نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

بخشی از چنین گفت زرتشت درباب آفرینندگی و آزادی

...

خود را آزاد میخوانی؟ میخواهم اندیشه فرمانروا بر تو را بشنوم، نه این را که از یوغی رها شده ای. آیا چنان کسی هستی که رهایی از یوغی را سزاوار باشد؟ ای بسا کس که با دور افکندن یوغ بندگی واپسین ارزندگی خود را دور افکند. آزاد از چه؟ زرتشت را با این چه کار! اما چشمانت باید به روشنی مرا خبر دهند: آزاد برای چه؟


آیا نیک و بد خویش را به خود توانی داد و اراده خود را چون قانونی بر فراز خوایش توانی آویخت؟ قاضی خویش توانی بود و کیفر خواه قانون خویش؟ هولناک است تنها ماندن با قاضی و کیفر خواه قانون خویش. حال ستاره ای را ماند افکنده در خلا، و دم سرد بی کسی ...


...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.