یک اوشامی شامی بود که در یک وزه شه شامی در نوک یک ووبا زندگی میکرد. شبی یک اووگورو آمد و به اوشامی شامی گفت: شیمی ، نه تاج تورو میخوام نه عصات رو! شامیتزه تورو میخوام. اوشامی شامی خندید و گفت: پس بگرد د شیمیته دئه، اگر اینجا در وزه شه تو شامیتزه منو دیدی برش دار.
اووگورو مدتی طولانی تمام سوراخ سنبه وزه شه شامی را کاوید تا دست آخر یک وولاندا دید و پیروزمندانه فریاد زد: شیمی بیا پیداش کردم!
اوشامی شامی گفت: عین تسه زهه گوش دراز حسابی زرنگی. حالا که پیداش کردی پس مال توئه!
اووگورو آوازخوانان و خنده کنان از ووبا پایین آمد: من یه شامیتزه دارم! ببین شیمیده، این شامیتزه دیگه تمام عمر مال منه.
توی خیابان برخورد به یه ووروگوی پیر. اووگورو گفت: شیمی وورو از این خوشت میاد؟ نگاه کن ببین از شامیتزه من خوشت میاد؟
اووگورو گفت: ووف! عین تسه زهه حسابی خری! نمیبینی چیزی که توی دستت گرفتی یه وولانداس؟
اووگورو زیر نور ماه خوب نگاه کرد. متوجه اشتباهش شد و غمگین، مثل کسی که نام چیزها را فراموش کرده باشد، تسوکه شیمیته نوشیمه، راهش را گرفت و رفت!