نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

نشتیات ذهن من...

این وبلاگ صرفا در مورد چیزهایی است که از ذهن من نشت کرده است... در مورد کودکان، در مورد بزرگسالان، در مورد فامیل دور و در مورد چیزهای دیگری که عمدتا خنده دار هستند،،،

سیزیف عاصی

سنگین ترین کیفری که خدایان یونانی توانستند برای سیزیف عاصی در نظر بگیرند،بیهودگی بود:تکرار ابدی کاری اجباری در شرایطی که هر نوع پیشرفتی از او سلب شده بود.
مدام سیزیف باید تخته سنگی را از یک سربالایی تیز بالا می برد همین که به نوک سر بالایی میرسید سنگ قل می خورد پایین و می افتاد توی دره.او دوباره پایین می آمد و آن را هن هن کنان بالا میبرد. فقط خدایان یادشان رفته بود که سنگ به مرور زمان سائیده میشود.زاویه ها و تیزی های سنگ که دست های سیزیف را خونین و مالین میکرد،در صد ساله ی اول مجازاتش صاف و صوف شد.گوشه کناره ها و کج و کوجی هایش در پانصد سال بعد صاف شد،طوری که ها دادن پر زحمتش جایش را به قل دادن ساده داد.
در هزاره ی بعد،تخته سنگ هی کوچک و کوچکتر شد و راه سقوطش را به طرز چشمگیری همواتر.
عاقبت دیگر به ندرت میشد اسم آن را تخته سنگ گذاشت.چیزی بیش از یک سنگریزه از آن باقی نماند.تازگی ها فکر بکری به ذهن سیزیف رسیده:سنگریزه را توی جیبش میگذارد، و با کارت اعتباری،قرص های مسکن و دارو های آرام بخش میبرد.
حالا هر روز صبح با آسانسور به طبقه ی 28 ساختمان دفترش،روی قله ی کیفر گاهش میرود، و شب ها دو باره پایین می آید.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.