نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

...
I know that the spades are the swords of a soldier
I know that the clubs are weapons of war
I know that diamonds mean money for this art
But that's not the shape of my heart
...

(Metallica) Welcome Home - Sanitarium

Welcome to where time stands still
No one leaves and no one will
Moon is full, never seems to change
Just labelled mentally deranged
Dream the same thing every night
I see our freedom in my sight
No locked doors, no windows barred
No things to make my brain seem scarred
Sleep my friend, and you will see
The dream is my reality
They keep me locked up in this cage
Can't they see it's why my brain says rage?
Sanitarium
Leave me be
Sanitarium
Just leave me alone
Build my fear of what's out there
Cannot breathe the open air
Whisper things into my brain
Assuring me that I'm insane
They think our heads are in their hands
But violent use brings violent plans
Keep him tied, it makes him well
He's getting better, can't you tell?
No more can they keep us in
Listen, damn it, we will win
They see it right, they see it well
But they think this saves us from our hell
Sanitarium
Leave me be
Sanitarium
Just leave me alone
Sanitarium
(Just leave me alone)
Fear of living on
Natives getting restless now
Mutiny in the air
Got some death to do
Mirror stares back hard
Kill, it's such a friendly word
Seems the only way
For reaching out again

او...

این یک باور عامه است که زندگی را با تمام روزمرگی اش، با تمام خستگی هایش و با وجود تمامی ناعدالتی هایش باید به نحوی تحمل کرد که ناپرهیزی بزرگی از آدم آنطوری سر نزند که بخواهد مخاطراتی را برای ما ایجاد کند. باور من هم تقریبا با باور عامه تطابق دارد. اما خب چه کسی است که بتواند ذات باورنکردنی و اعجاب انگیز زندگی را انکار کند؟ بعضی وقتها اتفاقهای تکان دهنده ای رخ میدهند مانند همه تولدها و مرگ ها!‌ اما خب من باز همیشه سعی میکنم در مواقع اینچنینی هم احساسات خودم را کنترل کنم تا کنترل اوضاع و احوال از دستم خارج نشود. کسی هم مثل او وجود دارد که روزی سر و کله اش پیدا شده است و همه چیز را بهم ریخته است... شاید اون هم حق داشته باشد و دلش بخواهد هر طور که شده روزمرگی بهتری را برای خودش در زندگی رقم بزند. اما آخرش باز یقین دارم به افسردگی و طعم تلخ شکست دچار خواهد شد. چرا که روزمرگی همان روزمرگی است و تا روزی که در دنیا به واسطه همان اتفاقهای اعجاب انگیز زندگی اتفاق عجیبی نیفتد ذات روزمرگی نیز تغییری نخواهد کرد. اما خب از انصاف نگذریم شاید بتوان برای مدت کوتاهی هم شده حس خوش آب خوش از گلو پایین رفتن را احساس کنیم. و این شاید خود خدمت بزرگی باشد هم به خودمان و هم به دیگران. من البته آنطور فکر نمیکنم. به هر حال من او نیستم و او نیز من نیست و ما هر دو با هم تفاوت داریم.

شاس جدید

آنکس که مرا شاس نخواهد

از میکده اش شاس براند

شاسا خبر از خویش نداری

دست از سر درویش نداری

شاسی اگر گریان شود

جمعی زتو حیران شود

گر سوی شاسان میروی

شاسانه شو شاسانه شو

دی شاس با چراغ 

همی شاس زد گرد شهر

کز اسکلان ملولم و شاسم آرزوست!

ذیبیل

یه روذی یه روذی چجامو وا کردم دیدم جاذدین بیبر ذیبیل گذاشته... اونوقد بود که فهمیدم توی دنیا یه جیذ عجیبی یه جیذ عجیبی به طرذ عمیقی به طرذ عمیقی به قدری عوذ جده به قدری عوذ جده که دیگه عوذ نمیجه حتی اجر حتی اجر...

پی گیری

«بجای پیگیری پی خودتان را گرفته اید و برای خودتان مدیحه سرایی میکنید»


باری از اداره پیگیری امور باد هوا شکواییه ای به دستم رسید که چنین و چنان بود و به ضمیمه نامه ای نوشته بود که در حاشیه اش نوشته شده بود شما بجای پیگیری امور مورد نیاز بیهوده پی خودتان را گرفته اید و برای خودتان مدیحه سرایی میکنید‍! لطف کنید بیشتر به وظیفه خود عمل کنید! 

من باب عمل به وظیفه این مقال از برای شما نوشتم که بخوانید و بدانید چه باد هوایی بوده اند و آنان را چه بوده است و چه کرده اند! شاید که مگر دیگر به وظیفه خود جامه عمل پوشانیده باشم!

چون بار دیگر از مقام بالاتری شکواییه ای آمد، پرسیدم آیا مقام چندان که باید در این دنیا معنی خاصی میدهد یا خیر؟ 

پاسخ آمد مقام چندان معنی میدهد که میتوان شکواییه ای نوشت به شخصی دلخواه آنچنان که درست بدانیم!

فاتحه خود را خواندم که انگار آن دشوارترین وظیفه ای بود که مقام بالاترش بر دوشم نهاده بود...


آزادی

دستهایمان را بریده اند

وقتی دست دراز کردیم

تا آن سیب قرمز را 

که چشمک میزد بچینیم

باغبان دستهایمان را کوتاه کرد

از باغ بیرونمان کرد

...

پاهایمان را بریده اند

وقتی خواستیم پا بگذاریم آنطرف خط

وقتی خواستیم نگندیم

گفتند شما محکومید به گندیدن

...

زبانمان را بریده اند

دهانمان را دوخته اند

گفتند همه جا نمیتوان حرف زد

هر چیزی را نمیتوان گفت

به هر چیزی نمیتوان خندید

خواستیم بپرسیم

پس کجا میتوان حرف زد؟

چه میتوان گفت؟

به چیزی میتوان خندید؟

یادمان افتاد که زبانمان را بریده اند

و دهانمان را دوخته اند

پس حرف نمیتوانیم بزنیم

دستهایمان را بریده اند

پس نمیتوانیم بنویسیم!

...

همه اینها به کنار

من و تو یک لحظه سرمان را چرخاندیم

که همدیگر با ببینیم

از بی دستی و بی پایی و دهان دوختگی هم بدمان آمد

آنقدر بدمان آمد که چشمهایمان را هم بستیم

حالا چشم هم نداریم!

از پشت پرده های چشم هنوز

نور ضعیفی به اعصاب پشت چشم میرسد

همین امروز و فرداست که

یک چشم بند روی چشممان بگذارند

یا سطل زباله ای چیزی روی سرمان!

دیوار

دیوارم را برای تنوع

با دیوار کاغذ دیواری میکنم

وقتی راه گریزی از دیوار نیست

امید بیهوده چرا؟

برای امروز کافیست!!!

و آنگاه در چندین صور دمیده شد

ترانه ها همه از خواب برخاستند

و هویت سرایندگانشان را انکار کردند

و ترانه سرایان عرق سرد پیشانیشان را پاک

خدا با لبخند موزیانه ای اطراف را نگاه کرد

چکش عدالت را بر میز کوبید

و گفت:

«برای امروز کافیست!

فردا هیتلر را محاکمه میکنیم»

تصمیم سیاسی

با خودم قرار گذاشته بودم

که دیگر شعر ننویسم

آخر شعرهایی

که جایی چاپ نشوند

ارزش ریالی ندارند

حالا بماند ...

که ارزش ریالی به درد شعر نمیخورد

این تصمیم سیاسی درستی نیست

که شعرهایم را چاپ کنم

برای همین

با خودم

قرار

گذاشتم

که دیگر شعر ننویسم

چیزی به حد کافی به شما مربوط نمیشود

همه چیز به خودم مربوط است

شما از خواندن شعر های من 

لذت نخواهید برد

لجتان در خواهد آمد!

از من بدتان خواهد آمد!

پس همان بهتر

که شعر ننویسم! 

با من صنما - همایون شجریان

...
Running over the same old ground
What have we found?
The same old fears
Wish you were here