خب این آهنگ سوراخ موش به طور تصادفی به دستم رسید و گوش کردم خواستم چند مورد رو بگم. یکی اینکه در این آهنگ اشاره شده به این مطلب که اگر هر شخصی در هر مسوولیتی مردمی رفتار نکنه چه سیاستمدار و چه هنرمند و هر چیز دیگه ای باید مورد انتقاد قرار بگیره. با این حرف تا حدود زیادی موافقم. البته صرف گفتن این حرف که سوراخ موش بخر خب دردی رو دوا نمیکنه و مشکلی رو حل نمیکنه و به نوعی جنبه تهدید آمیز داره که میتونه باعث ناراحتی خیلی ها بشه و برای اون شخص مشکل ایجاد کنه. به طور کلی مشکل اصلی من با این آهنگ جنبه تهدید آمیز اون هست و خب همین مساله و شاید برخی مسائل سلیقه ای دیگر برای خواننده این اثر مشکل ایجاد کرده. به نظر من جا داره بجای خشونت با فردی که انتقاد خودش رو به این نحو اعلام میکنه با انعطاف پذیری برخورد بشه و سعی در افزایش آگاهی اون داشته باشیم. یه حرفی هم دوست دارم به خواننده اثر بزنم که شما هر جای دنیا هم که بری همین بساط هست یعنی صرف دید انتقادی داشتن مشکلی رو حل نمیکنه. اینکه از همه انتقاد کنیم و همه رو رد کنیم نه به درد خودمون میخوره و نه به درد بقیه پس باید بیاییم و بشینیم و مطالعه کنیم و ببینیم نماینده چه نوع طرز فکری هستیم و چه راه حلی حالا چه علمی، چه هنری، چه ادبی برای حل مشکل داریم. امیدوارم برای خواننده این اثر مشکل حادی رخ نده و بتونه با آگاهی بهتر در آینده خالق آثار هنری بهتر و پخته تری باشه. یه نکته نهایی هم که دوست دارم بگم این هست که به هر حال تضاد خواسته ها و به قول انگلیسی ها conflict of interest در همه زمینه ها رخ میده و ما باید راه حل مناسبی برای حل این تضاد داشته باشیم.
Suppose I say
I'm never satisfied
Suppose I say
You cut some root to make the tree survive
Just let me kill you for a smile
Just let me kill you once I'm oh so bored to death
I hunger
I eat
Asleep at the wheel
Throw all your bullets in the fire
And run like hell
Why cure the fever?
What ever happened to sweat?
The vultures smile at me
Suppose I say
I've sent them down and they plan to pick you clean
And satisfaction this way comes
And satisfaction's here and gone, gone yeah gone again
I hunger
I eat
Asleep at the wheel
Throw all your bullets in the fire and stand there
Born into attitude
Twist mother tongue
Throw all your bullets in the fire
And run like hell
Why cure the fever, what ever happened to sweat?
Just let me kill you for a smile
Just let me kill you once for me
I'm bored to death
And satisfaction this way comes
And satisfactions here and gone, gone, gone again
Oh, I hunger
I eat
Asleep at the wheel
Throw all your bullets in the fire
And stand there
Twist mother tongue
Throwing all your bullets in the fire
And run like hell
Why cure the fever, what ever happened to sweat?
خب همونطور که خودتون میدونید من خودم خیلی شیک و مجلسی از قدرت کناره گیری کردم. ولی اخیرا یک سری اخباری خوندم که ظاهرا آمریکا، بریتانیا و استرالیا یک ائتلافی تشکیل دادن و از طرف دیگر هم جمهوری اسلامی به ائتلاف شانگهای پیوسته و فرانسه هم از ائتلاف آمریکا، بریتانیا و استرالیا اعلام نارضایتی کرده و خب روسیه هم بدیهتا با آمریکا که خیلی آبش توی یه جوب نمیره ولی به هر حال روسیه در بریتانیا قوی هست. جهت گیری اتحادیه اروپا در قبال اتفاقاتی که فعلا در حال رخ دادن هست میتونه تاثیرگذار و حائز اهمیت باشه ولی خب هنوز توی اخبار چیزی در موردش نخوندم. با این اوصاف فکر میکنم که کناره گیری من از قدرت اگرچه از سوی برخی کشورها در حال انجام هست ولی در سطوح دیگری ظاهرا با کناره گیری من از قدرت مخالفت شده و واقعا نمیدونم چیجال باید بجنم!
من این چند روز واقعا نشستم ریشه مشکلاتم رو از پایه و اساس همه جوره بررسی کردم. دیدم مشکل من توی زندگی کسی جز الیزابت شاسکول نیست!
Or fix this hole in a mother's son?
Can you heal the broken worlds within?
Can you strip away so we may start again?
To fall in love with life again
To fall in love, to fall in love
To fall in love with life again
خب همونطور که حتما متوجه شدید من هنوز پس از زدن واکسن سینوفارم هنوز زنده هستم. راستشو بخوام بگم دیشب یک مقدار کرونا رو حس کردم و یک تب مختصری کردم ولی با یک استامینوفن حل شد. خب دیگه قسمت اینطوری بود و ما هم از کرونا بی بهره نموندیم. حال عمومیم هم خوبه فقط یکمی دهنم خشک شده. خلاصه اینکه بیرادر منِ، خوایر من، واکسنه چیز خوبیه در کل و اصلا هم ترسناک نیست. مو همه شماهارو تشویق مکنم که برید و ای واکسن رو بزنید... حال عمومیم خیلی عالیه ولی حال دلم اصلا خوب نیست... این میتونه به خیلی چیزها ربط داشته باشه ولی از شوخی و شاس که بگذریم، خودم میدونم به چی ربط داره ولی نمیتونم بگم! نشتیات به هر حال وظیفه داره که مطابق عرف رایج جامعه فعالیت کنه و همین دیگه... در مورد، در مورد، اون قضایا هم باید بگم که خب اون خیلی وقت پیش بود... یعنی اونایی که میفهمن من دارم چی میگم خودشون متوجهن که من چی میگم اونایی هم که نمیدونن بیخود خودشونو ناراحت نکنن... بازی لنگ رو هم نشستم با بابام نگاه کردم... آخه نمیدونم گفته بودم یا نه بابای من یه جورایی لنگی که روم نمیشه بگم ولی پرسپولیسیه... در مورد پرسپولیس اگر بخوام ادا در نیارم و نظر واقعیم رو بگم بعد از اینهمه مدت باید بگم که خب خودتون نگاه کنید دیگه... مگه میشه پرسپولیس رو نادیده گرفت؟ به خاطر اینهمه توانایی ها و افتخارات و تلاشها واقعا جا داره خارج از کلیشه کل کل استقلالیا و لنگیا، به پرسپولیس تبریک بگم. امروز واقعا از برد شما خوشحال شدم. راهکارهای تاکتیکی هم به بابام دادم ولی پرسپولیس آخر سر از روش خودش به گل رسید. به هر حال به نظر من وقتی تیم حریف ۵-۳-۲ بازی میکنه خب هافبک وسطش یک مقدار خالی میشه. بخصوص کناره های وسط زمین. پس از این فضاها میشه برای حفظ توپ استفاده کرد. که البته تیم پرسپولیس هم تا حدودی این کار رو میکرد. در چنین حالتی به نظر من تیم باید بکشه جلو و یک مقداری بالاتر بازی کنه. حالا درسته که تیم حریف روی ضد حمله میتونست خطرناک باشه ولی پرسپولیس میتونست یکمی بالاتر بازی کنه و لذا روی محوطه پنالتی حریف خیمه بزنه. پاسکاری های ریز و کوتاه پشت و دور و گوشه کناره های محوطه جریمه حریف در کنار حرکات ترکیبی مانند دریبل زدن و یا یک و دو و یا حتی سانتر های خطرناک و یا کات بک و امثال اینها میتونه دروازه حریف رو باز کنه!
همینجا بدینوسیله این پیروزی شیرین رو به لنگیا تبریک عرض میکنم. امیدوارم در ادامه راه هم موفقیت های بیشتری کسب کنید و مشکلات تیمتون هم به زودی حل بشه...
طبع شعرم گل کرده است
و تمامی اشتباهات گذشته ام را
دارم تکرار میکنم!
اشتباهات جبران ناپذیری
که تمامی ذهنیت مرا ساخته اند
و نگاههای بی مفهومی
که کاغذ دیواری دنیای گذران هستند
دنیایی آنقدر پهناور
که مرا از وجود بی وجود خود سرشار میکند
کتابی که به این زودی ها نمیتوان تمام کرد
دردسرهای بیهوده ای که لیاقتشان را نداریم
و صداهای خسته ای
که دردمان را دوچندان میکنند
حرفهای پر التهابی که
ربطی به زندگی واقعی ما ندارند
و دستهای پنهانی
که حوصله شان از دست ما سر نمیرود...
در آستانه این بازی سخت دلم میخواد فقط بگم دوستون دارم و همیشه عاشق استقلال بوده و هستم. میدونم همه میرید توی زمین و مردونه بازی میکنید. میدونم حریف خیلی قوی هست. فقط مردونه بازی کنید همین. در مورد لنگیا هم باید بگم که اصلا دلم میخواد شما هم تو آسیا موفق بشید. اصلا دلم میخواد بهتون یه خبر خوب بدم. از این به بعد کل کل من با لنگیا فقط واسه دربی هست و لا غیر!
بالاخره دوز اول سینوفارم به من هم رسید... عوارض که تا الان نداشته هیچی یه جور خاصی هم منو گرفته واکسنش و داره حال میده که نمیدونم چیکار کنم! ؟ قاچاقچی سینوفارم سراغ ندارید؟
خیلی هم مهم نیست در زندگی چقدر آسوده زندگانی کنیم. یعنی آسوده خاطری و آسوده زندگانی کردن یک فضیلت به شمار نمی آید. به قول حافظ شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل... کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها؟ خب بله حتما با این لحنی که حافظ داره صحبت میکنه سبکباران ساحل ها بودن خیلی هم باحال نیست... بالاخره همه توی زندگی مشکل دارن. مشکلاتی که دیر یا زود گریبانگیرشون میشه. اگه آدم زودتر مشکل خودشو بفهمه توی زندگی، و باهاش دست و پنجه نرم کنه مسلما حتی اگر زندگیش سخت تر هم بشه حتی اگر مجبور بشه زخم و جراحتی برداره باید بره دنبال حل مشکلش!!! من اگر مشکل خودمو توی زندگی بدونم خب مسلما نمیتونم نسبت بهش بیتفاوت باشم. آخ که چقدر ابروی چپم آخر هفته ها تیر میکشه و من و یاد اون شبی میندازه که اون بانوی مکرمه ای که با سه تا بچه توی اتوبوس بین شهری کنار دستم نشسته بود و وقتی چشامو گذاشتم روی هم ناگهان بنگ کوبید پس کله ام و کله منو کوبید به جداره فلزی پنجره اتوبوس. چشمتون روز بد نبینه ابروم به سختی با جداره پنجره برخورد کرد و زخمی شد. ولی کی باور میکرد که یه خانم محترمی که داره با سه تا بچه اش سفر میکنه کله منو کوبیده باشه به اونجا؟ من حتما خوابم برده بوده و وقتی اتوبوس ترمز سختی کرده اون اتفاق رخ داده... خلاصه با خودم کنار اومدم... ولی خب خونی که داشت از ابروم میچکید رو باید چیکار میکردم؟ دستمال دم دستم نبود... بلند شدم رفتم ته اتوبوس که دستمال بردارم... ناگهان بلند شدم ایستادم و به سمت راهروی میانی اتوبوس رفتم. سرم را بلند کردم که دستمالها را پیدا کنم... مسافران نگرانی داشتند به ابروی من نگاه میکردند.رفتم ته اتوبوس. دستمال برداشتم و یک صندلی خالی پیدا کردم و همانجا ته اتوبوس نشستم. نه با کسی صحبت کردم. و نه کسی با من صحبت کرد. به یک مسافرخانه بین المللی رفتم. صاحب مسافرخانه ابروی زخمی مرا دید اما با خوشرویی با من برخورد کرد و مرا پذیرفت. در طول اقامت در مسافرخانه دوستان خیلی خوبی پیدا کردم. ایرلندی ها که هم اطاقم بودند. دسته دختران مکزیکی. پیرمرد کوبایی ویولن زن. کریس و دوست دیگری که اهل جمهوری چک بود. مردی که مثل یک بشکه مشروب میخورد و آخر شب حالش بد شد و با تی پا بیرونش کردن. و در نهایت سارا مک دودل...
کریس جان واقعا تبریک میگم. عجب بازگشت شکوهمندی به اولدترافورد داشتی. تو هم مثل اون آدمهایی هستی که مثل ستون وایستادن. ازت تشکر میکنم که زندگی رو برای خیلیا قابل تحمل میکنی. من خودم از تلویزیون بازی رو تماشا نکردم ولی پدرم به من گفت و من ویدئوهاشو دیدم و خلاصه فکر کنم الان اهل بیت دارن با دمشون گردو میشکنن. بیشتر مزاحمت نمیشم. برای تو و خانواده ات بهترین آرزوها رو دارم.
این کتاب رو شدیدا به همه توصیه میکنم.
ببینید من از اون آدمهایی هستم که دوست دارم زندگیم رو تا لحظه آخرش زندگی کنم. من اگه حتی نتونم دیوار رو خراب کنم. منظورم همون دیواریه که پینک فلوید بهش اشاره کرده. من اگه حتی نتونم دیوار رو خراب کنم همونطور که در آهنگ Hey You گفته بدون مبارزه تسلیم نمیشم. من حداقل تمام تلاشم رو میکنم که یه نوشته ای از خودم روی دیوار بجا بگذارم.
به بارانی ترین روز سال قسم
اگر از خود باران هم بپرسی،
همین را میگوید
ابرها از دل بارانیشان خبر ندارند
به طوفانی ترین روز سال قسم
اگر از خود طوفان هم بپرسی،
همین را میگوید
دریاها از دل طوفانیشان خبر ندارند
سبزها از ریشه های پیچاپیچشان!
,والله من از وقتی که ابرام اومده سر کار، هیچی از کار مملکت سر در نمیارم. از یه طرف ابرام با ماکرون صحبت کرده و تاکید شده که مذاکرات باید ادامه پیدا کنه. از یه طرف دوباره عده ای در مجلس و اینور اونور شعار غنی سازی بیشتر سر در میدهند. از یه طرف امت اسلامی همه دارن با دمبشون گردو میشکنن که ابرام دیجه اونشه چه باید!. به خدا اگر میدونستم اینجوری میشه هیچوقت از قدرت کناره گیری نمیکردم. ولی خب من دیگه به آخر خط رسیده بودم. بهتر بود زودتر از اون که خطایی ازم سر بزنه از قدرت کناره گیری کنم.
وقتی تو اون مهمونی که در و دیوونه های آلمانی راه انداخته بودن با اون دختر اوکراینی رقصیدم، اونم رقص به اون خنده داری... یه جوری روحمو لمس کرد که هیچوقت یادم نمیره... آخه روحا یه جورین... یه جور بدی که نمیتونن نسبت به هم بیتفاوت باشن... (خاطرات دوران بی کسی - الکساندر گراهام بل)
در اخبار آمده است که جنگنده هایی ناشناس علیه طالبان اقدام به حمله کردند و یک جنبش مردمی هم علیه طالبان در افغانستان در حال شکل گیری هست. اخبار عجیبی هست، جا داره مردم افغانستان، ایران، منطقه و همه جای دنیا در مقطع کنونی با هشیاری کامل زندگی کنند و به امید پیروزی بر طالبان.
سخنی هم دارم با عزیزانمان در نیشکر هفت تپه. درسته که من از قدرت کناره گیری کردم و شما هم اصلا منو نمیشناسید اما هنوز دلم با شماهاس. به نظر من مشکلات شما نمونه بارزی از مشکلات مردم و مملکت ماست و امیدوارم حالا که شما در پیگیری خواسته های صنفی خودتون فعال و مصمم هستید همه مردم ایران هم نسبت به زندگی خودشان بی تفاوت نباشند و مصمم حل مشکلات خودشان را پیگیری کنند.
آهای زلاتان ابراهیمویچ، کجا داری میری؟ کجا به این سرعت؟ صبر کن شاید آخر سر دوستیمون به جای خوبی رسید. من و تو و خبیب نورماگمدوف و کریس رونالدو... یادت که هست؟ درسته شما همتون سیکس پک دارید و من ندارم. ولی این که دلیل خوبی نیست... شاید آخرش با هم به یه جایی رسیدیم...
آخرش یه آبنبات چوبی از اینایی که تهش آدامس داره میذارم توی دهنم. سازمو کوک میکنم. میرم گوشه خیابون میشینم. هتل کالیفرنیا رو با دهن پر میخونم. بخصوص اونجاش که میگه هر وخ دلت خواست میتونی تسوی حساب کنی ولی هیچوقت نمیتونی اینجارو ترک کنی. من یه بار بیشتر کالیفرنیا نرفتم، اونجا هم که بودم هیچوقت هتل نرفتم... با کسی هم تسوی حساب نکردم... نمیدونم چرا یه جایی گیر افتادم که ازش نمیشه رفت بیرون... شاید اینجایی که من گیر افتادم هتل کالیفرنیا نیست و یه هتل دیگه اس... شاید اونا همه هتلاشون اونطوریه... مخصوصا اون هتلی که چند شب تو مونترآل توش بودم و چشمتون روز بد نبینه... اصلا ولش کن. ساز بلد نیستم بزنم. گوشه خیابون نشستن هم فعلا چون آبرو دارم نمیتونم. اما هتل کالیفرنیا رو میذارم. یه دونه از اون آبنبات چوبی ها که تهش آدامس داره میذارم توی دهنم. آخر آبنبات هم مثل همیشه میجوم تا با آدامسش قاطی بشه. یه جور آدامس جالبی میشه که وسطش آبنبات داره... آخرش هم آدامسو باد میکنم و میترکونم. تا حالم حسابی جا بیاد. میرم جلوی آینه یه جور خاصی که دلم بخواد قر میدم و به آخر هتل کالیفرنیا گوش میکنم. فردا صبح دوباره روز از نو... روزی از نو... نه با کسی شوخی دارم... نه کسی با من شوخی داره... من فقط دلم آبنبات چوبی میخواست... رفتم ده تا خریدم... حالا کلی آبنبات چوبی دارم... هر وقت هم دلم خواست میتونم یکیشو بخورم... شایدم روزی دوتا خوردم... میدونم... واسه دندونام خوب نیست... آهنگ تموم شد... رفت آهنگ بعدی... اگه گفتی؟ تو خماری نگهت نمیدارم چون من اصلا اهل تو خماری گذاشتن کسی نیستم! خودت هم خوب میدونی... اسناف از اسلیپ نات آره... ایف یو لاو می لت می گو...
در فراموشی ما بیخبران حیرانند
چون که خاموش نشستیم فراموش شدند
...
بی خبر خرم و خوشدل سر غوغا کردیم
مست از گریه هر ثانیه دمنوش شدند
...
چون که گریان ز همان ثانیه بی جان گشتند
باز از بهر رضای همه مدهوش شدند
...
چون همه باز ز رنگ دگری پژمردند
با تو دیوار سخن گفت، سیه پوش شدند
...
بس که بهر دل خود با تو سیه پوشیدیم
خصم هر قافیه، بد قافیه بر دوش شدند
...
دین و دل را خبری نیست، قماری برپاست
ختم هر قافیه بر فتنه هر قافیه سرپوش شدم
...
با تو روز دگری باز سخن میگفتم
حرف فردا نزدی، سالم و بیهوش شدم
واسه بی تابی روزای پر از حسرت و اه
واسه بی خوابی چشم های تره خیره براه
واسه سنگینی آوار غم تنگه غروب
واسه دلگیری بارون تو شب غربت ماه
واسه من مرهم زخمم غزلو ترانه شد
تب پر شور نوشتن یه شروع تازه شد
میخوام قصمو بدونن همه شب زده ها
قصه ی غروب پاییز که پر از ستاره شد
قصه ی غروب پاییز که پر از ستاره شد
قصه ی غروب پاییز که پر از ستاره شد
ای که تن دادی به حجم قفس گذشتها
بزار زیبایی حست بشه متن قصه ها
بشه الهام یه شعر و نقشی روی بوم
بشه نغمهای ساز و نفس ترانه ها
واسه من مرهم زخمم غزلو ترانه شد
تب پر شور نوشتن یه شروع تازه شد
میخوام قصمو بدونن همه شب زده ها
قصه ی غروب پاییز که پر از ستاره شد
قصه ی غروب پاییز که پر از ستاره شد
قصه ی غروب پاییز که پر از ستاره شد
میگم همچنان که شاس زنم و به شاس همی پرداخته شود بد ندیدم که از شاس خود کمی خروج نموده و به شاس اساسی و برتری نیز در دنیا همی توجه نمایم. لذا اندکی تامل کردم و در بحر مکاشفه همی فرو برفتم و شاسم به آنجا رسید که کی بهتر از کلینت ایستوود. به همین خاطر تصمیم گرفتم در ایام آتی چندی از فیلمهای کلینت ایستوود را مشاهده نمایم. فعلا صحبت دیگری نیست. ذت زیاد.
اشعار شاس خود را
با خط خوش نوشتم
خطهای خوب خود را
با شاس خود بدانم
با شاس دست خود را
صد بار باز کردم
با شاس باز خود را
صد بار ناز کردم
شاسم نهفته بود و
خود را زخانه راندم
شاسم ز خود نراندم
تا شاس بهتر آمد!
از شاس بی توجه
صد تا یه غاز گفتم
با شاس خود نهانی
قصد نماز کردم!
تف تو روح اون زخمهایی که باختنی نیست. مجبورت میکنه لات محل بشی و سرتو تو خیابون بگیری بالا. وگرنه خیالی نیست. اگه واسه خاطر بی مصرف بودن این بچه قرتی ها نبود پشیزی هم واسه این زخمهای لعنتی اهمیت قائل نمیشدم. میرفتم دنبال عشق و حال خودم. نه که حالا عشق و حالی نیست اما از کمبود عشق و حال ماییم و عشق خالتور. واسه حضرتش خیلی هم احترام قائلیم. هرچی نباشه، کم کمش اینه که لاتیم و دماغمون خیلی هم سربالا نیست. هر زخمی که اضافه میشه نه طاقتمونو کم میکنه نه خم به ابرو میاریم. فقط نفرتمونو بیشتر میکنه. بیشتر نفرتمونو هم دلمون نمیخواد سر این و اون خالی کنیم. تا اینکه، تا اینکه فشار به بیخ گلومون میرسه. اونوقته که ندای وا اسفا سر میدیم و خودمونو خلاص میکنیم از دنیا و مافیها. دیگه طاقت این نامردمیا نیست. این خالتور دیگه واسه من شده عادت. عادت همیشه و هر روزه. این عشق لعنتی. این عشق لعنتی خالتور که تموم شدنی نیست. هر جند وقت یه بار هم هوس میکنیم بشینیم دور هم و سیگار بکشیم و بخونیم که : دلم مثل دلت خونه شقایق، چشام دریای بارونه شقایق... که بعدش دوباره یادمون میفته که آره دلمون مثل دل شقایق خونه و چشامون هم دریای بارونه...