نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

آینه های روبرو

بالاخره امروز مامانمو با خودم بردم که برنامه آینه های روبرو اثر بهرام بیضایی رو ببینیم. قالب برنامه یک نمایشی هست که نصفش داره روی پرده سینما اتفاق میفته و به طور همزمان نصف دیگش در قالب تئاتر. بسیار کار جالب و قشنگی بود اینکار. ماجرای داستان هم ماجرای زن و مردی بود که هر دو روزگار بدی رو سپری کرده اند. و هر دو به نوعی به هم ربط پیدا کرده اند. ربط پیدا کردنشان هم بر میگردد بیشتر به برادر دختر! یعنی قسمت قابل قبولش همین است. اینکه دختر برای آزاد کردن برادرش با تیمساری همخوابه میشود ولی تیمسار برادرش را اعدام میکند. پس از آن پدر دختر هم میمیرد و خانه پدریشان هم به مدرسه تبدیل میشود. دختر که کاری نمیتوانسته بکند به شغل فاحشگی روی میاورد. و در تمامی عمر دختر آرزوی کشتن تیمسار را با خود به همراه داشته است. پسر که دانش آموز ممتاز بوده است به طور عجیبی با برادر دختر آشنا میشود و در جریان کارهایش قرار میگیرد. روزی که برای دستگیری برادر دختر میایند او شاهد دستگیری برادر است و روز بعدش در کنکور خراب میکند. سپس به سربازی میرود و همانطور که شاهد رفت و آمد دختر با تیمسار است متوجه میشود که برادرش را اعدام کرده اند. در ضمن او تنها کسی بوده است که مهر برادر دختر را که "ملت ستمدیده ایران" است را با خود دارد. در انتها ماجرا خیلی جالب میشود. پسر برای ثابت کردن عشق و علاقه اش به دختر تیمسار را میکشد و با مهر برادر و خون تیمسار بر پیشانی تیمسار "ملت ستمدیده ایران" مهر میزند. در صحنه نهایی پسر و دختر در کنار یکدیگر مینشینند. پرده سینما کبوتری را نشان میدهد و صدایی در پس زمینه از امید صحبت میکند. به نظر من نکته اصلی این برنامه همین روزگار دشوار و عجیبی بود که این دو نفر سپری میکردند و این که اگر واقعا در کنار هم بودند چقدر میتونستند از بار سنگین غم و احساس رخوتی که در اون اسیر شده بودند نجات پیدا کنند. 

نظرات 1 + ارسال نظر
آس جمعه 17 شهریور 1396 ساعت 23:35 http://as68.blogskay.com

خیلی خوبه آدم بره سینما یا تائتر و لذت ببره از تماشاش

خودم خیلی اهل فیلم هستم ولی از هفته پیش که رفتم فیلم ساعت 5 عصر رو دیدم کلا به از هرچی فیلم و سینما زده شدم ... حداقل تا مدتی

با تمام احتترامی که برای اقای مدیر قائلم ولی بدترین فیلم تاریخ بشر بود :/

تئاتر ایران هنوز هم خیلی قوی هست. به نظر من آدم بهتره وقتشو برای تئاتر بذاره نه برای سینما. البته تک فیلم های خوبی هم هست.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.