کبوتر سپیدیست آزادی
وقتی از بارگاه ملکوتی ات
پرمیکشد به آسمان
خورشید کناره میگیرد
و نگاهها به روشنی نگاهت می افتد
تا فراموش شود سردی خاک
و احساس اوج بگیرد
و خون در رگها بجوشد
و نوری ارغوانی رنگ
غمها را سیال کند
تا خون!
تا مغز استخوان،،،
و تا رویایی دست نیافتنی...
تا روشنی نگاهت...