صبح ها باز چو بیدار شود خفته من
قصه آغاز شود بر بدن خسته من
...
حرف ها، حادثه ها، ناله و گه آه شوند
آه ها با دل هر واقعه همراه شوند
...
ذهن بازیچه و در بازی خود گم شده است
فکرها ملغمه بازی مردم شده است
...
روح از پرسه زدن مرد دگر جانی نیست
غم برای دل من هیچ دگر واژه آسانی نیست
...
شب نوید به ثمر آمدن فردا نیست
در دلم ذره ای از شور و شعف پیدا نیست
...
کاش امشب اگر از خواب دری باز شود
خواب من تجربه دیدن پرواز شود!