من در دو برهه از زندگی در درک توانمندیهای خودم دچار اشتباه شدم. در یک دوره توانمندی های خودم را خیلی بیشتر از آنچه بود میپنداشتم و در یک دوره خود را شدیدا به سخره میگرفتم و توانمندی های خودم را ناچیز به شمار می آوردم. آنگاه به این نتیجه رسیدم کار همه آدمها ناچیز است فرقی نمیکند در این دنیای به این وسیعی چه کاری کرده باشند. کس دیگری به خاطر کار کس دیگری از گشنگی نخواهد مرد. یا اگر قرار باشد کسی از گشنگی بمیرد اصلا بخشی از دلیلش همان اهمیت بیش از حد دادن به توانمندی های دیگران است. البته بگذریم که برخی از آنها که دارند از گشنگی میمیرند هم آدمهای خوبی هستند و برخی از آنها آدمهای به شدت بدی هستند. خلاصه اینکه حالا مغزم راحتتر شده است چون اصلا دیگر درباره توانمندی های خودم فکر نمیکنم. فقط سعی میکنم کاری که احساس میکنم توانمندی اش را دارم را انجام دهم.