نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

اصلاحات تاخیری

مجموعه اتفاقاتی که در دوره حسن روحانی برخی به صورت رسمی، برخی به صورت نیمه رسمی و برخی به صورت غیر رسمی در حال رخ دادن هست من رو به یاد واژه اصلاحات تاخیری می اندازه. یعنی اتفاقاتی که باید بعد از دوم خرداد رخ میداد اما به علت قتلهای زنجیره ای و غیره و ذلک رخ نداد حالا خیلی هاشون داره ساده تر اتفاق میفته. یک نگاهی کنیم به گذشته متوجه میشیم که به چه هزینه بالایی بالاخره حکومت اندک ظرفیتی پیدا کرده برای پذیرش چیزهایی که نه تنها خطرناک نیستند بلکه اگر به موقع انجام شوند میتوانند از خطر جلوگیری هم بکنند. البته من که خیلی در پیتم و نباید از این حرفها میزدم اما جالبه که یک سری از اصولگراها هم دارن در همون راستا عمل میکنند. یک ایراد عمده ای هم که به حکومت وارده در این دوره یک مقداری خود شیفتگی هست. یعنی درسته که مدیریت بحران در این دوره خیلی خوب انجام شده اما شاید یک مقدار با گذر زمان محتوی کم بیاد. کم آمدن محتوی هم که خب مضرات از پیش دانسته شده ای داره. در کل اگر بخوام روشنتر عنوان کنم باید بگم ما هی میشنویم از اینور اونور که ایرانیان همه یک ملتند از اقوام و جاهای مختلف اما اصولا بنده درپیت که در این مدتی که زندگی کردم این مساله رو حس نکردم، یعنی پایتخت که بیشتر از اونی که بخواد به ملت انسجام بده بیشتر عرصه ماشین بازی پوچ و بنزین سوزانی اکثریتی شده که برای امرار معاش رفت و آمد میکنند. رکود که اصولا کاملا قابل ملاحظه هست. البته عده ای هم هستند که کارهای خدماتی رو انجام میدهند که کماکان به کار خودشون مشغولند اما از زمانی که مساله استخدام رسمی از میان برداشته شده و مساله استخدام گانگستری جایگزین اون شده من معتقدم اتوبانهای تهران اکثرا عرصه سوخت سوزانی بی هدف و ماشین سواری پوچ و ترافیک نامتعارفی هست که خب، هیچ ربطی هم به برگزاری کنسرت سنتی در شهرستانهای کوچک نداره. در شهرستانهای کوچک همه میدونند ترافیک نیست اما در تهران واقعا شرایطی رو کسی شاهد نیست که بخوایم بهش لقب پایتخت بدیم. حالا چنتا ساختمانی که در تهران هست و یک سری ساخت و ساز جدیدی که داره میشه به کنار اما که چی؟ یک مقدار زیادی زندگی بی محتوایی هست. اگه به زور آدم خودشو قانع نکنه که لای کتابی چیزی رو باز کنه و چند ورق کتاب نخونه، اصولا چیز قابل ذکر دیگری باقی نمیمونه. سریالهای تلویزیون در حدی نیست که بشه درست و حسابی ذهن رو بهش معطوف کرد. یعنی نگاه که میکنی مشخصه که سر هم بندی شده و حس خوبی به آدم منتقل نمیکنه. جا داره اقلا یکمی احترام بیشتری برای بیننده قائل بشوند در زمینه سریال سازی. من مطمئنم که هستند کسانی که فیلمنامه بهتر بنویسند. خلاصه در مجموع این عمری هست که داره میگذره و اگر بخوای حساب کنی باید یک چیز قابل عرضه ای وجود داشته باشه (اونقد که ما به دوشمن ایراد میگیریم!!!) اصولا در نهایت غیر از اون کنسرت ها دیگه چیز دیگه ای باقی نمیمونه! که اونم یه عده از خودی ها باهاش دوشمنن. که اینجا من خودم قادر شدم به خلق محتوی که اصلا معلوم نشد دوشن کیه؟ جالب نیست اصلا یکمی شاید رو به جلو حرکت کنیم و به همین تناقضات بپردازیم؟ حتما باید پونزده سال دیگه به همین چهار خط حرف ساده پرداخت؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.