نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

سخن با خود توانم گفتن

مطرب که عاشق نبود و نوحه گر که دردمند نبود دیگران را سرد کند. او برای آن باشد که ایشان را گرم کند. همه خلل یاران و جمعیت آن است که نگاه ندارند یکدیگر را. باید چنان زیند که ایشان را لاینفک دانند. از عالم معنی الفی بیرون تاخت که هر که آن الف را فهم کرد، همه را فهم کرد، هر که این الف را فهم نکرد هیچ فهم نکرد. طالبان چون بید میلرزند از برای فهم آن الف. اما برای طالبان سخن دراز کردند شرح حجاب ها را- که : «هفتصد حجاب است از نور و هفتصد حجاب است از ظلمت!» به حقیقت رهبری نکردند، ره زنی کردند بر قومی.
ایشان را نومید کردند- که: «ما این همه حجاب ها را کی بگذریم؟»
همه حجاب ها یک حجاب است. جز آن یکی، هیچ حجابی نیست. آن حجاب این وجود است.
سخن با خود توانم گفتن، با هرکه خود را دیدم در او، با او سخن توانم گفتن. تو اینی که نیاز می نمایی. آن تو نبودی که بی نیازی و بیگانگی می نمودی، آن دشمن تو بود. از بهر آنش میرنجاندم که تو نبودی! آخر، من تو را چه گونه رنجانم؟ که اگر بر پای تو بوسه دهم، ترسم که مژه ی من درخلد، پای تو را خسته کند.
(مقالات شمس)

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.