نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

به خاطر ده تومن

امروز تو خیابون نزدیک پل سید خندان یه دختر جوون خوشگل شیک و پیک آرایش کرده ای جلومو گرفت گفت ده تومن میتونی بدی به من. شدیدا عرق کرده بود و نفس نفس میزد. گفتم برای چه کاری میخوای؟ گفت احتیاج فوری دارم، حالم خوب نیست. گفتم تو یا هنرپیشه ای یا واقعا احتیاج داری. ده تومن دادم بهش. البته بماند که دیروزش از یه خانم چادری بدون اینکه احتیاج داشته باشم دو جفت جوراب خریدم. میگفت ننه دیگه یخ کردم این دو جفت رو بخر تموم شه. اونیکی خانوم مسنی که با مانتو روسری و عصا نشسته بود سر پله صدقه میخواست بماند. دست فروش های توی مترو بماند. بچه های کار بماند. من نمیدونم این مملکت داره به کجا میره. پریروز سوار تاکسی بودم. هر چهار نفر دیگه ای که توی تاکسی بودن من جمله راننده همه جبهه رفته و ترکش خورده بودن. همشون بیچاره بودن و واسه یه قرون دست و پا میزدن. دارم فکر میکنم. توی این مملکت رزمنده بیچاره اس. چادری بیچاره اس. مسن عصا بدست بیچاره اس. دختر خوشگل شیک و پیک هم بیچاره اس. بچه بی پدر و مادر هم بیچاره اس . چه ساده همه اینها فراموش شده اند. چه ساده کسی به فکر اینها نیست. یعنی اگر کسی مشکل داشته باشه یا توی مشکل بدنیا اومده باشه توی این خراب شده دستش به هیچ جا نمیرسه. دست منم نمیرسه که چیزی رو درست کنم. ما باید تقدس این نظام رو به حساب کی بنویسم؟ میگفتن باید به حساب شهدا نوشت. همسنگر شهدا بیچاره اس. سر پیری مسافر کشی میکنه. خدایا واقعا از دست خالی بندیای حسن و سایرین خسته نیستی؟ پس کی قراره بلای آسمانی سرمون نازل بشه؟ پس کی قراره امام زمان ظهور کنه؟ پس کی؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.