نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

دغدغه نشتیات درباره نسل جوان

یک سری بدیهیاتی در زندگی هست مثل اینکه هر کس در زندگی باید بتواند نیازهای اولیه خودش را برطرف کند. متاسفانه و در دهه های اخیر روال کشور به نحوی بوده است که جوانان برای استخدام شدن و کسب درآمد در کشور مجبور بوده اند گرایشات خاصی و یا مشاغل خاصی را بپذیرند که لزوما با سلایق آنها سازگاری ندارد. همین مساله باعث شده است که جوانان از صحنه جامعه فاصله بگیرند و به مسائل دیگری روی بیاورند. این مساله میتواند هم برای کشور و هم برای جوانان خطرناک باشد. جو نابهنجار و نابسامان و بعضا ضاله بعضی محیطهای کاری جوانان را از این تصمیم خود مطمئن تر کرده است که محیطهای کاری جای آنها نیست و باید در زندگی برای خود فعالیتهای دیگری را در راستای اعتراض به وضع حاکم برگزینند. هدف از این نوشته سرکوب کردن جوانان و یا با یک چوب زدن تمامی تلاشهای مسوولین نمیباشد. بلکه صرفا این یک دغدغه ذهنی است که در شرایط فعلی که محیطهای کاری با سلیقه جوانان سازگاری ندارد و جوانان نیز سرخورده شده اند چگونه میتوان عاقبت بخیر شد؟ این مساله صرفا مشکل کشور ما نمیباشد و در کشورهای دیگری نظیر کشورهای آمریکای شمالی نیز شاهد این مساله هستیم. 


عبارتی  برای خودم ساخته ام به این صورت کف دست خاریدن یا کف پا خاریدن؟ کسی که کف دستش میخارد به اصطلاح قدیمی ها بدنبال پول بیشتر است. از سوی دیگر در دنیای امروز صرفا با خاریدن کف دست نمیتوان به سرمنزل مقصود رسید چرا که دیگر کسی نمی پسندد زیردستی تو سری خور شخصی ناتوان تر از خود باشد!


اما کف پا خاریدن! شخصی که کف پایش میخارد بدنبال قدرت بیشتر است. فرض کنید شما شخصی باشید که به موسیقی علاقه بسیار دارد و موسیقی به او آرامش میدهد... در اینصورت اگر سیستم حاکم موسیقی را کاملا حرام اعلام کند حتی اگر به اشتباه و شما را از شنیدن و نواختن موسیقی منع کند آنگاه شما اگر کف دستتان زیادی بخارد مجبور میشوید جایی کار کنید که کاملا با علایق شما مانند موسیقی، نوع لباس پوشیدن، گرایشات هنری  و موضوعات مورد علاقه در تضاد است. مجبور میشوید از شخصی تو سری بخورید که از نظر توانایی، سواد و کارآمدی از شما در درجه پایینتری قرار دارد! اما چرا؟ ‌ 


باید قبول کنیم که حکومت در همه جای دنیا در دست افرادی است که قبلا به واسطه کارهایی که کرده اند به قدرت رسیده اند. این کارها بعضا به اصطلاح رایج خوب و بعضا بد بوده اند. مثلا ممکن است شخصی توانسته باشد به واسطه سواد و توانایی بالای خودش به قدرت رسیده باشد. شخص دیگری ممکن است به واسطه رشوه و فساد و قربانی کردن دیگران به قدرت رسیده باشد. شخصی ممکن است بر مبنای ارزشهای چند ده سال قبل به قدرت رسیده باشد که امروز نیاز به جایگزین کردن آنها با ارزشهای جدید باشد. به هر حال سیستم موجود حاکم است و هر گونه تغییر با سیستم موجود در تضاد قرار میگیرد...


جوانان در کجای این معادله قرار میگیرند؟ 


در گذشته بسیار به مساله جبر و اختیار فکر کرده ام. اینکه ما کجای دنیا متولد شده باشیم صرفا یک مساله جبری میباشد. آیا تمامی زندگی جبر است؟ آیا تمامی مشکلاتی که ما با آنها مواجه هستیم  به واسطه جبر جغرافیایی به ما تحمیل شده اند و هیچ امکانی برای موفقیت وجود ندارد؟ مسلما اینگونه نیست. چرا؟ چون دایره امکانات به قدری وسیع است که حتی اگر ۵ درصد اختیار داشته باشیم با آن اختیار هم ممکن است امکانات زیادی پیش روی ما در زندگی قرار بگیرند. چگونه میتوان این امکانات را شناسایی کرد؟ خب در دنیای امروز مسائل زیادی مطرح هستند مانند روابط، جریانهای فکری و شاید هم بعضا شانس! سعی کنیم از تجربه دیگران استفاده کنیم، جریانهای فکری که پیش تر از ما وجود داشته اند را شناسایی کنیم روی شانس خود هم کمی حساب کنیم و سعی کنیم همت کنیم و دست و پا بزنیم تا هم کف دستمان درست خاریده باشد و هم کف پایمان!


وضعی بر دنیا حاکم است که بعضا پذیرش آن برای برای نسل جوان به کلی غیر قابل قبول است. در این شکی نیست. اما پیشنهاد من به نسل جوان این است که از فعالیت و تلاش دست نکشند و سعی کنند به نوعی میان خاریدن کف دست و کف پای خود تعادل ایجاد کنند تا هم در زندگی به قدرت و آزادی مورد نیاز خود برسند و هم بتوانند در سایه قدرت و آزادی خود کسب درآمد کنند. اینکار چقدر دشوار است؟ خیلی خیلی دشوار و طاقت فرسا! پس خود را برای نبردی سهمگین در جامعه آماده کنید. نبردی نه از نوع درگیری، مبارزه ای نه از نوع خطرناک بلکه خود را برای مبارزه همه جانبه ای در راستای تمامی ارکان زندگی خود آماده کنید. طوری زندگی کنید که نان شبتان انگار غنیمتی است که بدست آورده اید و حق دارید آن را در دهان بگذارید. بر پشت و بر گرده بیگانگان چه داخلی و چه خارجی ننشینید و سعی کنید راه رفتن را با پاهای خود تجربه کنید... باشد که کامروا شویم.



نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.