نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

درباره هیکل

ببینید دوستان، من تقصیر کار نیستم، من از اول یه جوری اقدام کردم که هیکل مثل بروسلی از آب در بیاد، اما اینکه چرا آخر سر هیکل مثل آرنولد از آب در اومدو خودمم هنوز مطمئن نیستم. اما اگر کسی دلش خواست مثل آرنولد هیکل درست کنه حتما با من تماس بگیره!

شاید هزار سال دیگر

شاید هزار سال دیگر برگردم،

چه میشود؟

اگر؟

هزار سال دیگر؟

شاید دیگر،

شاید دیگر اینگونه!

دیگر اینگونه؟

شاید،

دیگر،

اینگونه،

خیالپردازی نمیکردم!

برای شعرهایم

برای شعرهایم نگرانم

برای همه شعرهایی که چیز دیگری نیستند

برای همه شعرهایی که دستهای آلوده ای به آنها نمیرسند

برای همه شعرهایی که درهای بسته ای نیستند

برای همه شعرهایی که شوخی سنگینی نیستند

و برای همه شوخی هایی

که در بند همه دلهره هایی

که این شعرها را سروده اند

تنها ناجی لحظاتی هستند

که بی دلهره میگذرانم

برای خاطر همه شعرهایی

که به آنها دل بسته ام

و برای خاطر همه دستهای دیگری

که این شعرها را نمینویسند اما،

در پی چیز دیگری نیز نیستند!

وای از دست قافیه

شعرهای جدیدم را،

به چه کسی تقدیم کنم؟

دیگر گمان میکنید!

دیگر گمان میکنید،

به قدری دروغم،

که دیگر،

شعرهایم را فراموش کرده اید!

وای از دست قافیه!

عبدالکریم سروش خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ!!!!

این یارو عبدالکریم سروش خخخخخخخخخخخخ!!!! به قدری صحبتهاش درباره مولوی بدیهی و بی مورده، که اگه کلیه حرفهاشو عوض کنی و بجای مولوی توش از کلمه چغندر استفاده کنی باز هم با سطح تعلیمات دروس ابتدایی تفاوت خاصی نمیکنه. اون یک مقدار گیجی خاصی هم که به همه بابت استفاده زیاد از کلمه چغندر دست داده احتمالا به عمق مطلب اضافه کرده. من فکر میکنم جا داره به علت ابتدایی بودن سطح چاه و کاه و آه کردن کلیه مسائل توسط یه کله پوکی لنگه ایشون بزنن کل دانشگاه ام آی تی رو تعطیل کنن اصلا! بد میگم؟ حتما فک میکنید بد میگم! چون احتمالا فک میکنید دانشگاه ام آی تی از من بیشتر حالیشه، اما اون موقه که خودتون فهمیدید من بیشتر از ام آی تی حالیم میشه، یه بار دیگه، زنده یا مرده، بدجوری حال همتونو میگیرم! خب!

اخیرا کامپیوترا

اخیرا یه احساسی بهم دست میده که این برنامه رو که اجرا میکنم وقتی مینویسه نوزده ثانیه گذشته درسته که باید بیشتر از دفعه قبلی که دوازده ثانیه بوده میگذشته میگذشته اما خب احساس نمیکنم بیشتر از سه ثانیه گذشته بوده! خب اگر سی پی یو اتمی چیزی اختراع کردید که میتونید نسبت ببندید و این حرفا بگید ما هم بدونیم. من متوجهم که بعضی وقتا داغ میکنه خاموش میکنه، اما فکر میکردم مال فنشه! نگو مال کوانتومه!

سایه ها از مرز آبهای کم عمق اقیانوس گذشته اند...


بی آنکه حتی اندکی تر شده باشند...


و ما هنوز اما، از ترس سردی آب ایستاده ایم در ساحل...


بی آنکه تنی به آب زده باشیم...

پاره پووووورههههه!

عقل دیوانه شده است، درد مرا دید و بگفت، آمدم! نعره بزن! غصه مخور! هیچ مگووووو ....

دغدغه های همیشگی!

این آخرش این شد،

از دغدغه های همیشگی،

این آخرش این شد،

این بیخیالی های همیشگی،

این بیخیالی هایی که،

این دغدغه های همیشگی را،

به سخره میگیرند،

این دغدغه های همیشگی،

که ما را به دستی دیگر اسیر خود کرده اند!

این آخرش این شد باز!

در گذشته

دوست داشتم در یک خانه کوچک زندگی کنم که به حد کافی جا داشته باشد. یک زمانی بود که از همه چیز ترسیدم. توهم زده بودم. از خودم میترسیدم. از بقیه میترسیدم. از زندگی میترسیدم. از درخت میترسیدم. از ایستگاه اتوبوس میترسیدم. از باقی آدمها میترسیدم. یک شب تمامی گرمای وجودم را " از راه دور " به دختری در ایستگاه اتوبوس هدیه کردم. و تا خانه پیاده راه رفتم و در نتیجه هدیه دادن تمامی گرمای وجودم از سردی لرزیدم. یاد آلیس در سرزمین عجایب افتادم. و فکر کردم من در توی اندر توی این سرزمین عجایب زندگی میکنم. و حتی اگر بمیرم مسلما تجربه این سرزمین عجایب ارزشش را خواهد داشت. خیلی پست میبودم اگر بعد از تجربه آن عجایب تحمل زندگی عادی را نمیداشتم و نمیتوانستم پست میبودم! پس اصلا در هر حالت از بابتی نگرانی نداشتم. با یک نفر از فلورانس بیلیارد بازی کردم. بعدش باتیستوتا را با کله کاملا از ته تراشیده یک شب به طور اتفاقی در خیابان ملاقات کردم. کنارش راسل پیترز دربان یک فروشگاه بود. فروشگاهی که روی کله همه آدمها مجانی توی آن آب میپاشیدند! یک شب چندین ساعت را با ادوارد نورتون روی پشت بام خانه همسایه گذراندم. بی آنکه حس کنم حتی اتفاق عجیبی افتاده باشد. یک بار فاتح تریم مربی گالاتاسرای سراسیمه از مقابلم رد شد. بار بعدش اینیستا پشت فرمان از جلویم رد شد و برایم دست تکان داد! یک بار هم شریعتمداری سردبیر کیهان در حالی که داشت با شخص کنار دستی اش هندی بلغور میکرد از کنارم گذشت. همه اینها را البته من خیال میکردم. من ترسیده بودم. من حالم خیلی بد بود. من از خودم ترسیده بودم. من از بقیه ترسیده بودم. من از همه چیز ترسیده بودم. همه اتفاقات در ذهن من به شکل بیمارگونه ای مثل آلیس در سرزمین عجایب شکل گرفته بودند. همان شده بود که همه گرمای وجودم را بی دریغ و "از راه دور" به دختری در ایستگاه اتوبوس هدیه کرده بودم و تمام مسیر را تا خانه لرزیده بودم. آه قورمه سبزی!

دوم خرداد

باید سوتی داد جناب شاعر

باید خود را به مخاطره انداخت

خیال نکنید ما همه چیز را میدانستیم

ما همه خیال میکردیم برنده نمیشویم

ما همه از خدایمان بود که برنده نشده بودیم

ما همه از برنده شدن خیری ندیدیم

ما همه یک بادمجان پای چشممان سبز شد

ما همه سوتی داده بودیم

باید سوتی داد جناب شاعر

باید خود را به مخاطره انداخت!

شعر خاردار

چه احتیاجی به نوشتن هست؟

بگذارید من تنها،

بگذارید من تنها خواننده کتابی باشم!

که کس دیگری نمیتواند بخواند!

چه احتیاجی به نوشتن نیست؟

وقتی کسی تنها،

تنها نویسنده کتابی است!

که کسی نمیتواند بخواند!

چه احتیاجی به دیدن هست؟

وقتی کسی نمیتواند،

آخرین نویسنده کتابی را ببیند!

و چه احتیاجی به دیدن نیست؟

وقتی کسی نمیتواند،

تنها خواننده کتابی باشد!

اثبات خویشتن

در صدد اثبات خویشتنم،

آنچنان بیهوده،

که تنها صدایی ناموزون پاسخم میدهد،

پاسخی خنده آور،

که چنان دربردارنده دردهای من است،

که دردم را دو چندان میکند،

چنان که دیگر کسی،

در صدد اثبات خویشتن برنیاید!

رهگذر شاعر

امروزه،

شعر گفتن،

به کار ساده ای بدل گشته است،

فقط کافی است رو داشته باشی!

مثلا:

اگر رهگذری عادی از کنار تو رد شد،

میتوانی از او بخواهی برایت شعری بسراید،

او حتما برایت شعری خواهد نوشت،

تو حتما خواهی شنید،

و حتما به تمامی باورهای خود ایمان خواهی آورد!

System Of A Down – B.Y.O.B. Lyrics

Why do they always send the poor?

Barbarisms by barbaras
With pointed heels
Victorious victorious kneel
For brand new spankin' deals

Marching forward hypocritic and
Hypnotic computers
You depend on our protection
Yet you feed us lies from the tablecloth

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sunshine

Kneeling roses disappearing into
Moses' dry mouth
Breaking into fort knox stealing
Our intentions

Hangers sitting dripped in oil
Crying freedom
Handed to obsoletion
Still you feed us lies from the tablecloth

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sunshine

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sunshine

Blast off!
It's party time!
And we don't live in a fascist nation!
Blast off!
It's party time!
And where the fuck are you?

Where the fuck are you?
Where the fuck are you?

Why don't presidents fight the war?
Why do they always send the poor?

Why don't presidents fight the war?
Why do they always send the poor?

Why do they always send the poor?
Why do they always send the poor?
Why do they always send the poor?

Kneeling roses disappearing into
Moses' dry mouth
Breaking into fort knox stealing
Our intentions

Hangers sitting dripped in oil
Crying freedom
Handed to obsoletion,
Still you feed us lies from the tablecloth

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sunshine

Everybody's going to the party, have a real good time
Dancing in the desert, blowing up the sun

Where the fuck are you?
Where the fuck are you?

Why don't presidents fight the war?
Why do they always send the poor?

Why don't presidents fight the war?
Why do they always send the poor?

Why do they always send the poor?
Why do they always send the poor?
They always send the poor!
They always send the poor!

Theorem in Whatever Regarding Peace and Nationality Using Whatever!

Theorem 1: Using Nationality for Peace Talks is Least Effective!


Proof:


Lemma 1: When We Bleed We Bleed the Same!


Lemma 2: Life is a Bitch!


Using Lemma 1 and  Lemma 2 we prove using nationality during peace talks is extremely counter productive and it can even provoke more war and violence in the world, instead, we can use objects, for instance, we can form groups of objects, animals, fruits (to be fair about politicians) or pieces of technology, or any other sort of artifacts that represents their thoughts in order to represent their thoughts at least! using terms such as nationality during talks, one can easily lose track of what those terms actually mean once they have spoken a few lines and blah blah blah blah

بیجانویسی

من، یک بیجانویس

من، یک شاعر سرگردان

من، یک دیر شده ای، دریر پا

دلهره ای بی سرانجام

دستی بی پاسخ بر همهمه فکرها

من، نا آشنایی بی پروا

من، خفته در بالهای کبوتری ناپیدا

من بی صد استخوانی بی سپر

من، صد بار، ز کرده خود رنجیده ای، بی همسفر

من، باز از دم جاده گذر خواهم کرد،

من، باز از بد حادثه حذر خواهم کرد!

آنوقت

آنوقت دیگر صدایی نمی آمد

و دیگر هرگز دلهره ای سر درگم

بدنبال خویشتن نمیگشت

و دیگر تمام آسمان

با تمام دلتنگی اش

به جستجوی تو آمده بود

پرده خواب

صبحها باز چو بیدار شود خفته من

قصه آغاز شود بر بدن خسته من

...

حرفها حادثه ها ناله و گه آه شوند

آه ها! با دل هر واقعه همراه شوند

...

ذهن بازیچه و در بازی خود گم شده است

فکرها ملغمه بازی مردم شده است

...

روح از پرسه زدن مرد دگر جانی نیست

غم برای دل من هیچ دگر واژه آسانی نیست!

...

شب نوید به ثمر آمدن فردا نیست

در دلم ذره ای از شور و شعف پیدا نیست

...

کاش امشب اگر از خواب دری باز شود

خواب من تجربه دیدن پرواز شود!

وقت عبور

دیگر نه انسانم، نه ترجمه شب


در امتداد جدولهای دراز


سفید و سیاه


زرد و سیاه


حتی قرمز و سفید


یادم نمی آید! رنگهای دیگر و رنگهای دیگر!


آرزوهای من دگر تجسد وظیفه ای نیستند!


مثل زانوهایم که از صندلی اتوبوس برداشته ام،


وقتی چکمه های خیس پایم بود


و مواظب بودم تا صندلی گلی نشود


مثل دستهایم که از حاشیه پلاستیکی پنجره


مثل نگاهم که از عابران


اندک انگیزه ای هنوز شاید،


اما هیچ اشتیاق غریبی مرا به نشستن کنار پنجره


و تماشای عابران نمیخواند


(کوچه برلن، تفنگ پلاستیکی، نم باران، اتوبوس شلوغ، راه دراز)


دیگر نه سحرگاه به بوسه ای متولد میشوم


نه شامگاه از بوسه ای میمیرم


دیگر فراموش کرده ام


که من از عابران کوچه نیستم


دیگر فراموش کرده ام


که نمایش عابران فقط برای تماشاست!

Dizzy Heights

Onlyyyyy What Shall be painted, Shallll beeeeee Paaaiinnnnnted!

الهم! بی توهیییییین!

الهم زهر سکون دنده یک!

الهم زهر نان دنده دو!

الهم زهر قان دنده سه!

الهم زهر تکرار دنده چهار!

الهم زهر فراموشی دنده پنج!

الهم زهر انکار دنده دنده شیش!

الهم زهر اصرار دنده هفت!

الهم زهر اجبار دنده هشت!

 الهم زهر کل مریضا، و کل کل تصادفا، و چپا، و دقیقا، و عمیقا، و عجیبا، و عجیلا، و عقیلا  دنده نه!

الهم حفظنا من الدنده ده و دنده یازده و دنده دوازده و نده سیزده و و حفظنا من الکل دنده ما فیها و من الکل دنده ما فوقها!



پیام من به کیم رهبر کره شمالی

کیم، لازم نیست حالا موشکاتو واسه حمله به همه دنیا آماده کنی، کافیه فقط چند نفرو غیر از من اعدام کنی تا اوضاع یه کمی سر و سامون پیدا کنه!


مو جیونگ بون، آشپز خرده پای حزب کبیر!

در مورد این پولهایی که، در مورد اون پولهایی که!

در مورد این پولهایی که حکومت جریمه شده و در مورد بقیه پول که خیلی هم بیشتره و حکومت جریمه نشده اصلا جزئیاتی در دسترس نیست! خب اگر در کل در طول یک مدتی یک حق و حقوق دو جانبه ای ضایع شده من توصیه میکنم هم روزنامه کیهان و هم روز نامه شرق هر کدام در یم صفحه در جدولی شرح مختصر اون رو چاپ کنند که هر کدوم بابت چی بوده که جای کله زدن شاید کشتی گیر آمریکایی هم کار بهتری تونست!

مر از این غصه!

مر از این غصه سرانجام گذشتم،

                                که دلم عزم سفر کرد

                                                       و

                              به در گاه تو هر بار سزاوار نشستم!


غم از این غصه سفر کرد

                                      دگر بار

                                      که هر بار

                                      دم درگاه تو، بی دلهره، بی دغدغه،

                                                                            صد بار نشستم،

                                        مر از این غصه سرانجام گذشتم!

                                                                  که دلم قصد خطر کرد و

                                                                        دگربار لطیفی به سخن باز،

                                                                        به صد دلهره، بی دغدغه، هر بار،

                                                                        مر از این غصه سرانجام گذر کرد!

                                                                                                                               و

                                                                        دلم عزم سفر کرد

                                                                                                 و

                                                                        ز درگاه تو هر بار سزاوار گذر کرد و !

                                                                       مر از این غصه سر انجام گذر کرد و !

                                                                                                  و

                                                                       دگر بار لطیفی! قصد خطر کرد و !

                                                                       مر از این غصه سرانجام گذر کرد!


Wake u up in the middle of the night

Some dance to remember, Some dance to Forget!

دلتنگی های آدمی را باد ترانه ای میخواند، رویاهایش را آسمان پر ستاره نادیده میگیرد...

Aside from the Brexit Isssue and About a Movie

Aside from the Brexit and about a movie, the King Speech is a great movie and a great culture, if that is what the British people are desperately trying to preserve it can be worth it!!!

سخن با خود توانم گفتن

مطرب که عاشق نبود و نوحه گر که دردمند نبود دیگران را سرد کند. او برای آن باشد که ایشان را گرم کند. همه خلل یاران و جمعیت آن است که نگاه ندارند یکدیگر را. باید چنان زیند که ایشان را لاینفک دانند. از عالم معنی الفی بیرون تاخت که هر که آن الف را فهم کرد، همه را فهم کرد، هر که این الف را فهم نکرد هیچ فهم نکرد. طالبان چون بید میلرزند از برای فهم آن الف. اما برای طالبان سخن دراز کردند شرح حجاب ها را- که : «هفتصد حجاب است از نور و هفتصد حجاب است از ظلمت!» به حقیقت رهبری نکردند، ره زنی کردند بر قومی.
ایشان را نومید کردند- که: «ما این همه حجاب ها را کی بگذریم؟»
همه حجاب ها یک حجاب است. جز آن یکی، هیچ حجابی نیست. آن حجاب این وجود است.
سخن با خود توانم گفتن، با هرکه خود را دیدم در او، با او سخن توانم گفتن. تو اینی که نیاز می نمایی. آن تو نبودی که بی نیازی و بیگانگی می نمودی، آن دشمن تو بود. از بهر آنش میرنجاندم که تو نبودی! آخر، من تو را چه گونه رنجانم؟ که اگر بر پای تو بوسه دهم، ترسم که مژه ی من درخلد، پای تو را خسته کند.
(مقالات شمس)

فیلم ترسناک

میگم داشتم با بچه های باشگاه در این مورد صحبت میکردم که من بعضی وقتها با ارواح صحبت میکنم خواستم یه مطلبیو براتون تعریف کنم و از این به بعد هم بعضی محاوراتم با برخی ارواح معروفو تو وبلاج بنویسم شاید بدینوسیله به بشریت خدمت کرده باشم! داشتم با نیچه صحبت میکردم که این دور کلا ما نتونستیم کل قضیه رو جمع کنیم و احتمالا یه چیز میزایی هست که بعدا دموکتراتا کشف میکنن، نیچه پرسید مگه ما خودمون دموکرات نیستیم؟ دردسرم دوتا شد!

بذا من خیال همه رو راحت کنم

بابا بذا من خیال همه رو راحت کنم در باره برکسیت که دوباره گندش در نیاد. این همهپکشور تو دنیا عضو اتحادیه اروپا نیست مگه چیزیشون شد؟ خب یکیشون هم انگلیس!

انانیت!

چندین خروار نمک در آن مطبخ او خرج شدی. باقی را قیاس کن! زنبیل بفروختی با این سلطنت و برخاک نشستی و چند مسکین را گرد کردی و با ایشان بخوردی. و گفتی: خدایا من مسکینم، همنشین مسکینانم.

کار آن است. اما هرکه از این جنس هستی و انانیت آغاز کرد که من چنین و من چنان. مغزش نباشد.


مقالات شمس

در مورد برخی مسائل بیربط

من البته جا داره به خصوص به عنوان یک نشتیاتی تمام عیار یک تذکر تمام وکمال هم به تمامی مراکزی که خواسته ویا به ناخواسته به نشتیات ربط پیدا کردن ویا اونهایی من قبلا بهشون بد و بیراه گفتم شنیده شده خودشونو با کسایی که من بهشون بد و بیراه نگفتم به قصد اشتباه گرفتن که اینا همش به وضوح به ضرر اون کسانی که من بهشون بد و بیراه نگفتم تموم شده، بدون اینکه خواسته قلبی خود من باشه، پس این مسئله که برخی مسائل به نحوی اشتباه با هم قاطی پاتی شده که دیگه قابل تشخیص نیست صحیح نیست و من به هیچ عنوان راضی نیستم افرادی در آکادمی بخوان به خاطر نشتیات مهم بشن! پس من خودم رو پایبند به نشتیات میدونم و نه به آکادمی، البته ممکنه بعضا بحث گریدینت دیسنت مطرح بشه که همه این مسائل از ساید افکت اون هست که یک سری مسائل با هم قاطی شده که اونوقت اصلا ممکنه یک سری آدمی بیاد دست بذاره رو همین مسئله گریدینت دیسنتو بخواد زیر سوال ببره بعدشم از نشتیات سوء استفاده کنه بعدشم به نشتیات بد و بیراه بگه، که اصلا اون مسئله رو بیخیال! من همون بهتر که خودمو مثل روز اول به نشتیات پایبند بدونم!

قطعا هستن!

قطعا هستن کسایی که قبلا این حرفو زدنو دببه کردن! ذت زیاد!