زندگی شوخی نیست
جدی بگیرش
کاری که فی المثل یکی سنجاب می کند
بی این که از بیرون و آن سو ترک انتظاری داشته باشد...
تورا جز زیستن کاری نخواهد بود
زندگى شوخى نیست
جدّى بگیرش
اما بدان اندازه جدّى که
تکیه کرده به دیوار فی المثل، دست بسته
یا با جامه ی سفید و عینکى بزرگ در آزمایشگاهى
بمیرى تا دیگر آدمیان بزیند،
آدمیانى که حتا چهره شان را ندیدهاى؛
و بمیرى در آن حال که میدانى
هیچ چیز زیباتر، هیچ چیز واقعى تر از زندگى نیست.
جدّیش مىگیرى
اما بدان اندازه جدّى
که به هفتاد ساله گى فی المثل، زیتون ْبُنى چند نشا کنى
نه بدین نیّت که براى فرزندانت بماند
بل بدان جهت که در عین وحشت از مردن به مرگ باور ندارى
بل بدان جهت که در ترازو کفه ى زندگى سنگین تر است!