نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

درباره بت نو (از بخش اول چنین گفت زرتشت نیچه)

جایی هست که ملت ها ورمه ها هنوز در ان هستند،اما نه اینجا نزد ما برادران،این جا دولت ها هستند.دولت؟دولت چیست؟

پس کنون گوش به من دارید تا کلام خویش را در باره ی مرگِ ملت ها در میان گذارم.

دولت نام دیرترین همه ی هیولاهایِ سرد است و به سردی دروغ می گوید و این دروغ از دهانش برون می خزد که منِ دولت،همان ملت ام.

این

دروغ است،

آنان که ملت ها را افریدند و بر فراز شان ایمانی و عشقی آویختند،افرینندگان  بودند و این سان زندگی را خدمت کردند.اما نابود گران انان که بهر بسیاری دام  می نهند و دولت می نامند اش. اینان یک تیغ و یک صدآز بر فراز آنان می اویزند.آنجا که هنوز ملتی بر جاست،دولتی در کار نیست و از او چون چشم بد و زیر پا نهادن سنت ها و حقوق بیزارند.این نشانه را به دست شما می دهم:

هر ملتی با زبان نیک و بد ِ خویش سخن می گوید،همسایه اش این زبان را در نمی یابد.او این زبان را بر پایه ی سنت ها و حقوق خویش بنا کرده است.اما دولت به همه ی زبان های نیک و بد ،دروغ می گوید و هر چه بگوید دروغ است و هرچه دارد دزدی است.همه چیزش دروغین است،این جانورِگزنده با دندان هایی که دزدیده است،می گزد.اندرونه اش نیز دروغین است.

#در هم کردن زبان نیک وبد:

من این نشانه را همچو نشانه ی دولت به دست شما می دهم،،براستی،این نشانه خواست مرگ است،براستی این اشارتی است واعظان مرگ را.پس بسیاران همچنان زاده می شوند ،دولت را برای زایدان ساختند.بنگر که بس بسیاران را چگونه به خود می فریبد،آنان را می دَرَد و می جَوَد و نشخوار می کند،از من بزرگتر بر روی زمین هیچ نیست،منم انگشت سامان بخش خدا.هیولا چنین می غرد وتنها دراز گوشان و کوته بینان نیستند که در برابرش به زانو می افتند.آوخ،او در گوش شما،شما جان های بزرگ،نیز دروغ های بی فروغش را زمزمه می کند،اوخ،او می شناسد دل های سر شاری را که خواهان بر باد دادن خویش اند.آری،او شما را می شناسد،شما چیرگان بر خدای کهن را،شما در نبرد خسته شدید و خستگی تان اکنون بت نو را خدمت می کند.او دوست دارد پهلوانان و شریفان را پیرامون خود گرد اورد،این بت نو.خوش دارد که در تابش خورشید وجدان های پاک خود را گرم کند،این هیولای سرد.اگر او را پرستش کنید شما را همه چیز خواهد داد،این بت نو،اینگونه برق فضیلت و نگاه چشمان پر غرورتان را بهر خویش می خرد،او می خواهد شما را همچو دانه ای برای به دام اوردن بس بسیاران به کار گیرد،

آری،

ابزاری دوزخی فراهم شده است،یک اسبِ مرگ که جرنگاجرنگِ زیور هایِ شوکتِ خدایی از آن بر پاست.

آری،

اینجا بسیارانی را مرگی فراهم کرده اند که بنام زندگی بر خویش می بالد،براستی چه خدمت جانانه ای به همه یِ واعظان مرگ.

دولت آنجاست که همگان از نیک و بد،زهر نوش اند،دلت انجاست که همگان از نیک وبد ،خود را بر باد می دهند،دولت انجاست که خود کشیِ اندک اندکِ همگان {زندگی } نام گرفته است.بنگرید این زایدان را،اینان آفریدگان سازندگان و گنجینه هایِ فرزانگان را می دزدند و دزدیده های خود را { فرهنگ } می نامند و همه چیز در دست شان به بیمار ی و بلا بدل می شود.بنگرید این زایدان را،همیشه بیمارند،زرداب خود را بالا  می آورندو روزنامه اش می خوانند،یکدیگر را می بلعند اما یکدیگر را نیز نمی توانند بِگوارند.بنگرید این زایدان را،هر چه ثروت بیشتر گرد می کنند ،مسکین تر می شوند،در پی قدرت اند این ناتوانان،و نخست اهرم قدرت را ،پــــول می دانند.بنگرید بالا خزیدن این بوزینه گان چالاک را!نگرید که چگونه از بر روی هم بالا می خزند و اینگونه یکدیگر را به لای و لجن و گودال فرو می کشند.همگی در پی نزدیکی به اورنگ اند،این است جنونشان،چنان که گویی نیک بختی بر اورنگ تکیه زده است،ای بسا لای و لجن بر اورنگ تکیه می زند و ای بسااورنگ بر لای و لجن.انان همه در چشم من دیوانگانند و بوزینگان بالا خزنده و جانوران پر جوش و خروش،بت شان،آن هیولای سرد،نزد من بویناک است،نزد من،اینان همه،این بت پرستان همه،بویناک اند.برادران،می خواهید در دمه ی پوزه ها و آزهای ایشان خفه شوید؟همان به که پنجره ها را بشکنید و به هوای آزاد بجهید.از بوی گند دوری کنید،بپرهیزید از دود ودمه ی این قربانی های انسانی،زمین هنوز برای روان های بزرگ گشاده است،هنوز چه بسیار جای ها که باری تنهایان و جفت های تنها تهی است،چنان جاهایی که بر گردشان عطرِخوشِ دریاهای آرام وزان است.در های زندگی آزاد هنوز به روی جان های بزرگ گشاده است براستی هر چه کمتر داشته باشی،تو را کمتر دارند،خوشا اندک تهی دستی.آنجا،جایی که دولت پایان می گیرد،انسانیآغــــــاز می شود که زایــــــد نیست،آنجا سرآغاز سرود انسان بایسته است،سر آغاز آن نغمه ی یگانه و بی همتا.آنجا،جایی که دولت باز می ایستد .هان،برادران،نمی بینید رنگین کمان و پل های ابــــر انسان را؟!


چنیـــن گفـــت زرتشــــت.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.