گناه من بی توجهی نیست... گناه من اینست که کم توجه کردم... گناه من نگاه نکردن نیست... گناه من اینست که کم نگاه کردم... گناه من نشنیدن نیست... گناه من این است که کم گوش کردم... گناه من بیشک راه نرفتن نیست... من خیلی راه رفتم. من خیلی دویدم... حالا پاهایم درد میکند... گناه من تحمل نکردن درد پاهایم نیست... گناه من اینست که دیگر به درد پا عادت کرده ام... گناه من صحبت نکردن نیست... من صحبت کردم... ولی شاید چیزی که شما خواسته بودید بدانید را خوب توضیح ندادم... گناه من بعضی وقتها بی موقع صحبت کردن است... گناه من نفهمیدن نیست... اما من نتوانستم آنطور که باید همه چیز را بفهمم... همینطور نتوانستم از همه آنچه میفهمیدم استفاده کنم... گناه من اینست که سررشته خیالم را گم کردم... گرفتار شدم میان وهم و خیال و فهمیدن... گناه من اینست که ترسیدم... آرزوهایم را چال کردم و آدم پوچی شدم...
چه دیر متوجه میشویم . . !؟
آره زندگی گاهی قواعد ظالمانه ای دارد.
گناهی نداری فقط غمگینی
تا گناه به چی بگن...