نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

شیمیتزه (کافه زیر دریا - استفانو بننی)

یک اوشامی شامی بود که در یک وزه شه شامی در نوک یک ووبا زندگی میکرد. شبی یک اووگورو آمد و به اوشامی شامی گفت: شیمی ، نه تاج تورو میخوام نه عصات رو! شامیتزه تورو میخوام. اوشامی شامی خندید و گفت: پس بگرد د شیمیته دئه، اگر اینجا در وزه شه تو شامیتزه منو دیدی برش دار.

اووگورو مدتی طولانی تمام سوراخ سنبه وزه شه شامی را کاوید تا دست آخر یک وولاندا دید و پیروزمندانه فریاد زد:‌ شیمی بیا پیداش کردم! 

اوشامی شامی گفت: عین تسه زهه گوش دراز حسابی زرنگی. حالا که پیداش کردی پس مال توئه!

اووگورو آوازخوانان و خنده کنان از ووبا پایین آمد: من یه شامیتزه دارم!‌ ببین شیمیده، این شامیتزه دیگه تمام عمر مال منه. 

توی خیابان برخورد به یه ووروگوی پیر. اووگورو گفت: شیمی وورو از این خوشت میاد؟ نگاه کن ببین از شامیتزه من خوشت میاد؟ 

اووگورو گفت: ووف! عین تسه زهه حسابی خری! نمیبینی چیزی که توی دستت گرفتی یه وولانداس؟

اووگورو زیر نور ماه خوب نگاه کرد. متوجه اشتباهش شد و غمگین، مثل کسی که نام چیزها را فراموش کرده باشد، تسوکه شیمیته نوشیمه، راهش را گرفت و رفت!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.