نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

سرفه ماه

دیشب ماه داشت سرفه میگرد

به خدا گفتم، گفت به من ربطی نداره!

تازه میدونی چنتا سیاره و منظومه و کهکشان دیگه هست؟

گفتم تکلیف من چیه؟

گفت خودت میدونی، من شربت سرفه ندارم!


به ماه گفتم بیا شربت سرفه بخور

گفت:‌ آخه احمق من که آدم نیستم بهم شربت سرفه میدی!

گفتم تکلیف من چیه؟

گفت: نمیدونم خودت میدونی!


به ستاره ها گفتم،

چتونه؟

مگه نمیبینین داره سرفه میکنه؟

گفتن: راستش ما خیلی دوریم...

تازه اکثرمون مال یه منظومه و کهکشانه دیگه ایم،


به خورشید گفتم،‌

گفت من واسه این لوس بازیا وقت ندارم...


سرتونو درد نیارم

رفتم بغلش کردم

بس که سرد بود یخ زدم

بس که سرفه میکرد سرفه ام گرفت!


یه جور سرفه عجیبی،

که حالا،

شربت سرفه ام حالمو خوب نمیکنه!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.