کار من بیخبری از سخن دیروز است
تا توانم سخنم باز کمی بر بدنم پیروز است
آنقدر برد ندانسته سخن بر بدنم
تا دگر حال بدم بر بدنم دلسوز است
گنج معنی چو سخن گفت عجب دانستم
دست من نیست! خدای دگری امروز است
تا خدا گفتم از غصه خود نالیدم
قول بد داد که این قصه چه عالمسوز است!
تا از آن قول خمش گشتم و ساکت ماندم
عده ای سر به بیابان زده، از قول بدم بهروزند!
تا فراموش کنم جمله به جمله سر حافظ کردم
حافظم خنده زنان گفت، سخن پیروز است!