نشتیات بدینوسیله از مسوولین درخواست مینماید هر چه سریعتر به وضعیت بازنشستگان و مستمری بگیران تامین اجتماعی رسیدگی نمایند.
خب همانطور که پیشبینی میشد باقر قالیباف علیه مذاکرات جهت گیری کرده و عنوان کرده که این مذاکرات هیچ نتیجه ای نخواهد داشت و به نوعی بر روی فرمایشات رهبر معظم انقلاب اسکی کرده و اشاره به فرسایشی شدن مذاکرات کرده. من نظرم این هست که اینگونه اظهارات صرفا مصارف داخلی دارد و خب درست است که مذاکرات مسلما نواقصی خواهد داشت و هر گونه تلاشی برای تغییر نواقصی داشته و خواهد داشت اما بالاخره که چی؟ و تا کی قرار است کل سیاست خارجه را بر مبنای شعارهای مرگ بر این و مرگ بر اون تنظیم کنیم و بدنبال مقاصد داخلی باشیم؟ اصلا یکی از ایرادهایی که به طور جدی به جمهوری اسلامی وارد است همین عدم همسویی حکومت در سیاست داخلی و خارجی هست...جا دارد همانطور که از مجامع بین المللی در برخی عرصه ها بهره برده میشود به آنها احترام نیز گذاشته شود... چیزی که من میفهمم این هست که جناح اصولگرا این دفعه عزم جدی بر قبضه قدرت در کشور دارد و خب به نتیجه رسیدن مذاکرات مسلما این جناح را با چالش جدی مواجه خواهد کرد. چون رییس جمهور اصولگرای بعدی آنوقت ملزم به اجرای برجام خواهد بود و این به مذاق ایشان خوش نخواهد آمد...
در ادامه مذاکرات امروز عباس عراقچی گفته که پیشرفتهای قابل ملاحظه ای صورت گرفته و خب قاعدتا بدیهی هست که نمایندگان دولت علاقه مند هستند که این مذاکرات پس از شکست ترامپ به نتیجه برسه تا فشارهای داخلی بر روی آنها هم کاهش پیدا کند... البته اینو بگم که بدیهتا همانطور که تاریخ نشان داده حزب دموکرات نسبت به جمهوری اسلامی رفتار منعطف تری نسبت به ریپابلیکن ها داره و به نوعی این قضیه به درگیریهای داخل حکومت آمریکا هم مربوط میشه پس ما هم جا داره زین پس نسبت به ساختار قدرت در آمریکا دید بهتری کسب کنیم و احزاب آنها را بهتر بشناسیم و رویکردمان را نسبت به آمریکا هوشمندانه تر کنیم... اما دیروز رییس مجلس هم درباره غنی سازی ۶۰ درصدی خبر داد و قضیه مقداری پیچیده شد و ما نفهمیدیم غنی سازی ۶۰ درصدی را باور کنیم یا توافق با دنیا را؟ خلاصه قضیه چه در داخل و چه در خارج داره پیچیده میشه...
بیرادر من... خوایر من... همونطور که از اخبار پیداست اوضاع خیلی خیطه خیلی... در این خلال شنیدم که اتحادیه اروپا بی چشم و رو ها وسط همین مذاکرات ۴+۱ چند نفرو تحریم کردن و دیگه من نمیدونم اینا با چه رویی قراره توی چشم حسن و جواد نگاه کنن... اما جدیدا شنیدم که امروز سرگئی لاورف اومده تهران و امیدوارم سرگئی یه لاو اساسی به حسن بکنه و حسن هم قر و قمیش نیاد و اوضاع از این وضعیت بحرانی خارج بشه...
قتل عام بتها را
از لحظه تولد آغاز کردم
وقتی نخواسته بودم بدنیا بیایم!
اینگونه دیوانه بازیها را
میگویند باید تمام کرد
آخر میدانید؟
بتها هم گناه دارند
گوشهایشان دراز است
دماغهای گنده دارند
کلی چیز بهشان آویزان است
کلی آدم هم دوستشان دارند
بیرادر من، خوایر من... خو مو زبون آلمانی خیلی بلد نیستم همون در حد ایش لیبه دیش و اینا بلدم... خودت اگه بلدی بهتر صحبت کن... اصلا چه ربطی داشت؟
کجای داستان خوابم برد
که دستهای خودم را ندیدم؟
کجا بیهوده نشستم
که پایه های صندلی شکست؟
و سقف روی سرم خراب شد؟
کت و شلوار و کرواتم
سالهاست که توی کمد خاک میخورند
من با تی شرت
شلوار جین
و دمپایی ام
هنوز از چی فرار میکنم؟
چه کسی میتوان از دست من
عصبانی نباشد؟
خدای چه کسی را دزدیده ام؟
کدام مجسمه را تراشیده ام؟
که ابرویش زخمی بود؟
کدام صندلی مال من است؟
پایه هایش محکم باشد لطفا
کدام سقف مال من است؟
تیرآهنش حسابی محکم باشد لطفا
خودخواهی هایم مال خودم!
خودم مال تو!
دستهای من را بگیر
و همه سقف ها را محکم کن
دستهای من آهنی است!
The careless whisper of a good friend
To the heart and mind
If your answer's kind
There's no comfort in the truth
Pain is all you'll find
I should have known better, yeah
As I take your hand and lead you to the dance floor
As the music dies
Something in your eyes
Calls to mind a silver screen
And all its sad goodbyes
Guilty feet have got no rhythm
Though it's easy to pretend
I know you're not a fool
I should have known better than to cheat a friend
And waste a chance that I'd been given
So I'm never gonna dance again
The way I danced with you
The careless whisper of a good friend
To the heart and mind
If your answer's kind
There's no comfort in the truth
Pain is all you'll find
Guilty feet have got no rhythm
Though it's easy to pretend
I know you're not a fool
I should have known better than to cheat a friend
And waste a chance that I'd been given
So I'm never gonna dance again
The way I danced with you
Never without your love What am I without your love?
I wish that we could lose this crowd
Maybe it's better this way
We'd hurt each other with the things we want to say
We could have lived this dance forever
But now, who's gonna dance with me?
Please stay
Guilty feet have got no rhythm
Though it's easy to pretend
I know you're not a fool
I should have known better than to cheat a friend
And waste a chance that I'd been given
So I'm never gonna dance again
The way I danced with you
Now that you're gone
Now that you're gone
What I did that was so wrong?
So wrong that you had to leave me alone?
یک سری بدیهیاتی در زندگی هست مثل اینکه هر کس در زندگی باید بتواند نیازهای اولیه خودش را برطرف کند. متاسفانه و در دهه های اخیر روال کشور به نحوی بوده است که جوانان برای استخدام شدن و کسب درآمد در کشور مجبور بوده اند گرایشات خاصی و یا مشاغل خاصی را بپذیرند که لزوما با سلایق آنها سازگاری ندارد. همین مساله باعث شده است که جوانان از صحنه جامعه فاصله بگیرند و به مسائل دیگری روی بیاورند. این مساله میتواند هم برای کشور و هم برای جوانان خطرناک باشد. جو نابهنجار و نابسامان و بعضا ضاله بعضی محیطهای کاری جوانان را از این تصمیم خود مطمئن تر کرده است که محیطهای کاری جای آنها نیست و باید در زندگی برای خود فعالیتهای دیگری را در راستای اعتراض به وضع حاکم برگزینند. هدف از این نوشته سرکوب کردن جوانان و یا با یک چوب زدن تمامی تلاشهای مسوولین نمیباشد. بلکه صرفا این یک دغدغه ذهنی است که در شرایط فعلی که محیطهای کاری با سلیقه جوانان سازگاری ندارد و جوانان نیز سرخورده شده اند چگونه میتوان عاقبت بخیر شد؟ این مساله صرفا مشکل کشور ما نمیباشد و در کشورهای دیگری نظیر کشورهای آمریکای شمالی نیز شاهد این مساله هستیم.
عبارتی برای خودم ساخته ام به این صورت کف دست خاریدن یا کف پا خاریدن؟ کسی که کف دستش میخارد به اصطلاح قدیمی ها بدنبال پول بیشتر است. از سوی دیگر در دنیای امروز صرفا با خاریدن کف دست نمیتوان به سرمنزل مقصود رسید چرا که دیگر کسی نمی پسندد زیردستی تو سری خور شخصی ناتوان تر از خود باشد!
اما کف پا خاریدن! شخصی که کف پایش میخارد بدنبال قدرت بیشتر است. فرض کنید شما شخصی باشید که به موسیقی علاقه بسیار دارد و موسیقی به او آرامش میدهد... در اینصورت اگر سیستم حاکم موسیقی را کاملا حرام اعلام کند حتی اگر به اشتباه و شما را از شنیدن و نواختن موسیقی منع کند آنگاه شما اگر کف دستتان زیادی بخارد مجبور میشوید جایی کار کنید که کاملا با علایق شما مانند موسیقی، نوع لباس پوشیدن، گرایشات هنری و موضوعات مورد علاقه در تضاد است. مجبور میشوید از شخصی تو سری بخورید که از نظر توانایی، سواد و کارآمدی از شما در درجه پایینتری قرار دارد! اما چرا؟
باید قبول کنیم که حکومت در همه جای دنیا در دست افرادی است که قبلا به واسطه کارهایی که کرده اند به قدرت رسیده اند. این کارها بعضا به اصطلاح رایج خوب و بعضا بد بوده اند. مثلا ممکن است شخصی توانسته باشد به واسطه سواد و توانایی بالای خودش به قدرت رسیده باشد. شخص دیگری ممکن است به واسطه رشوه و فساد و قربانی کردن دیگران به قدرت رسیده باشد. شخصی ممکن است بر مبنای ارزشهای چند ده سال قبل به قدرت رسیده باشد که امروز نیاز به جایگزین کردن آنها با ارزشهای جدید باشد. به هر حال سیستم موجود حاکم است و هر گونه تغییر با سیستم موجود در تضاد قرار میگیرد...
جوانان در کجای این معادله قرار میگیرند؟
در گذشته بسیار به مساله جبر و اختیار فکر کرده ام. اینکه ما کجای دنیا متولد شده باشیم صرفا یک مساله جبری میباشد. آیا تمامی زندگی جبر است؟ آیا تمامی مشکلاتی که ما با آنها مواجه هستیم به واسطه جبر جغرافیایی به ما تحمیل شده اند و هیچ امکانی برای موفقیت وجود ندارد؟ مسلما اینگونه نیست. چرا؟ چون دایره امکانات به قدری وسیع است که حتی اگر ۵ درصد اختیار داشته باشیم با آن اختیار هم ممکن است امکانات زیادی پیش روی ما در زندگی قرار بگیرند. چگونه میتوان این امکانات را شناسایی کرد؟ خب در دنیای امروز مسائل زیادی مطرح هستند مانند روابط، جریانهای فکری و شاید هم بعضا شانس! سعی کنیم از تجربه دیگران استفاده کنیم، جریانهای فکری که پیش تر از ما وجود داشته اند را شناسایی کنیم روی شانس خود هم کمی حساب کنیم و سعی کنیم همت کنیم و دست و پا بزنیم تا هم کف دستمان درست خاریده باشد و هم کف پایمان!
وضعی بر دنیا حاکم است که بعضا پذیرش آن برای برای نسل جوان به کلی غیر قابل قبول است. در این شکی نیست. اما پیشنهاد من به نسل جوان این است که از فعالیت و تلاش دست نکشند و سعی کنند به نوعی میان خاریدن کف دست و کف پای خود تعادل ایجاد کنند تا هم در زندگی به قدرت و آزادی مورد نیاز خود برسند و هم بتوانند در سایه قدرت و آزادی خود کسب درآمد کنند. اینکار چقدر دشوار است؟ خیلی خیلی دشوار و طاقت فرسا! پس خود را برای نبردی سهمگین در جامعه آماده کنید. نبردی نه از نوع درگیری، مبارزه ای نه از نوع خطرناک بلکه خود را برای مبارزه همه جانبه ای در راستای تمامی ارکان زندگی خود آماده کنید. طوری زندگی کنید که نان شبتان انگار غنیمتی است که بدست آورده اید و حق دارید آن را در دهان بگذارید. بر پشت و بر گرده بیگانگان چه داخلی و چه خارجی ننشینید و سعی کنید راه رفتن را با پاهای خود تجربه کنید... باشد که کامروا شویم.
خب میدونم که این روزها قضیه ازدواج من با ناتالی پورتمن حسابی دوباره مطرح شده و من بدیهتا این وسط کلی دغدغه دارم. خب مثلا محض رضای خدا یه عکس درست و حسابی با حجاب اسلامی هم نمیشه از ناتالی پورتمن پیدا کرد که بذارم اینجا و خب ناتالی پورتمن هنوز شوهر داره و شوهرشو چیکار کنم و از اون گذشته هزار تا دردسر دیگه... به همین دلیل خواستم باز عکس تیلور سوئیفت رو بذارم به نظرم همون بحث ازدواج من با تیلور سوئیفت بهتر بود البته نه اینکه من اصلا از ناتالی پورتمن خوشم نیاد! نه اونطوری نیست! بدیهتا من به ناتالی پورتمن علاقه قلبی دارم... من به همه ناتالیها علاقه قلبی دارم... چون قبلا یه دختری آلمانی رو میشناختم که اسمش ناتالی بود و کلی با هم پیاده روی میکردیم و میدویدیم و خلاصه سرتونو درد نیارم بعدش بنا به بعضی مسائل سیاسی مجبور شدم به همه ناتالیها علاقه مند بشم... جزئیات اون مسائل سیاسی رو هم نمیتونم منتشر کنم ولی به قدری احمقانه بود که من مجبور شدم به ناتالی پورتمن علاقه مند بشم و خلاصه بیشتر سرتونو درد نیارم خودمو بذارم جای اون بابایی که نارنجک گرفته بود دستش آخر عمری خودشو همرو منفجر کرد و گفت This is from Mathilda... وگرنه من به ناتالی پورتمن اصلا علاقه ای نداشتم... من اصلا اونطوری نیستم که شما خیال میکنید... تیلور سوئیفت هم که به قول خودش I have seen this film before and I didnt like the ending... خب دفعه بعد هم همونطور... دفعه بعدش هم همونطور... دو دفعه بعدش هم همونطور... خب نمیشه یعنی درست و حسابی جور در نمیاد که من بخوام با تیلور سوئیفت ازدواج کنم... به همین دلیل الان تصمیم گرفتم همینجا و به طرز کاملا محرمانه از طریق نشتیات اعلام کنم هر کی دوست داره با من ازدواج کنه بسم الله! فقط از اون اداها در نیارید که من مجبور بشم آخرش خودمو منفجر کنم...
خب در باره این مذاچراتی چه انچام چده... و قرار هست انچام بچه نمیدونم باید چی گفت... ولی خب اجر ماحصل اون پیوستن چمهوری اسلامی به اف ای تی اف نباچه خب چه فایده ای داره؟
نشتیات امیدوار است که مذاکرات سریعتر شروع شود و به نتیجه برسد و ما به اف ای تی اف هم بپیوندیم.
امشب لیورپول با رئال مادرید بازی داره و خب نشتیات همیشه طرفدار پر و پا قرص رئال مادرید بوده و خواهد بود. اول بشی آخر بشی دوست دارم! در دیگر بازی امشب منچسترسیتی با دورتموند دیدار خواهد کرد که در باره تیم مورد علاقه ام در این بازی کاملا گوزپیچم چون هر دو تیم رو خیلی دوست دارم بخصوص که هر دو تیم لباساشون خیلی شیک و مجلسی هست و نمیدونم واقعا دلم نمیاد بخوام از تیم خاصی طرفداری کنم در این بازی اما احساس میکنم کفه ترازو ته دلم یکم بیشتر با منچسترسیتی هست. من از پپ کلا خیلی چیزها یاد گرفتم و براش آرزوی موفقیت میکنم. البته یورگن کلوپ هم همینطور و واقعا دیدن این فوتبالها خیلی نعمته و از خدا کلا به خاطر بازیهای امشب خیلی ممنونم!
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژهات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری میآشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آید به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
سایه ها
از مرز آبهای کم عمق
اقیانوس
عبور کرده اند
و
ما
هنوز
بی حرکت
لب آب
ایستاده ایم
بی آنکه
تنی به آب
زده
باشیم!
آخ که چقدر دلم برای شیرپلا و نقطه هلیکوپتر تنگ شده... بخصوص که هلیکوپترش خودم باشم!
نشتیات بدینوسیله از مسوولین درخواست میکند لطفا هرچه سریعتر به وضعیت سرباز سیلی خورده از عنابستانی رسیدگی نمایید!
در چند وقت اخیر بخصوص پس از زمان اغتشاشات به کرات شاهد این ادعا از مسوولین بودیم که مردم بجای اغتشاش اعتراض یا انتقاد کنند. نشتیات از همین تریبون اعلام میدارد گلایه نشتیات از مسوولین بدین گونه است که دیگی که برای ملت نجوشد میخواهیم سر سگ در آن بجوشد!
اونمیشهچه ازشون بدمون میاد، اونمیشهچه ازمون بدشون میاد...
شاس بدم
لاس بدم
عنتر رقاص بدم
شاس تویی
لاس تویی
عنتر رقاص تویی
کور بدم
زور بودم
عاشق و مسرور بدم
دور بدی
جور بدی
مخزن اسرار مرا!
راست بدم
کاست بدم
عاشق نسناس بدم
راست تویی
کاست تویی
یکسره بشناس مرا!
دوست بدی
لوس بدی
عاشق نشناس بدی
دوست منم
لوس منم
شاس ده اینبار مرا!
درد بدی
سرد بدی
دزد جهانگرد بدی
خاک شدی
پاک شدی
از سر منقار مرا!
پینوشت: شاس اگر از مشرق آید سخت باران میشود... شاس اگر از مغرب آید سخت تاوان میشود...
ببینید من اصلا به کار کسی خیلی کاری ندارم... فحش میدید بدید... دعوا میکنید دعوا کنید... فقط چیزی که به نظر خودم میاد اینه که به هر حال زندگی یک فلسفه ای داره که برای همه یکسان هست. بعضی وقتها هم زندگی خیلی شخصی هست و ممکنه کسی الکی الکی به فنا بره. جبر زمانه به هر حال وجود داره. اکثر آدمها محل تولد یا خانواده یا دین خودشون رو انتخاب نمیکنن. بعضی چیزها در زندگی به خیلی ها تحمیل میشه. ما میتونیم به کسی که با جبر زمانه مبارزه نمیکنه ایراد بگیریم. همونطور که حافظ میگه فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم. به نظرم اینکه بخوایم به کسی به خاطر چیزهایی که بهش تحمیل شده در زندگی ایراد بگیریم خیلی حاشیه بیخودی هست. ضمنا اگر فلک را سقف بشکافیم خب بعدش به قول عمو نیچه باید طرحی نو در اندازیم. نه اینکه موجود پوچ و تهوع آوری بشیم. فعلا ذت زیاد.
با کارگر ندیدی اسرار عشق و مستی ... تا بیخبر بمیری در درد خودپرستی...
روزی آنها را بدیدی که سوار بر ماشینی لوکس و مدل بالا در معیت هم نشسته بودی و با هم سواری بکردی... روز دیگر آنها را بدیدی که در حیاط خانه والیبال بازی بکردی... تا خود چون باشد و چنان باشد و در وصف این ملاقات چنان گفتندی که بزرگان هنوز در عجبند که چطور باشد که محمدرضا گلزار روبرتو کارلوس را بدیدی یا روبرتو کارلوس محمد رضا گلزار را بدیدی... و کسی را خبری نشدی که چرا و چگونه و برای چه... شما را اگر خبر بشدی ما را بیخبر نگذارید... چرا که آنگونه که از بزرگان توقع میرفتی اکنون زمان ملاقات سردار شمقدری با چینگ چانگ چونگ بودی نه زمان ملاقات محمدرضا گلزار با روبرتو کارلوس ولی خب به هر حال خدای را بندگانند که بچه معروف بودی چون اینان و احتمالا آوازه ایشان چنان در کائنات بپیچیده بودی که کاسه صبر ایشان چنان لبریز بشدی که باید یکدیگر را ملاقات بکردی...
اینجانب مخترع، پرفسور، سلبریتی، کابوی ،شاعر، دیپلم ردی، تیر دروازه، آفساید، شافساید...
در آستانه حلول سیزده بدر جا داره از مسوولین محترم بویژه بعضی ها سوال بپرسم از خاوری چه خبر؟ از اونهمه میلیارد دلار چه خبر؟
دیشب خبیب نورماگمدوف را خواب دیدم. کلی به او احترام گذاشتم و او هم خیلی با من حال کرد. اولش در خواب به خاطر حفظ فاصله اجتماعی با هم حتی دست ندادیم اما بعدش نمیدونم چی شد که وقتی داشتیم از خیابان رد میشدیم دستهایمان را مثل دوتا همکلاسی انداخته بودیم گردن هم و از خیابان رد میشدیم. صبح که از خواب بلند شدم یاد زلاتان ابراهمیویچ افتادم که برای خبیب پیام انگیزشی فرستاده بود و کریس رونالدو که کلی با خبیب با هم عکس یادگاری دارند. شاید یک روز چهار نفری با هم برویم گردش. من، خبیب، زلاتان و کریس برای هم دوستان خوبی خواهیم شد. خبیب، زلاتان و کریس هر سه سیکس پک دارند اما من هنوز باید روی سیکس پکم کار کنم!