نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

بعدشم میگم حالا درسته که فضولی به من نیومده ها! اما وقتی میگن سامانه موشکی اس سیصد، اینو تو حوزه علمیه قم درست نکردن ها! این پولش از چاه نفت اومده، موشکشم روسیه درست کرده. بعدا دل و دماغ خاصی واسه آدم تو زندگی باقی نمیمونه که نه تنهااااا، روحانی و حوزه و ارتش و نظامیون به آدم دروغ تحویل میدن بلکه حتی روسیه هم همون کارو میکنه و به قدری سیاست بدی در دنیا اعمال میشه که خب آدم احساس میکنه که درسته حالا دورانی نیست که به اندازه جنگ جهانی دوران بدیه اما خیلی هم دوران جالبی نیست!

اصلاحات تاخیری

مجموعه اتفاقاتی که در دوره حسن روحانی برخی به صورت رسمی، برخی به صورت نیمه رسمی و برخی به صورت غیر رسمی در حال رخ دادن هست من رو به یاد واژه اصلاحات تاخیری می اندازه. یعنی اتفاقاتی که باید بعد از دوم خرداد رخ میداد اما به علت قتلهای زنجیره ای و غیره و ذلک رخ نداد حالا خیلی هاشون داره ساده تر اتفاق میفته. یک نگاهی کنیم به گذشته متوجه میشیم که به چه هزینه بالایی بالاخره حکومت اندک ظرفیتی پیدا کرده برای پذیرش چیزهایی که نه تنها خطرناک نیستند بلکه اگر به موقع انجام شوند میتوانند از خطر جلوگیری هم بکنند. البته من که خیلی در پیتم و نباید از این حرفها میزدم اما جالبه که یک سری از اصولگراها هم دارن در همون راستا عمل میکنند. یک ایراد عمده ای هم که به حکومت وارده در این دوره یک مقداری خود شیفتگی هست. یعنی درسته که مدیریت بحران در این دوره خیلی خوب انجام شده اما شاید یک مقدار با گذر زمان محتوی کم بیاد. کم آمدن محتوی هم که خب مضرات از پیش دانسته شده ای داره. در کل اگر بخوام روشنتر عنوان کنم باید بگم ما هی میشنویم از اینور اونور که ایرانیان همه یک ملتند از اقوام و جاهای مختلف اما اصولا بنده درپیت که در این مدتی که زندگی کردم این مساله رو حس نکردم، یعنی پایتخت که بیشتر از اونی که بخواد به ملت انسجام بده بیشتر عرصه ماشین بازی پوچ و بنزین سوزانی اکثریتی شده که برای امرار معاش رفت و آمد میکنند. رکود که اصولا کاملا قابل ملاحظه هست. البته عده ای هم هستند که کارهای خدماتی رو انجام میدهند که کماکان به کار خودشون مشغولند اما از زمانی که مساله استخدام رسمی از میان برداشته شده و مساله استخدام گانگستری جایگزین اون شده من معتقدم اتوبانهای تهران اکثرا عرصه سوخت سوزانی بی هدف و ماشین سواری پوچ و ترافیک نامتعارفی هست که خب، هیچ ربطی هم به برگزاری کنسرت سنتی در شهرستانهای کوچک نداره. در شهرستانهای کوچک همه میدونند ترافیک نیست اما در تهران واقعا شرایطی رو کسی شاهد نیست که بخوایم بهش لقب پایتخت بدیم. حالا چنتا ساختمانی که در تهران هست و یک سری ساخت و ساز جدیدی که داره میشه به کنار اما که چی؟ یک مقدار زیادی زندگی بی محتوایی هست. اگه به زور آدم خودشو قانع نکنه که لای کتابی چیزی رو باز کنه و چند ورق کتاب نخونه، اصولا چیز قابل ذکر دیگری باقی نمیمونه. سریالهای تلویزیون در حدی نیست که بشه درست و حسابی ذهن رو بهش معطوف کرد. یعنی نگاه که میکنی مشخصه که سر هم بندی شده و حس خوبی به آدم منتقل نمیکنه. جا داره اقلا یکمی احترام بیشتری برای بیننده قائل بشوند در زمینه سریال سازی. من مطمئنم که هستند کسانی که فیلمنامه بهتر بنویسند. خلاصه در مجموع این عمری هست که داره میگذره و اگر بخوای حساب کنی باید یک چیز قابل عرضه ای وجود داشته باشه (اونقد که ما به دوشمن ایراد میگیریم!!!) اصولا در نهایت غیر از اون کنسرت ها دیگه چیز دیگه ای باقی نمیمونه! که اونم یه عده از خودی ها باهاش دوشمنن. که اینجا من خودم قادر شدم به خلق محتوی که اصلا معلوم نشد دوشن کیه؟ جالب نیست اصلا یکمی شاید رو به جلو حرکت کنیم و به همین تناقضات بپردازیم؟ حتما باید پونزده سال دیگه به همین چهار خط حرف ساده پرداخت؟

میگم اخیرا دوتا جیز جدید به تورم خورد یکی اینکه ما از حسن ناراضی بودیم اومدیم دیدم الله کرم باز در اعتراض به کنسرت موسیقی سنتی در شهرستانهای کوچک به دولت اعتراض کرده. الله کرم اگر نماینده حزب الله نیست پس نماینده چیه؟ جا داره یه تفکری هم روسیه که هشت سیلندر پشت سر بشار اسد وایستاده بکنه که باباجون اینهمه حمایت از بشار اسد که چی؟ که آخرش الله کرم بیاد؟ که از این ستون به اون ستون فرج نیست؟ خب اقلا یه چنتا سیلندرشو کم کن! در ضمن یه جند وقت پیش یه آیت اللهی در مذمت عیاشی گفته بود که اگر جوانان عیاشی کنند دیگر کسی نمیرود روی مین. خب این هم جای فکر داره که جوانان آیا به خاطر حفظ جان خودشون بهتره عیاشی کنند یا بهتره برن روی مین؟ یا اصلا آیا حافظ گفته بوده که افسانه دوگیتی تفسیر این دو حرف است؟ عیاشی پشت عیاشی یا رفتن روی مین؟ یا یه چیز دیگه گفته بوده که ... ببینید این حرفها به من مربوط نمیشه! من خیلی در پیتم!

فرض غیر محال

فرض کنیم گیر کردیم وسط یک اتوبوسی که راننده اش در سلامت به سر میبره و اگر اتفاق عجیبی رخ نده به مقصد میرسه. اونوقت اعتقادات افرادی که داخل اتوبوسن میتونه کاملا با هم ضد و نقیض باشه. ضد و نقیض بودن اعتقادات اون افراد تفاوتی در به مقصد رسیدن اتوبوس ایجاد نخواهد کرد! خودمون میدونیم که اگر راننده با اکثریت اتوبوس اختلاف عقیده داشته باشه باز هم اون اختلاف عقیده تفاوتی در اینکه راننده بهتره اتوبوس رو سالم به مقصد برسونه ایجاد نمیکنه. حالا بیاییم به شرایطی فکر کنیم که راننده به علت اختلاف عقیده نظر متفاوتی داشته باشه. مثلا راننده معتقد باشه به علت اختلاف عقیده اش با اکثریت اتوبوس باید حتما اتوبوس رو به سمت دره هدایت کنه که غیر ممکن هم نیست! چون حتما قبلا اتفاق افتاده یه جایی از همین کره زمین! پس، شاید بشه در ابتدا همه آدمهایی رو پیدا کرد که معتقد نیستند راننده به علت اختلاف عقیده با اکثریت افراد حاضر در اتوبوس عاقلانه هست اگر اتوبوس رو به سمت ته دره هدایت کنه! بر خلاف انتظار همگانی، همیشه عده ای آدم هستند که نه حاضرند در موقعیت راننده باشند و نه حاضرند مسافر اتوبوس باشند اما اگر راننده ای اون کار رو انجام بده همیشه ته دلشون راننده رو تحسین میکنند یا نه شاید هم بدتر پا رو فراتر میگذارند و بلند بلند راننده رو تحسین میکنند. بر خلاف انتظار همگانی افرادی که بلند بلند همچون راننده ای رو تحسین کنند هرگز اتفاقی توی زندگی براشون نمی افته بلکه در خیلی موارد به آدمهای جذابتری در زندگی تبدیل میشوند چون جرات دارند درباره چیزهای خطرناک اظهار نظر کنند. حالا این منم، من که جرات دارم درباره چیزهای خطرناک اظهار نظر کنم اما نظر متفاوتی دارم. مسلما اگر سیاستمداران روسی و آمریکایی هم از همون روز اول ضد و نقیض فکر نمیکردند هیچوقت کار به جایی نمیکشید که داعش بوجود بیاد! خب باقی سیاستمدارانی که کل زندگیمون تماشای فیلم سینمایی عقده هاشونه که بماند! تمامی ادعاهاشون درست دراومد! ابرقدرتها همه اشتباه کردند. اصلا نمیشه درباره شون صحبت کرد. تمامی حمایتشون از افراد و کسانی هست که چند روز بیشتر از زندگیشون باقی نمونده و خب فکر کنم خودم خیلی خوب فهمیدم که توی این خرابشده ای هم که اسمش ایران هست به زندگی فکر کردن چقدر کار اشتباهی هست! لطفا دیگه از اون اس ام اس قشنگا نفرستید. اگه بفرستید دونه دونه نفرین میکنم!

اسپات لایت

داشتم یه فیلمی رو نگاه میکردم که هم پارسال جایزه برده بود و هم به یک سری از نواقص سیستم آمریکا اشاره میکرد. به طور کلی اینکه سیستمی نقص نداشته باشه که غیر ممکنه. حالا یک سری نواقص به طور کلی غیر ممکنه و یک سری نواقص مربوط به یک منطقه خاص میشه. حالا یک نکته دیگه هم جای تامل داره درباره این فیلم و اون هم اون نکته که یک سری مسائل احتمالا سابقه تاریخی هزاران ساله داره و چیزی نیست که به تازگی کشف شده باشه. بلکه شاید ما با مشاهده پیشرفتهای ظاهری زندگی امروزه به نظرمون رسیده بوده که اون قبیل مشکلات دیگه از جوامع برچیده شده اما گول خورده بودیم و نظرمون اشتباه بوده. پس یک سری نواقصی که سابقه هزاران ساله داره و تاریخ ثابت کرده که این نواقص نه تنها وجود دارند بلکه حتی در صورتی که ازشون جلوگیری نشه میتونن صدها و هزاران سال ادامه پیدا کنند، نشاندهنده چیزی جز ضعفهای بشر نیستند. از طرف مقابل برای نمایش نقاط قوت بشر که در برابر نقاط ضعف باید بشه ازشون استفاده کرد به چی میشه اشاره کرد؟ این فیلم مثلا به روزنامه اشاره کرده. خب مشخصه که خیلی نمیشه روی قانون حساب کرد. ولی اگر فرض کنیم که نقاط قوت بشر کتاب و روزنامه و چیزهایی از اون قبیل باشند اونوقت خودتون حساب کنید که حتی در طول تاریخ در هر بازه زمانی اونوقت تنها افرادی انگشت شمار میتوانند نقاط قوت بشر رو در برابر نقاط ضعفی که میشه ازشون به طرز سازماندهی شده سوء استفاده کرد نمایش بدهند. خب اون قاعدتا باید کافی باشه اما برای چی؟ فکر میکنم هنوز درست و حسابی متوجه نشده ایم که تلاشهای اون عده افراد انگشت شمار به چه نتیجه ای میرسه و برای چه چیزی کافی هست؟ اگر بفهمیم اون تلاشها برای چه چیزی کافی هست اونوقت شاید حداقل بفهمیم چه چیزهایی بیشتر از سایر چیزها مهمند! چون به هر حال هر مقدار هم که به این حرف برچسب اومانیستی و امثالهم بزنند اما بیتفاوتی که به هر حال چیز خوبی نیست!

نکنه حسن!

میگم حسن گفته هرکی مردمو نا امید کنه آب به آسیاب دشمن ریخته و دوشمنو خوشحال کرده. اما اگه اون کیه؟ اگه اون حسنه که مردمو نا امید کرده چطور؟ نکنه حسن!

دیروز یکی از روحانیون دم دکه روزنامه فروشی پرسید آچمز یعنی چی و من توضیح دادم که یه کلمه شطرنجه که چیز خوبی نیست و معنیش یه حالتیه که توش نمیشه کاری کرد و ایشون هم یه چیزی گفت که چرا آچمز؟ یعنی ما حالا اینقدر بدبخت شدیم که بیان از کلمات آچمز و اینها استفاده بکنند!

گیتار عظیم الجثه

طرح نود و هشتم

نقاشی بیریخت هزارم

بدون ارزش هنری

بدون قیمت

زاده همه دردهای  متولد نشده

که شاخه های درختی با ریشه های فراوانش

که نمیتوان به درستی کشید

در پایین نقاشی کاملا مشخص است

تازه از کجا معلوم بتوان کسی را درباره اش قانع کرد؟

که طرح خوبی باشد!

تازه مشخص است که حتی ارزش هنری ندارد

فقط میتوان درباره اش

شعری نوشت!

درباره آچمز!

خب من امروز متوجه شدم که تیتر اول روزنامه هم به شرایط آچمز اختصاص داده شده که خودش شایان ذکر هست. جا داره همه دقت کنند و زیر پوسته همه مسائل نگاه کنند که خب اون یارویی هم که اپلکیشن کسب و کار سکه رو درست کرده درسته عقلش نمیرسیده که همچون چیزی باید مفت باشه اما به هر حال با همچون حول شدنی و با همچون از حول حلیم تو دیگ افتادنی حسابی خودشو لو داده. خیال و وهم هم ورتون ور نداره که طرف خدای ناکرده، خدای ناکرده، آدم خوبی بوده و میخواسته بند و به آب بده. نه نه نه نه ! نشتیات همواره با این مفروضات خوشبینانه مخالفه. اینم گفتم که متوجه بشید که یه عده ای چجوری ییدفعه ای یکمی شتابزده شدند و به ناخواسته بند و به آب دادند و نشتیات هم من باب وظیفه خودش به هیچ عنوان شفاف سازی رو از درجه اول اهمیت خارج نکرده و نخوااااهد کرد و همه شماها متوجه خواهید شد که اونها ایندفعه عجله کردند و عجله کردن هماناااااااااااااا!!!!!!!! و دیجه واقعا ضایع شدن هماااااااانااااااااااااآآ!!!!!!