نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

قابل ابن عیار و دم بر نیاوردن

قابل ابن عیار را گفتند از ما چه خواهی؟ گفت چند کیلو تخمه آفتابگردان و چند مشک آب و سپس مرا به حال خود هفته ای رها کنید. روز اول تخمه آفتابگردان گفت و دم بر نیاورد، روز دوم تخمه آفتابگردان خورد و دم بر نیاورد، روز سوم تخمه آفتابگردان خورد و دم بر نیاورد، روز چهارم تخمه آفتابگردان خورد و دم بر نیاورد، روز پنجم تخمه آفتابگردان خورد و دم بر نیاورد، روز ششم تخمه آفتابگردان خورد و دم بر نیاورد، روز هفتم تخمه آفتابگردان خورد و دم بر نیاورد، به روز هشتم چون او را نزدیک گشتند و پرسیدند چگونه است که دم بر نمیاوری؟ پاسخ گفت رژیم لاغری گرفته ام با تخمه آفتابگردان و باقی آن چربیها که به وقت خوشی در خود انباشته بودم میسوزانم، سپس ایشان را اشانتیونی داد و بگریخت!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.