ماشین بهش خورد چه حسی داشت و چقدر درد کشیده بود.

نبودن مادرش رو بعدها حس کرد. بدون اینکه درست و حسابی فهمیده باشه چرا با نبودن مادر همه زندگیش به هم ریخته بود. خب درسته زندگی بدون مادر سخته... ولی خب اون همه زندگیش به هم ریخته بود! اون موقع پونزده سال بیشتر نداشت و برای فهمیدن این چیزها شاید خیلی زود بود. هنوز دغدغه زندگیش کتک زدن قلچماق ها بود ولی در واقعیت از اونها کتک میخورد! توی دبیرستان شده بود مایه خنده همه: «شاگرد اول کلاس دلش میخواد از قلچماق ها کتک بخوره... قاه قاه قاه...»

یه روز یکی از بچه شرهای کلاس کشیدش کنار. مثل خودش ریزه میزه بود... پیش خودش گفت: «‌یه بچه شر ریزه میزه دیگه... درست مثل خودم!»

بچه شره ام پی تری پلیرش رو در آورد و هدفونهاش رو یکیشو گذاشت توی گوش خودش و یکیش رو هم گذاشت توی گوش اون. گفت: «بیا این آهنگو گوش کن!»

چیز درست و حسابی از آهنگ نفهمید. اما بدون اینکه بفهمه از آهنگ خوشش اومد. پرسید:«این چی میگه؟»

بچه شره ابتدای آهنگ رو براش به فارسی ترجمه کرد: «انگار زندگی روز به روز بیشتر مقابل چشمانم رنگ میبازد و من از آن فاصله میگیرم. دارم در خودم گم میشوم و کس دیگری مهم نیست. انگیزه زندگی را از دست داده ام...»

گفت: «‌خب اینکه خیلی بده... من هیچوقت دلم نمیخواد اینجوری بشم! اینو از کجا پیدا کردی؟»

بچه شره اما قاه قاه خندید و جواب داد: «‌نیگاش کن! شاگرد اول کلاس میخواد با قلچماق ها در بیفته...»

سالها بعد تحصیلات دانشگاهی را با موفقیت به پایان رساند. شغل مناسبی پیدا کرد. پس از مرگ پدرش حالا تنهای تنها شده بود. در خانه پدری تنها زندگی میکرد. صبح علی الطلوع سر کار میرفت و با وجود اینکه درآمد خوبی داشت. ساعات کاری برایش بسیار ملال آور بودند و اینو کاملا حس میکرد. توی خونه هم که خب همیشه تنها بود.

بدون اینکه بفهمه حالا تونسته بود با موقعیت شغلیش قلچماق های زیادی رو توی زندگی کتک بزنه! ولی با وجود همه اینها انگار زندگی روز به روز بیشتر مقابل چشمانش رنگ میباخت و از زندگی فاصله میگرفت... انگار توی خودش گم شده بود و کس دیگری مهم نبود. انگار انگیزه زندگی را از دست داده بود... چیزها روز به روز طعم خود را در زندگی بیشتر از دست میدادند. انگار آدم دیگه ای شده بود. دنبال خودش میگشت. بعضی وقتها بدون اینکه خودش بفهمه دلش برای کتک خوردن از قلچماقها هم تنگ میشد. برای مادرش... و برای پدرش...

حالا آهنگی که یکی از بچه های شر کلاس براش گذاشته بود رو هم میفهمید و هم دوست داشت. چراغ مطالعه رو خاموش کرد. توی تاریکی اتاق هدفون رو توی گوشش گذاشت، چشمهاش رو بست و روی تختش دراز کشید. آهنگ اینطوری بود: لای، لای، لالالالای... لای، لا،‌ لالای.. لای، لای، لای، لای، لای... و او به خواب عمیقی فرو میرفت... 

نفس

بیگمان باز سفر باید کرد

تا نفس هست خطر باید کرد

...

تا فراموشی اندوه شبی باید خفت

از بد حادثه تا صبح گذر باید کرد

...

غم اگر عزم به ویرانی بستان دارد

با سرشک آفت غم باز به در باید کرد

...

جگرم سوخته، تن خسته و زار است ولی

سرخ لبهای تو با خون جگر باید کرد

...

اهل میخانه اگر صافی و مومن باشند

بر گل و ساغر و پیمانه نظر باید کرد

...

قرص ماه ار دو شبی کامل و خندان گردید

از مه و روی خوشش حظ بصر باید کرد

...

خوشتر از دوستی و معرفتم کاری نیست

اگر این کار نشد کار دگر باید کرد

...

بازی دور زمان صبر و شکیبم برده است

ولی از رنگ و ریا جمله حذر باید کرد

لکن...

لکن برخی فکر میکنه که اوضاع خیلی بده... خیلی خرابه... لکن برخی نمیدونه این اوضاع ر باید چکار کرد... لکن من خدمت شما عرض بکنم که اوضاع از این خیلی هم خرابتر بود الان عالیه اوضاع...

ایوان بند - زیبای من

فابیو دوست دارم...

از همینجا از طرف خودم، از طرف خودم... ورود جناب آقای فابیو جانواریو از بازیکنان کلیدی و دوست داشتنی اسبق باشگاه استقلال را به ایران خیر مقدم عرض میکنم... امیدوارم هر چه زودتر باشگاه استقلال با جناب آقای لئوناردو پادوانی هم هم به توافق برسد و هم برای حل مشکلات ایشان دست به کار شود. این دو واقعا به نظر من دو برزیلی دوست داشتنی و تاریخ ساز در باشگاه استقلال بودند و برای همیشه در قلب من هستند.

شاس ناتوانی...

به چخ رفته است محفلها...

مزخرف بار دیگر روی بنموده...

به شاس آلوده باید کرد شاس ناتوانی را...

مگر بیهوده بنماید زمین بار دگر نجوای تلخی را...

May I have your attention, please?
May I have your attention, please?
Will the real Slim Shady please stand up?
I repeat, will the real Slim Shady please stand up?
We're gonna have a problem here

گنگش بالاس...

رکورده؟
ببین، انقدر أ ما نرو بالا
هه
برمیدارن فاز کل کل بام
آرزوشون این بوده باشن از اول جام، نه
صدرِ صدرِ جدول جام و میبرم
اونو بالا سرم میگم دست تنهام این بالا
هی، حاجی گنگش بالاست...

بو ایکه مو ا قدرت خدافظی بیم...

از مو ضد حال بخورید، پیش از آنکه ضد حال بخورید....

اضغاث احلام

دیشب خواب دیدم که چین دوتا بمب اتم زده یکی به استرالیا و دیگری به عربستان! من خودم تو خواب چینی بودم و توی چین بودم! پس از زدن بمب های اتم شرایط فوق العاده ای در چین اعلام شده بود و همه باید کلی مراقبت میکردیم!

الله اکبر!

ببین بخدا دروغ نمیگم،‌ خب!‌ خودم همین الان دیدم که تلویزیون کانال ورزش خلاصه بازی بانوان ایران و هند که توش بازیکنای هندی شورت ورزشی پوشیده بودن رو نشون داد!