نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

مترو

توی مترو نشسته ام و موزیکم را توی گوشم گذاشته ام و دارم گوش میکنم. روبرویم آقایی مسن نشسته است و دارد تسبیح می اندازد و ذکر میگوید. پیش خودم فکر میکنم تا چه حد دو نفر آدم برای رسیدن به یک هدف واحد که رفع کسالت حاصل از نشستن در مترو است میتواند کارشان متفاوت باشد. البته شاید هدفش ثواب کردن باشد اما من که عادت دارم همه چیز را جور دیگری بفهمم !  همان اندازه که من به تسبیح او عجیب نگاه میکنم او هم به ام پی تری پلیر و هدفون من عجیب نگاه میکند. نمیدانم به چه فکر میکند اما شاید او هم دارد به همین فکر میکند. یا شاید دارد فکر میکند چقدر دوره و زمانه عوض شده است. شاید هم حق داشته باشد اگر اینطور فکر کند. در همین افکار هستم که آقایی توی مترو مابینمان می ایستد و دیگر آقای مسن تسبیح به دست را نمیبینم. از این فکر هم کم کم میایم بیرون. پیش خودم فکر میکنم چقدر ساده چیزها را فراموش میکنم و تصمیم میگیرم توی وبلاگم بنویسم که چقدر من به تسبیح او و او به ام پی تری پلیر و هدفون من عجیب نگاه میکنیم. پیش خودم حتما دارم فکر میکنم مگر با تسبیح هم میشود؟ پیش خودش حتما دارد فکر میکند مگر با موسیقی هم میشود؟ پیش خودم گاهی فراتر میروم و از خودم سوال میکنم چطور میتوانند اینها زندگیشان را تحمل کنند. پیش خودش حتما فراتر میرود و از خودش سوال میکند چطور با این روحیه زمین نمیخورم. شاید هم خواسته باشم به همه آنهایی که فکر میکنند چطور غیر مذهبی زمین نمیخورم بگویم که چرا زمین میخورم اما عادت کرده ام به زمین خوردن و بلند شدن. اخیرا کمتر زمین میخورم. اصلا من زمین خورده ام چون همه چیز را یکبار از اول شروع کرده ام. مگر فرقی هم میکند تا وقتی آدم بتواند خودش را با زندگی اش راضی نگه دارد؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.