نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

پنکه

امروز رفتیم یه تئاتری که تابحال تو تهران ندیده بودم. تئاتر مستقل یا یه همچین چیزی. اسم تئاتر بود "اجازه دارم جیغ بکشم؟!!" ولی به نظر من اصلا نیازی به جیغ کشیدن نبود. نمیدونم. من درست نفهمیدم که چرا آدمهای تئاتر با هم اونجوری رفتار میکردند. من اصلا تا بحال با کسی اونجوری رفتار نکردم. من اتفاقا رفتارم خیلی هم خوبه.... یه دختر تپله هم بود توی تئاتر که کلا همش مضطرب بود.... خب ما الان باید چه فکری بکنیم؟ چرا هیچی خوب نبود توی این تئاتره؟ این فکر میکنم شاید به قضیه مارسلاس والاس مربوط بود که زنشو فرستاده بود با وینسنت وگا بیرون. یا یه همچون چیزی. چون من کلا فاز دیگه ای از این به ذهنم نمیرسه. خو بیرادر من. شما به طور کلی به من توضیح بده کجا بودی که توی این فازها رفتی؟ اون چه فاز وحشتناکیه که توش رفتی؟ خب میگی کابوسه، قبول... اون یه کابوس بود.... ولی چرا خواننده تون اون گوشه زده بود تو فاز "مزون" و اینها. یعنی یه جورایی به یه چیزی انتقادهایی داشتید در این مملکت که اونطور که به نظر میاد در مورد قشر پولدار بود.... خب من بعید میدونم کسی که بیاد اون تئاتر رو ببینه جزو اون آدمها باشه.... پس ما حالا قراره با این تئاتر چکار بکنیم؟ بگیریم آدمهای اینجوری رو کتک بزنیم؟ بریم بشیم خودمون یکی لنگه خودشون یه کار دیگه بکنیم؟ خب دلتون نخواد... اما ما رفتیم همون کارو کردیم.... 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.